این هوای میخوش و جنب و جوش مردم به شستن و پاک کردن و فراهم آوردن هر آنچه نوتر است به سودای روز از نو ، روزی از نو.
ای ابرهای غلطان که در آسمان غوطه میخورید این پیام را بر بالهای خود برای محبوبم ببرید.»
این بخشی از شعر کالیداسه، شکسپیر هندیهاست. او یک نمایشنامه عاشقانه دارد بنام ویکرَمه اُوروَشی؛ داستانش اینطور است که پادشاهی زمینی بنام پوررَوَس عاشق یک پری اغواگر آسمانی میشود بنام اُوروَشی که به دلاوری او را از چنگ دیوان نجات میدهد و به وصال هم میرسند با شرطی که دورهای پری درزمین پیش پادشاه به شادی بماند و دورهای برای خدمتگزاری به آسمان به بارگاه ایندره برگردد.
روزی از روزها یکی از مهمانان بارگاه ایندره، بزرگ خدای جنگ هندیها از زور عصبانیت اوروشی پری را نفرین میکند و او درجا به شمایل گیاهی در زمین در میآید.
پادشاه عاشق در غم هجران پری بیتاب و گریان شده و دنبالش میگردد و از همه برای جستن راهی برای باطل کردن طلسم نفرین میپرسد. حکیمی درمان را نشان میدهد: باطل السحر این نفرین؛ عشق است.
اگر عاشق واقعی؛ پری را در شمایل گیاهیاش بشناسد و نامش را صدا بزند طلسم خواهد شکست. اوروشی آزاد خواهد شد و به جسم خود باز خواهد گشت. پس پادشاه مُلک و فرمانروایی را رها کرد و در جستجوی معشوق به جنگل شتافت. سرگردان و شوریده پیش روی هر درخت و نهال و بوته و گلی میایستاد و نام معشوق را صدا میزد. اوروشی، اوروشی، اوروشی؛
«ای ابرهای غلطان که در آسمان غوطه میخورید این پیام را بر بالهای خود برای محبوبم ببرید.»
بعد مدت زمانِ دراز روزی که عاشق؛ خسته و ناامید به کنار جویباری رسیده بود رو به سبزهی نودمیده بر لب رود گفت: اوروَشی؛
و ناگهان سرخس و سبزه لغزید و چرخید و متحول شد و از دل سبزهها اوروشی پری ظاهر شد.
معشوق همان سبزه نورسته بر کنار جوی بود که به عاشقیت طلسمش شکست و طبیعت بارور شد.
اسطورهشناسها رمز و راز و تمثیل فراوانی از این قصه دارند که ریشه در مکاتب متعدد هندو دارد. به اعتبار این داستان بهار حاصل رنج عاشق است از برای پیدا کردن معشوق. پریها سبزهای لب جوی اند که باید طلسمشان شکسته شود تا جهانی بار گیرد و سبز شود.
یونانیها برای عشق الهههای متعدد دارند . سقراط عشق را میل به تصاحب خوبیها میداند و در برخی از نقاشیها بر چشمان اروس(خدای عشق) چشمبندی کشیده اند به مثال کور بودن عشق که مفهوم مشترک است و برای ما هم آشنا.
در آموزههای صوفیانه ما عشق بارور کردن زیباییاست؛ خواه تن باشد، خواه روح .
حالا این همه خط و ربط عاشقانه چه ربطی داشت به بهار ۱۴۰۳ خورشیدی، شاید یک اتفاق خوب.
قرار شد جشن پایان سال امسال با همکاری با جمعی که اهل کلمه و صدا هستند برگزار شود و
با بهاریه هایی با حال و هوای عشق و عاشقیت. از مرور شعر و داستان و روایت و حکایت و تذکره رسیدم به کالیداسه که به جنون و سرگشتگی شُهره است با شعرهایی که معجونی است از اسطورهی خدایان نباتی و عناصر طبیعی و این همه پیرامون عشق.
از قرن دوم میلادی هند به ایران ۱۴۰۲ میرسم. به حال و هوای اسفند که موسم بوهای خوش کاشان است. از شکوفههای باغهای فین تا بوی تخمه بو دادهی کوچههای پشت بازار، از عطر شببوهایی میدان کمال المکل تا روغن کرمانشاهی کلوچه مرغوب که عصرهای گرسنه را حالی به حالی کند.
این هوای میخوش و جنب و جوش مردم به شستن و پاک کردن و فراهم آوردن هر آنچه نوتر است به سودای روز از نو ، روزی از نو.
ار این هوای خوش که بگذریم هر چه یاد میکنم به سالی که گذشت تعریفی نداشت که ترفه حکایتی باشد برای بازنوشتن در پایان این بهاریه؛ به حال خوبی که دست داده باشد و برای خوشحالی همه یاد دوبارهای بکنم . احتمالا برای بیشتری توامان اتفاقات خوب و بد بوده که تا بوده همین بوده ؛ این بند از ترانه شاهرخ که
«از این همه تکراررر گذشتی؛ به سلامت!»
به شادی روان شاهرخ که از مردگان امسال بود؛
و « مردهگان ِ اين سال/که/ عاشقترين ِ زندهگان بودهاند. / دستات را به من بده
دستهاي ِ تو با من آشناست/ اي ديريافته با تو سخن ميگويم/
بهسانِ ابر که با توفان/بهسانِ علف که با صحرا/ بهسانِ باران که با دريا/ بهسانِ پرنده که با بهار»
میخواهم به روزهای نو دلخوش باشم، به حکم همین برفی که میانههای اسفند کاشان را سفید و روشن کرد و ناباورانه به چشمههای چندین و چند سال خشکیدهی خُنب آب داد. باید بهار امسال رفت کوه و با کاکوتی و ریواس برگشت.
نوروز در راه است. با دهل و سرنای تحویل سال، با ساز و آواز و بزم و طرب عیدانه که به احترام ربنای رمضان اندکی خم و راست خواهد شد تا در این وسعت فرهنگی جا خوش کند. به دعاهای جا مانده از تحویل سال و رسیده تا دم افطار ؛ داستان اوروشی هم با دعا شروع شده و با دعا به آخر می رسد .
به حق همین وقت و ساعت که قسم حقی است. سال ۱۴۰۳ سالِ خوشی باشد. سالی زندگی. سال رهایی و آزادی.
آمین
نظرات کاربران