همه چیز در زمانهی فقدان و غیبت پدر به روال است و زندگی با خوب و بدش پیش میرود

بهترین بابای دنیا
نمایشنامهای که غلامحسین ساعدی- گوهرمراد؛ در سال چهلوچهار نوشت و چند بار در همان دهه اجرا هم شد.
این نمایشنامه اشخاص معمولی دارد و یک طرح معمولیتر؛ سه تا بچه. هادی و هودی و فتاح که به سن و قواره بزرگ است اما به عقل همبازی بچههاست و به قولی خُل و دیوانه است. پدری که از بدبختی دزدی کرده و به زندان افتاده و نیست. یک پیرمردی بنام باباعلی که در حاشیه شهر سوزنبان قطارهاست. مادر بچهها سرِ زا رفته و پدرشان هم افتاده زندان.
حالا باباعلی قیم و مراقب بچهها مانده و بچهها. هادی پسر بزرگِ است و هودی دختر کوچک. هر شب باباعلی در رختخواب با آنها غلت میزند و قصه شنگولومنگول و کلبرخیزک را میگوید تا آرام بگیرند و بخوابند.
گره این نمایش از همین قصههای باباعلی زده میشود. باباعلی در جواب سؤال بچهها که بابایمان کجاست؟ قصه میبافد و خیالِ داشتنِ بهترین بابای دنیا را برایشان میسازد.
پدری پولدار و پرزور که سرش به طاق میرسد و آن قدر پول دارد که با قطارِ خودش خواهد آمد. «... برای شما دو تا قصر میسازه که یه خشتش از طلاس و یکیش از نقره، چهل تا کنیز و غلام. صبح تا غروب خدمت شماها رو میکنن.» (صفحه15)
همه چیز در زمانهی فقدان و غیبت پدر به روال است و زندگی با خوب و بدش پیش میرود تا روزی که غریبهای با چمدان میآید پشت در و بچهها به خیالشان که گرگ کثیف و خونخوار است در خانه را به رویش باز نمیکنند.
نمایش با آمدن این گرگ کثیف میشکفد و خلاقیت ساعدی در جایگزین کردن پدر معمولی و زشت و فقیر با آن پدر خیالی زیباست و نهایت مقاومت بچهها در رویارویی با واقعیت زندگیشان.
«...
(بچهها میآیند و در دو طرف پدر به فاصله میایستند و داخل چمدان را تماشا میکنند)
هادی: اینا چیان؟
هودی: اینا که خیلی خیلی بدن.
هادی: حتماً بچههای تو خیلی بیچارهن.
پدر: چرا؟
هادی: واسه اینکه با این آت و آشغالا بازی میکنن.
پدر: مگه اینا چشونه؟
(یک عروسک لاستیکی دست میگیرد)
پدر: خب؟
هودی: کثیفه، آه..... آه.....
پدر تف میزند به عروسک و با گوشهی لباسش عروسک را پاک میکند.
پدر: بیا، پاک شد؟
هادی: نیگاش کن! دهنشو ببین، مثل خر نگا میکنه! یه یه!
به عروسک دهنکجی میکند. هودی هم دهنکجی میکند.
هودی: چقدم زشته
هادی خم میشود و یک سگ پلاستیکی لهشده از توی چمدان درمیآورد و با خنده.
هادی: هودی ..... اینو ببین.... رفته زیر قطار!
هودی هم میخندد
پدر: تو چمدون اینطور شده.
(سگ را میگیرد و دوروبرش را فشار میدهد و صاف میکند.)
نگا کن... خوب شد؟
هودی: اینکه واقواق نمیکنه!
(پدر مستأصل شده.)
پدر: ولی یه چیز خوبم دارم، نگا کن!
(چمدان را باعجله به هم میزند، دو تا آهو از آن نوع که زندانیان با خمیر در زندان درست میکنند را بیرون میآورد.)
پدر: اینا دیگه خیلی قشنگن.
(هودی با تعجب.)
هودی: اسم اینا چیه؟
پدر: آهو!
هادی: چرا اینجورین؟
پدر: خب دیگه!
هودی: چه رنگ وارنگه!
هادی: فشار بدم میشکنه؟
پدر: آره، اینا زود میشکنه.
هودی: پس فایدهاش چیه؟
پدر: اینارو میذارن تو طاقچه برای قشنگی.
هادی: میذاری من بهش دست بزنم؟
پدر: اصلاً مال تو، ورش دار.
( به هودی)
پدر: بیا اینم مال تو.
هادی: نه نمیخام فقط خواستم بهش دست بزنم.
....» (صفحه ۳۸)
داستان این نمایش هم به روال خیلی از داستان و نمایشنامههای ساعدی از حضور یک شخصیت بهظاهر عقبافتاده که فهمی از بایدونبایدهای قراردادهای اجتماعی ندارد به پایان میرسد. شخصی که بنا به غریزه و طبیعت عمل میکند . سرنوشت بهترین بابای دنیا با نقشآفرینی فتاح بیپدرومادر و ولگرد به پرده نهایی میرسد و تمام.
نقش فتاح بسیار درست و مقبول است. او فهمی از پیچیدگیِ داستان و مجازها ندارد. نان قندی دوست دارد و در جواب هر سؤالی فقط میخندد و گاهی در نخلستان سر قورباغه یا عروسکی را به یک حرکت از بدنش جدا میکند.
بهاینترتیب بهترین بابای دنیا بدون فلسفه بافتن و ایدهپردازی و پرگویی توانسته دو لبهی تیغ ساختن و ماندن در دنیاهای خیالی و مجازی را نشان دهد.
باورهای دروغین اغلب آرامشبخش و زیبا و خاطرجمع کن هستند و جاهای خالی بزرگی را پر میکنند اما بهمرورزمان همین باورهای دروغ اندک دارایی واقعی را نادیده میگیرند و با زشت و کریه انگاشتن آنها کمر بر حذف و نابودیاش میبندند.
طبیعت و غریزه اما کاری با معادلات و برساختهای مجازی ندارد و در این نمایشنامه هم غریزه به کمک بچهها میآید تا مانع رسیدن به باورِ زیبایشان را از میان بردارند و کماکان با خیالِ خوش منتظر آمدن بهترین بابای دنیا باشند.
نظرات کاربران