قدرتالله روشنی زعفرانلو، نام ناآشنایی نیست. در تصویر معروفی که از اساتید دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران در سردر این دانشکده در دهه چهل شمسی ثبت شده، او نیز حضور دارد.

اگر افشار نبود، ما هم نبودیم
روایتی از دیدار و گفتوگو با قدرتالله روشنی زعفرانلو به بهانه چاپ کتابی از او بعد از 53 سال
15 اکتبر 2023 صدمین زادروز ایتالو کالوینو، نویسنده مشهور ایتالیا و جهان بود. این روزها در ایران آنقدر اتفاقات مختلف و پی در پی رخ میدهد که دیگر برای رسانههای مختلف، اعم از چاپی و مجازی، رمقی نمانده تا مناسبتهایی از این دست را گرامی بدارند و به آنها بپردازند. اما در این میان، چیزی حدود یک ماه مانده به تاریخ موردنظر، یعنی در اواخر شهریور ماه، مدیرعامل انتشارات امیرکبیر در جلسهای از من خواست تا برای این روز، کاری برای امیرکبیر تعریف کنم و به طریقی این روز را گرامی بداریم. جالب است بدانید که انتشارات امیرکبیر با بیش از 3500 کتاب و بیش از یک میلیارد صفحه کتاب منتشرشده تا امروز کتابی از ایتالو کالوینو منتشر نکرده است. این اتفاق، البته دلایل متعدد میتواند داشته باشد که بیان آنها و بررسی چند و چون آنها موضوع این نوشتار نیست. بههرحال، بعد از بررسی چندین و چندباره چاپکردههای امیرکبیر از طریق فهرستها و جستوجو در منابع موجود، تصمیم بر این شد که به یاد و خاطره کالوینو، اثری از یکی از نویسندگان ایتالیایی بعد از سالها تجدیدچاپ در امیرکبیر تجدیدچاپ شود. برای این اتفاق، سفرنامهای را برگزیدم از شخصی به نام آمبروسیو کنتارینی که نخستین بار در سال 1349 در ایران منتشر شد.
نسخه اصلی سفرنامه آمبروسیو کنتارینی برای اولین بار، به همراه سه سفرنامه دیگر در انتشارات معتبر هاکلیوت به چاپ رسید. کنتارینی سفیری ایتالیایی بود که برای ماموریتی سیاسی انتخاب شد تا به دربار پادشاه نامدار ایرانی، اوزون حسن برود. سفرنامه او، شامل شرح مشاهداتش در آغاز قرن پانزدهم در ایران، شرح مسافرت او از تبریز به اصفهان، توصیف اقامت او در کاشان و قم و وصف اوضاع و احوال تبریز در این برهه زمانی است.
بعد از انتخاب کتاب و تصمیم به تجدیدچاپ آن، نامی که بر جلد آن خودنمایی میکرد، سبب شد که فکری به خاطرم خطور کند. قدرتالله روشنی زعفرانلو، مترجمی بود که کتاب را 53 سال پیش به فارسی برگردانده و برای انتشار به عبدالرحیم جعفری سپرده بود. با مختصر جستوجویی متوجه شدم که آخرین بار در «شب کریم اصفهانیان» از سلسله شبهای بخارا به همت علی دهباشی، در اردیبهشت 1395 در یک مجمع عمومی حضور پیدا کرده و بعد از آن، دیگر اثری از او نبود. محل تولد او را اسفراین و سال تولد او را 1312 شمسی ذکر کرده بودند و این دو پیام را به من میرساند: یکی اینکه برای یافتن او باید از اهالی خراسان پرسوجو میکردم و دوم آنکه اگر استاد در قید حیات باشد، امروز و در سال 1402، 90 ساله شده است! این شد که به شوق یافتن روشنی زعفرانلو، به سراغ یک به یک دوستان خراسانی اهل فرهنگ و کتاب رفتم. متاسفانه اکثر همقطاران نام زعفرانلو را نیز به زحمت در خاطر داشتند و این یعنی پرسیدن از حال و اوضاع امروز او و احیانا محل سکونتش از آنها، از اساس بیفایده بود.
