تاریخنگاری جنگها مملو است از روایات سرگذشت سرزمینهای ارضی جنگی که طی فتوحات و افتخارات جنگافروزان، تصرف و اشغال میشوند، اما همواره سرزمین دیگری وجود داشته که غایب روایات بوده است و چهره میلیتاریسم از دیدگاهِ جنسیتی، کمتر بررسی شده است.

تاریخنگاری جنگها مملو است از روایات سرگذشت سرزمینهای ارضی جنگی که طی فتوحات و افتخارات جنگافروزان، تصرف و اشغال میشوند، اما همواره سرزمین دیگری وجود داشته که غایب روایات بوده است و چهره میلیتاریسم از دیدگاهِ جنسیتی، کمتر بررسی شده است.
از دیرباز، تصویرسازی ملی ناسیونالیسم، زن را به مثابه «مام وطن» و «ناموس ملی» و مرد را به مثابه «سرباز وطن» معرفی کرده و ارتباط استعاری بین زن و سرزمین را شکل داده است به گونهای که حفاظت از آن، بمنزله «غرور ملی مردانه» تعریف شده است. اما چنین تصویرسازی آرمانی از زن، هیچگاه نفعی برای زنان نداشته است.
برخلاف تاریخ نگاری مذکرِ جریان غالب از «تکسرزمین جنگی»، در تاریخنگاریجنسیتی از جنگها، همواره دو پیکار و دو سرزمین برای فتح و تسخیر مردان وجود داشته است؛ نخست کارزاری عموماً مردانه بر سر اراضی جنگی و دیگری پیکاری عموماً زنانه بر سر اراضی جنسی و بدن زن.
روایات مذکر از جنگها، راوی ماوقع نخستین پیکار در نخستین سرزمینها و خاک کشورها بودهاند و اسناد تاریخی عریض و طویلی اندرحکایات این اراضی نگاشته شده است، اما حکایت از پیکار زنانه در سرزمین ثانی، نهانروایتهایی بوده که همواره در سایه کلان روایتهای سیاسی مردمحور، نادیده گرفته شده و به حاشیه رانده شده است.
تاریخنگاری مذکر جنگها، همواره «کورجنس» بودهاند و پیوند «زن» و «جنگ» را مگر در پشت صحنه و در قالب گفتمان زنان فداکار و پرستاران پشت خط مقدم و در حال خدمترسانی به سربازان جبهه خودی، به تصویر نکشیدهاند. شالودهشکنی و آشناییزدایی از گفتمان مرسوم از «زن جنگزده»، و قدیسهزدایی از آن، پرده از جنگی دیگر، کارزاری دیگر و خط مقدمی دیگر میگشاید و آن «بدن زن» است.
بدن زن، عرصه پیکار دیگری است؛ عرصه یکهتازیهای مردان برای برد و باخت؛ گویی جنگها، نزاع بر سر تصاحب این بدنهاست. اما جنگاوران و سیاستمردان در هیچ سرزمینی را خوش نیامده تا از آن پیکار ثانی پردهدری کنند و به افشای جنایات خاموش و هولناک آن بپردازند و همواره سکوتی سهمگین در خصوص خط مقدم دوم زنانه حکمفرما بوده است؛ چراکه بین تمامی رزمندگان جنگی، همواره یک گفتمان مشترک وجود داشته و آن «بدن زن به مثابه مایملک و ناموس مردان و تابوی بدن زن» بوده است.
در واقع، جنگ، در دو جبهه پیشروی میکند: جبهه اول؛ «تجاوز نظامی» به خاک دشمن و فتح زمینهای ارضی که نمادی از «تحقیر ملی» است و جبهه دوم؛ «تجاوز جنسی» به زنان دشمن و فتح بدن های زنانه به مثابه زمینهای اختصاصی آنان، که نماد «تحقیر مردانگی هژمونیک» است. تجاوز دوم، نشانهگذاری ناموسی و ثبت نهایی پیروزی بر فراز سرزمینهای ممنوعه و کاشتن بذر کینه در این زمینها و امتداد این نفرت به نسلهای بعد با استراتژی جنگی باردارکردن این بدنها است.
بازوی فتح اولیه، «خشونت میلیتاریستی» است که از دیگریستیزی نهادینه شده در ناسیونالیسم تغذیه میکند و بازوی فتح ثانویه، «خشونت جنسی» است که از زن ستیزی و شوونیسم اقتدارگرای مردسالاری تغذیه میکند که این دو در تلفیق با همدیگر، «خشونت جنسی نظامی» را به ارمغان میآورند که زنان را هم در وطن خود و هم در بدن خود بیسرزمین میسازد. اما این «بیسرزمینی مضاعف زنانه»، همواره بعنوان خرده خسارات فرعی جنگ نادیده گرفته میشوند.
