,,

ما درمجموع آدم‌های بدی نیستیم! قانعیم و دلخوشی‌مان به همین دنیای کوچک خصوصی‌مان است، همین اتاق کوچک پُر از کتاب، دنبالچه‌ای که گاهی مشکل‌آفرین است.

پس از خواندن نسوزان!

پس از خواندن نسوزان!

بار دیگر همان پرسش قدیمی مطرح است: «همه این کتاب‌ها را خوانده‌اید؟»

بار دیگر همان پرسش قدیمی مطرح است: «همه این کتاب‌ها را خوانده‌اید؟» اگر کتابخانه داشته باشید حتما این سؤال برایتان آشناست. مردم به کتابخانه‌تان می‌آیند، همه‌جا را با تعجب نگاه می‌کنند، گاهی به‌به‌ای می‌گویند و سرانجام دلشان نمی‌آید بدون سؤال بیرون بروند و همان پرسش همیشگی قدیمی را بر زبان می‌آورند. یکی‌شان که پیرزن مهربانی بود با صداقت تمام گفت: «تعجبم، ماشاءالله مغز به این کوچکی چطور این‌همه کتاب تویش جا می‌گیرد؟!» رفیق قدیمی دوستداران کتاب، والتر بنیامین عزیز، پاسخ این پرسشگران متعجب را داده است: «در این‌جا کافی است جوابی را نقل کنم که آناتول فرانس به آدم بی‌ذوقی داد که با تحسین از کتابخانه‌اش بازدید کرد و سرانجام همان پرسش کلیشه‌ای را مطرح کرد:

«و شما آقای فرانس همه این کتاب‌ها را خوانده‌اید»

«فقط یک‌دهم آن‌ها را. مگر شما هرروز از چینی مرغی‌های خود استفاده می‌کنید؟»  [که انتظار دارید من در همهٔ چینی مرغی‌هایم آش خورده باشم؟»

 می‌بینید که این مشکل من و شمای تنها نیست و مُعضلی قدیمی است. اتفاقاً من از این حکایت چندین روایت شنیده‌ام. آدم‌ها و مکان‌ها تغییر می‌کنند اما پرسش مقدر همچنان سر جای خودش هست. جایی کسی این سؤال را از سن‌آگوستین می‌پرسد و جای دیگر (به نقل از بورخس) از دوک شهر آکسفورد می‌پرسند. جواب‌ها اندکی با هم تفاوت دارد اما پرسش یکی است.

 انگیزه آدم‌ها از طرح این سؤال گوناگون است. یک جا بازدیدکننده (که کاملاً اتفاقی گذارش به کتابخانهٔ تو افتاده) پولدار نوکیسه‌ای است که به همه‌چیز جهان از نظر پول نگاه می‌کند. در چشم او همهٔ دنیا مثل دنبهٔ گوسفندی است که می‌تواند دستش را زیر آن بزند و بگوید این را چند؟ حالا هم می‌خواهد ببیند این‌همه که خرج خرید این کتاب‌ها کرده‌ای چه عایدت شده است. اغلب با تمسخر می‌پرسد: حالا چقدر حقوق می‌گیری؟ یعنی این‌همه کتاب و درس خواندی کجا را گرفتی! روشن است که تو را با این جماعت کاری نیست. اما نمی‌توانی بگویی من با آن پیرزن صادق مهربان هم کاری ندارم. دیدی چقدر قشنگ، غیرمستقیم و محترمانه سؤال مقدر قدیمی را مطرح کرد؟ آخر چگونه برایش توضیح دهی که فقط حدود یک‌دهم این کتاب‌ها را خوانده‌ای و در کتابخانه کتاب‌های ناخوانده فراوان داری؟ و (احتمالاً) به شریک زندگی‌ات چه جواب بدهی که از تو شکایت دارد که خسته شده از بس این کتاب‌ها را گردگیری کرده است؟ حتماً می‌گوید: مُردیم از جاتنگی، نمی‌شود این کتاب‌ها را قدری کم کنی؟ درست به همان سادگی (و صداقتی) که به کسی بگویند نمی‌شود بروی سلمانی موهایت را کمی اصلاح کنی؟ خانمی می‌گفت: شوهرم غرغر می‌کند که نمی‌شود وقتی کتابی را تمام کردی کتاب تازه بخری؟ اصلاً چرا از کتابخانهٔ دانشکده‌تان کتاب نمی‌گیری؟ خودت می‌بینی در این دو اتاق فسقلی جای نفس کشیدن نیست، حالا هِی برو کتاب بخر ببینم کجا را می‌گیری!

 منصفانه قضاوت کنیم: ما درمجموع آدم‌های بدی نیستیم! قانعیم و دلخوشی‌مان به همین دنیای کوچک خصوصی‌مان است، همین اتاق کوچک پُر از کتاب، دنبالچه‌ای که گاهی مشکل‌آفرین است. دوست عزیز مترجمی دارم که از این دنیا فقط یک کتابخانهٔ خیلی خوب دارد و بس. در اوج بمباران‌ها و جنگ شهرها که بیشتر مردم از اصفهان رفتند او در کنار کتابخانه‌اش ماند. با دلبستگی و درماندگی تمام می‌گفت: این‌ها را چه‌کار کنم؟...

نظرات کاربران