پرسوجو و تحقیق همگانی من یک ماه به طول انجامید تا اینکه در نهایت به ذهنم رسید که از بانی و متولی واپسین حضور عمومی روشنی زعفرانلو، یعنی علی دهباشی سراغ او را بگیرم. آن ایام آقای دهباشی در بستر بیماری بود و این قضیه وقفهای در طرح پرسش و تماس من به وجود آورد تا اینکه روزی از روزهای آغاز پاییز، با پیام جناب دهباشی به خود آمدم: پیامی که میگفت قدرتالله روشنی زعفرانلو زنده است و اتفاقا در همین تهران خودمان هم ساکن است. در پوست خود نمیگنجیدم و احساس فتح بزرگی داشتم. در سوال و جوابهای بعدی با دهباشی، توانستم شماره منزل استاد را به دست آورم و عاقبت تماس گرفتم. همسر استاد گوشی تلفن را برداشت، با آن صدای مهربان و نازنین پذیرایم شد و علت تماسم را پرسید. وقتی گفتم به چه منظور تماس گرفتهام و همین که نام استاد روشنی زعفرانلو از دهانم خارج شد، گمان کرد که با فرزند برومند استاد، که اکنون پزشکی حاذق در ارومیه است، کار دارم. دانستم که مدتهاست کسی از اهالی فرهنگ به سراغ این مرد بزرگ نرفته و تماسی با او نگرفته و چنین شده که حالا هر تماسی به آن خانه که با بردن نام «روشنی زعفرانلو» همراه باشد، از طرف صاحب خانه به منزله سراغ گرفتن از دکتر روشنی زعفرانلو، فرزند استاد است. در دل، از غربت این مرد بزرگ آهی کشیدم و نام کوچک او را گفتم تا همسر استاد بداند که منظورم چیست. خلاصه بعد از این رفت و برگشتها، صدای رنجور اما باابهت مردی بزرگ در گوشی تلفن طنینانداز شد. به محض بردن نام امیرکبیر، خود استاد به کتابی که سالها پیش در این انتشارات چاپ کرده بود، اشاره کرد و من نیز بلافاصله گفتم که بعد از 53 سال قرار است در ماه جاری آن کتاب ارزنده و ارزشمند مجددا منتشر شود. خبر این اتفاق، آن صدای باابهت را به مهربانی آشنایی درآمیخت و همین مهربانی در تماسهای بعدی نیز امتداد یافت تا اینکه 15 آبانماه با جمعی از دوستان به منزل او و به دیدار بهیادماندنیاش مشرف شدیم.
قدرتالله روشنی زعفرانلو، نام ناآشنایی نیست. در تصویر معروفی که از اساتید دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران در سردر این دانشکده در دهه چهل شمسی ثبت شده، او نیز حضور دارد. ایرج افشار در کتاب خواندنی و شیرین «گلگشت در وطن»، نام او را به عنوان یکی از همسفران و یاران همیشگیاش در سفرها، در کنار نام بزرگانی چون منوچهر ستوده آورده است. کتاب «سفرنامههای سهامالدوله بجنوردی» که با آن طرح جلد سبزرنگ و تصویر خود سهامالدوله در خاطرهها ماندگار شده نیز کار اوست. همه این موارد و بسی بیش از اینها، دیدار این مرد بزرگ را در نود سالگی مهمتر و ارزشمندتر میکرد.
خانه بزرگ، تمیز و منظم او در شهرک اکباتان تهران، در همان ساختمانی واقع است که منزل استاد عباس زریاب خویی نیز در آن قرار داشت. کافی بود یکی دو جمله آغازین مکالمه طی شود تا او بلافاصله یاد یاران گذشته را زنده کند. روشنی زعفرانلو، گنجینهای است از خاطرات و دیدارهایی فراموشناشدنی که با بزرگان فرهنگ و اندیشه ایرانی داشته است. در مدت زمان سه ساعتهای که افتخار درک محضر آن بزرگ را داشتم، مکرر یاد ایرج افشار و منوچهر ستوده زنده شد. حکایت سفرهای او با این دو به جای جای ایران و شرح سفرهای افشار به اسفراین و اقامت در منزل روشنی، از دلنشینترین خاطرات اوست. میگفت کسانی که در این سفرها به همراه روشنی و افشار و ستوده میرفتند، از چالاکی و قبراقی این سه در پیمودن کوهها و درهها حیرت میکردند و غالبا از آنها جا میماندند.