همزمان با پیشروی و تعویض جبهه جنگی از سرزمین اراضی جنگی به سرزمین اراضی جنسی بدن زنان، سلاحهای جنگی نیز از ادوات جنگی، تفنگ و گلوله، به سلاح بدنی تغییر میکند؛ اکنون این جنگ تنانه، سربازان دیگری را هدف میگیرد و نبرد جنسی از نوعی دیگر و بسیار متفاوت از اصول جنگ مردانه میطلبد. اما هیچگاه نام این سربازان، در کنار دلاور مردان سلحشور جنگی ثبت نمیشود بلکه حضور و هویتشان نیز کتمان میشود و حتی پیکار جنسی زنان در خاکریزی دیگر، نامی از آنِ خود ندارد؛ چراکه مردان، جنگ را میسازند و مینویسند و عملیات آن را طرح و نامگذاری میکنند.
تجاوز جنسی به زنان سرزمین دشمن، پس از تجاوز نظامی، تیر خلاص به آرمانهای مردانگی ناسیونالیستی است که مالکیت بر «زن و زمین» را از عناصر اساسی تشکیلدهنده هویت مردانه میداند. از آنجا که بنیان اسارتبار نظامیگری، بر مبنای فاشیسم مردسالاری بناشده، هردو جبهه مردان نظامی، با معادلات مفهومی و قواعد بازی آن به خوبی آشنایند و از آن بعنوان نمادی موثق از تحقیر ملی/مردانه یاد میکنند.
بدن زن، بعنوان مهره بازی جنگی مردان، استعمال، استثمار و مستعمره میشود؛ قواعد بازی چنین است: هر طرف که بازی را ببرد، امتیازات بازی و بدن زنان دشمن در حیطه اختیارات آنها خواهد بود؛ بازی کثیف مردساختهای که هر دو طرف، در مسیر برد و انتقام از دیگری، بر سر بدن زنان طرف مقابل شرطبندی میکنند.
حکایت سرزمینهای جنسی مستعمره همواره کتمان شده، تا در این میان آنچه از روایات اصلی برجای میماند و گزارش میشود، صرفاً آمار تلفات جانی و میزان خسارات وارده بر اراضی جنگی باشد و گفتمان جنسیتی از جنگ، جایی در این میان نداشته باشد.
با وجود چنین حذف عامدانهای، تجاوز به بدن زنان و جنایات جنسی نظامی، همواره جزو لاینفک جنگ نظامی بوده است. «سیاست جنسی نظامیگری»، تکنیک هدفمند جنگی بوده که به تصدیق تاریخ، هر جبهه غالبی با هر شیوه تفکری، از آن برای نمایش فتوحات و پایکوبی در مقر فرماندهی دشمن و تثبیت موقعیت سیاسی خود استفاده کرده است و فتوحات سرزمین ثانویه یعنی تملک بر بدنهای زنان دشمن را بعنوان پاداش فتح و پیشروی از خط مقدم اولیه، در اختیار سربازان خود قرار داده است. تاریخ، مملو از داستان زندگی زنان جنگزدهای است که پس از تجاوزات مکرر، با گلولهای به واژن کشته شدند و یا بعنوان غنایم جنگی به بردگی گرفته شدند.
حذفیات کتاب تاریخ مذکر که همان ارجاع به منابع جنگ جنسی زنانه است، به منظور ترمیم ایگوی غیرت مردانه و فراموشسازی تاریخی چپاول ناموسی مردان و التیام درد سندروم ناموسپرستی مذکر صورت میگیرد که اسناد تقطیعشده و تحریف شده جنگی را برجای میگذارد که به تکگویی و تکصدایی مردانه مبتلا است.
ارزش والاترِ احیای حس غیرت مردانه، نسبت به جان زن و احیای هویت او، بار دیگر تصمیم به حذف داستان زنان شکنجهشده جنسی در تاریخ میگیرد و این بار، ممیزی مذکر، بخش زنانه جنگ را قیچی میکند تا مردانگی یکدست خدشهناپذیری از مردانگی مردان وطن ارائه دهد.
درحالیکه مردان متجاوز جنگی در کشور خود، بعنوان قهرمانان ملی جنگ شناخته میشوند، زنان تجاوزدیده در جنگها، به مثابه زنان مصرف شده و تفالههای دست خورده دشمن که با نگاهی مالکیتمحور بر بدن زنانه، بکارت ملی خود را از دست دادهاند، حتی از سمت وطن و خانواده خود طرد میشوند. این طرد درحالیست که وطن و خانوادههای آنان در سوگ زنان کشته شده در جنگ مینشینند. این امر حاکی از آن است که در دنیای مردسالار، کشته شدن در جنگ، بخت مساعدتری نسبت به تجاوز دیدگی در جنگ در اختیار زنان میگذارد.
