جوجه بَنکسیهای بازیگوشِ جنوبِ شهر، با نوشتن «این خط را بگیر بیا» و «بیا»های دیگر، موثرترین و کاربردیترین گرافیتیِ عالم را رقم میزنند

از باب سِرتِقی و سرگرمی، دانشآموزان شرور و شیطان آقای حکمتی با یک سطل رنگ و فرچه دستساز، کلماتی روی دو دیوار کاهگلی کوچه شِبهِ آشتیکنان مینویسند که به قرار عاشقانه ناگهانی و بیبدیلی تبدیل میشود. جوجه بَنکسیهای بازیگوشِ جنوبِ شهر، با نوشتن «این خط را بگیر بیا» و «بیا»های دیگر، موثرترین و کاربردیترین گرافیتیِ عالم را رقم میزنند و فراخوان و نشانیِ عشق میدهند و دو دلداده را به «دور از آن همه نگاه مزاحم» (به جز خود شیطانکهایِ راقمِ سطورِ روی دیوار) به هم میرسانند.
جالب اینجاست که عاطفه و آقای حکمتی بدون آگاهی از منشاء این نوشتهها، امر و خواسته نویسنده(ها) را اجابت میکنند و وارد این بازی میشوند. البته عاطفه ابتدا با دیدن این نوشته، جا میخورد و برای ادامه دادن مسیر تردید دارد اما کنجکاوی و وسوسه عشق او را به ادامه این بازی ترغیب میکند. شاید احتمال میدهد یا بهتر علاقه دارد نویسنده این خطوط، حکمتیِ آموزگار باشد که این بار جسارت یافته و نوشتن با گچ روی تخته سیاه مدرسه را با دیوارنویسیِ عاشقانه معاوضه کرده است.
آنسوی نادیدهیِ کوچه هم آقای حکمتی از ظهور یکشبه این خط روی دیوار، اظهارتعجب میکند و برای پاسخ به یک کنجکاوی ساده در پیِ نوشتهها روان میشود. شاید به دل او هم برات شده که عاطفه چنین شاعرانه تمنای وصالش را روی دیوار کوچه قلمی کرده است.
خطوط و نوشتهها سرانجام دلدادگان را به هم میرساند (چه نقشه دقیق و حساب شدهای از عزازیلهایِ دیوارنویس) اما هیچکدام فکر نمیکردند آن طرفِ خط، دیگری باشد. با وجود این، هر دو از چنین تقدیرِ غریب و این به هم رسیدن اتفاقی، خشنودند اما وقتی لحظاتی بعد پی میبرند که با چه مقدّرِ دروغینی گذرشان به هم افتاده، این یک دم خلوت عاشقی هم از آنها دریغ میشود و کار به دلشوره عاطفه، عصیان حکمتی و رویارویی منتهی به نزاعش با آقارحیمِ قصاب، رقیبِ عشقیِ گردنکلفتش میکشد.
هرچند دو دلداده، بعدا شبی در همین کوچه زیر باران شدید قدم میزنند و بوی خاکِ بارانخورده را عاشقانه استشمام میکنند و توطئهیِ نوشتاریِ آن روز را میشویند و از یاد میبرند اما تقدیرِ نوشتهشده برایشان را هیچ پاککنی پاک نمیکند و محو شدن حکمتی در انتهای کوچه و از نگاه عاطفه، نسخه عشق را میپیچد.
نظرات کاربران