کتابخانهای داشت که تا همین امروز یگانه مامن و پناهگاه دانشیمرد خستگیناپذیر نودساله است. از نخستین دقایق حضور ما در منزلش، مکرر میگفت چایمان را که خوردیم، سری به کتابخانهاش بزنیم و آنجا را ببینیم. همسرش میگفت تا همین امروز هم کار هر روزهاش مطالعه است و مدت زمان زیادی در روز را در اتاقش به خواندن میگذراند. از میان خواندنیهای این روزها، دو مجله «اندیشه پویا» و «بخارا» را با اشتیاق دنبال میکرد و به دنبال مجموعه کامل کتابهای انتشارات بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار بود. کتابخانه او، سرشار بود از منابعی دیریاب و کمیاب که آنها را با نظمی مثالزدنی گرد هم آورده بود. روی دیوار کتابخانهاش، تصویری از علامه علیاکبر دهخدا نقش بسته بود و بر دیوار خانه نیز، تصاویری از فرامین پدرش، محمدابراهیمخان، حاکم قوچان و شیروان و رئیس ایل زعفرانلو به چشم میخورد. تاریخ برخی از این احکام به 1300 شمسی میرسید!
روشنی زعفرانلو زمانی به همراه ایرج افشار در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران فعالیت میکرد. پیوسته نام افشار بر لبانش بود و خود را مدیون او میدانست. میگفت: «اگر افشار نبود ما هم نبودیم.» در ضمن این یادکردها، به همسر افشار، بانو شایسته افشاریه نیز اشاراتی داشت و او را ارج مینهاد. افزون بر افشار، سالها با بزرگانی چون منوچهر ستوده، محمدابراهیم باستانی پاریزی، عباس زریاب خویی و دیگران حشر و نشر داشت. زریاب را مردی دانشمند و کمیاب میدانست و معتقد بود که سواد و دانش او از بسیاری از همنسلانش بیشتر بوده است. از استاد مجتبی مینوی هم خاطراتی داشت و برای او از صفت مردی «عجیب» استفاده میکرد. در پرسه زدنهایم روبروی قفسه کتابهایش، به نام دکتر پرویز ناتل خانلری برخوردم. درباره مواجهه احتمالی او با خانلری پرسیدم و گفت که ورود او به دانشگاه تهران، با صاحب کرسی شدن خانلری در این دانشگاه همزمان بوده است.
در بخشی از گفتوگوها از او پرسیدم که برای روشنی زعفرانلو شدن چه باید کرد؟ بیدرنگ گفت: «باید درس خواند.» نزدیکانش سخن او را به «مطالعه و خواندن» تعبیر کردند و خود نیز اشاره کرد که در تمام عمر کتاب از دستش نیفتاده و پیوسته دل در گرو خواندن داشته است. نقش زبان را نیز در این مسیر بسیار کلیدی و راهگشا میدانست. سفرهای بسیاری به کشورهای دور و نزدیک کرده بود و در این سفرها با اشراف بسیارخوبی که به زبانهای خارجی داشت، توانسته بود بهرهای چندین برابر از دیدارها و مراودههایش داشته باشد. با وجود حافظه حیرتانگیزی که در به یاد آوردن افراد و خاطراتشان داشت، میگفت که زمانی به زبان فرانسه نیز اشراف داشته اما اکنون دیگر از خاطرش رفته است.
روشنی زعفرانلو این روزها با شکستگی هر دو پا از ناحیه لگن دست و پنجه نرم میکند و جبر روزگار او را بر ویلچر نشانده است. این خانزاده رشید و پرابهت با صدایی جاندار و گیرا، قلبی رقیق و عاطفهای سرشار دارد که سبب شد در همان دیدار کوتاه چندساعته چندین بار چشمانش تر شود. از کتابهایش که پرسیدم، توضیح داد که مدتهاست با ناشران ارتباطی ندارد و دیگر کتابهایش تجدیدچاپ نمیشوند. ترجمه «سفرنامه خراسان و سیستان» اثر کلنل چارلز ادوارد ييت و «سفرنامههای سهامالدوله بجنوردی» را از میان کارهای متعددش، عزیزتر میداشت و بارها ارزش و اهمیت آنها را به ما گوشزد نمود. حالا «سفرنامه آمبروسیو کنتارینی» او بار دیگر و این بار در شکل و شمایلی تازه، در دسترس خوانندگان و علاقهمندان است و در دیداری که وصفش را خواندید، تصمیماتی برای چاپ مجدد بعضی از آثار روشنی زعفرانلو نیز گرفته شده است. به این امید که با انتشار مجدد این آثار گرانسنگ، نسل جوان بدانند بزرگان این آب و خاک چه مرارتها کشیدند تا تاریخ ایران، آن گونه که بایسته و شایسته است، به آنان منتقل شود.
نظرات کاربران