به همان سرما و یخبندان عدس آب کردم به نیت سبزه عید سوا و نشستم به نوشتن بهاریه که برف سنگین؛ نوید بهار خرم است؛
مادر از اقسام غلهجات سبزه سبز میکند. کوزهها پارسالی را با تخم خاکشیر و کیکوج و خرفه سبز کرده و اعتقاد دارد کیکوج خرمیاش سوا است.
کوزههایش به آن خرمی که میخواسته نوک نزده و جا به جا تُنک است. به پدر شک دارد که نکند تخمش را از سر بازار نخریده و یا حاجی مکی سرش شلوغ بوده و تخم پوکها را پاکت کرده و دست پدر داده که کوزههایش تُنک مانده.
پدر میگوید: به خاطر سرما است. از زمستان هم هوا سردتر شده.
بیراه نیست. در روزهای میانی اسفند برف بارید. درست بعد بهار پیشرس که درخت بادام باغچه گل کرده بود و باد اسفندی بوی شکوفههایش را تا پای پنجره میآورد.
بر دار و درخت و خانه و خاک و دیوار شهر دودآلود برف نشست و چند شب یخبندان شد که به چندین سال زمستان هم نشده بود . پدر گفت که بادام امسال کمبار است؛ اما خوب؛ کمباری شرف دارد به کمآبی.
به همان سرما و یخبندان عدس آب کردم به نیت سبزه عید سوا و نشستم به نوشتن بهاریه که برف سنگین؛ نوید بهار خرم است؛
به نیت نوشتن یک بهاریه جانانه اول یک دل سیر فرهاد مهراد گوش دادم و از بوی عیدی، بوی توپ و یاد همه عیدها افتادم.
عید بچگی که عید خوبمان بود؛ عزیزی که اول نفر عیدی میداد و بوی پلوش یک کوچه و حیاط و پنجدری را پر میکرد.
بوی عیدی را شنفتم و آهنگهای ساوندکلود یک به یک هر کدام به زبان و لهجهای بهار دلکش را صدا زدند تا نوبت به خیامخوانی بوشهریها رسید؛
بر چهره گل نسیم نوروز خوش است....
در صحن چمن روی دلافروز خوش است
رفتم سراغ نوروزنامه که کتابی است منتسب به خیام که در کشفِ حقیقتِ نوروز به نزدیکِ ملوکانِ عجم نگاشته شده؛ « چون بدانستند که آفتاب را دو دُور بُود یکی آنک هر سیصد و شصت و پنج روز و ربعی از شبانهروز به اول دقیقه حمل باز آید به همان وقت و روز که رفته بود بدین دقیقه نتواند آمدن، چه هر سال از مدت همی کم شود، و چون جمشید آن روز را دریافت نوروز نام نهاد و جشن آیین آورد، و پس از آن پادشاهان و دیگر مردمان بدو اقتدا کردند»
نوروز حقیقت بود و جمشید نورِ ایزدی داشت تا این حقیقت را فهمید و او دادگر بود تا زمانی که دیو خودبینی در او جای کرد و فر ایزدی از او برگرفت و مردم از او روی برتافتند و بیوراسپ بر او غالب شد و او را به دو نیم کرد و سپس آفریدون ظهور کرد که عادل باقی ماند و جهان را میان پسرانش تقسیم کرد تا برسید به منوچهر و کیقباد و کیکاوس و کیخسرو و گرشاسب... ؛
شاه از پس شاه جهان گرفتند و پس دادند و عمر زمانه به قصه شاهان جهاندار دراز شد. پس از خواندن اسرار زمان و زمانه و شاهان شاهنامه آدم دل از موعود نیامده میبُرد و به همین روز و ماه و ساعت تحویل سال دل خوش میدارد.
به صبح سال نو و جای خالی عزیز .
به عصر پنجشنبه سال نو که سبزههای تنک را برداریم ببریم مزار تا حال مردهها هم بهترین حال شود و ببیند که در این بهار حال بچهبارشان خوب است و دور هم نوروز دارند و بهار آمده و طبیعت هنرش را به کمال رسانده و به خرج زمین و هوا میدهد.
بعد برمیگردیم خانه و تصمیم میگیرم که عیددیدنی بعدی را کجا برویم که خوبمان باشد و دلم غمدیدمان وا شود.
نظرات کاربران