زنان کشته شده در جنگ، بنام شهادت پاس داشته میشوند، اما زنان تجاوزدیده، به مثابه نجاست و نماد نحوست نفرینشده، زندهبهگور میشوند. شکنجه این زنان، به خشونت جبهه دشمن محدود نمیشود، بلکه شکنجههای روانی بعدی این زنان، در جبهه خودی رخ میدهد و طبق قواعد همیشگی «تقصیر و خطای زنان در تجاوزات مردان»، به این زنان، به دیده نفرت، خشم و ننگ مینگرند. به همین دلیل، زنان تجاوزدیده در جنگ، در بسیاری از مواقع، مرگ را بر زندگی محنتبار ترجیح داده و معمولاً پیش و یا پس از تجاوزات جنسی جنگی، اقدام به خودکشی میکنند. اما کسی این «قتل ملی زنانه» را نمیبیند و به آن نمیپردازد.
میبایست نوری بر نیمه تاریک تاریخ جنگی تاباند و از سربازانی دیگر، در جبههای دیگر سخن گفت؛ «سربازان زن گمنام جنگی» که بدنشان به کارزار جنگی بدل شده و علاوه بر سلاح جنگی، با سلاح سبعیت جنسی دیگری مواجه شده و کشته میشوند که در فرمولها و معادلات مردمعیار جنگی، جایی برای درج نامشان وجود ندارد.
اما نقش رحم زن و بدن او، صرفاً در تجاوزات جنسی نظامی خلاصه نمیشود. با اینکه در تجاوزات ارضی، هم عاملان و هم قربانیان اصلی، مردان هستند، اما بازهم رد پای «رحم زن» و کارکرد آن در این سنگر ناشناخته مانده است.
اغلب گمان میرود که در پیکار خط مقدم جنگ و جبهه مردانه و کشتوکشتار مردان نظامی، ردپایی از رحم زن وجود ندارد؛ درحالیکه «هر مرد، محصول کار بازتولیدی و تولید مثلی یک زن است». کشته شدن هر یک سرباز، تضییع نیروی کار بدنی یک زن است. رحم زن، همچون «کارخانه تولید نیروی انسانی»، همواره بکار گرفته شده تا کمبود نیروی انسانی را جبران کند. نادیدهانگاری تعداد تلفات انسانی همچون مشتی سرباز، به مثابه نادیدهانگاری نیروی کار زنان به مثابه مشتی دستگاه فرزندآوری و نامرئی ساختن سالها کار بازتولیدی، مراقبتی و عاطفی زنان در خانههاست.
زنان، مردان را بدنیا میآوردند و مردانی دیگر آنان را میکشند. هر کشت و کشتار مردانه، نه تنها حاصل کار یک رحم را همچون کارخانهای غارت شده، به آتش می کشد، بلکه متقابلاً برای اشباع اشتهای سیریناپذیر مردانه خون و خونریزی و سرپانگاه داشتن چرخه خشونت میلیتاریستی، رحم و بدن میلیونها زن دیگر را میطلبد.
انهدام محصول کار زنانی با کشتار نظامی، میبایست با تشدید اجبار بر زادن و بارداری تحمیلی بر زنانی دیگر، جبران شود و این چرخه حیات زنانه_ممات مردانه، منطق استمرار جنگ افروزیها است که از رحم زن، همچون ابزاری جنگی بیمایه بهرهبرداری میکند و از مازاد محصول آن، برای لشکرکشیهای جنگی استفاده میکند. این منطق، بدن زنی را داغدار میکند و بدن زن دیگر را دوباره استثمار میکند تا بر تعداد سربازان و پیشمرگان خود بیفزاید.
پیوند میان ناسیونالیسم و مردسالاری بسیار ظریف است؛ زنان باید در خانه بمانند و به وظایف ملتپروری و فرزندآوری خود بپردازند تا معادله دولت_ملتسازی تکمیل شود و زنان کسری خزانه مرگ نظامی را تکمیل کنند.
ایدئولوژی دیگریستیزی میلیتاریستی از ایدئولوژی زنستیزی مزمنی تغذیه میکند. نظامیگری، خود را به سلاحهای مرگباری برای کشتن افراد مجهز میکند که پشت تکتک آن سربازان و هدفهای شلیک، بدن یک زن و کار بازتولیدی آن نهفته است.
حیات بخشی زنانه و ممات بخشی مردانه قاعده جنگ افروزیهای نظامی است. زنان میزایند و مردان میکشند و جای خالی مردان کشته شده میبایست با اضافهکاری رحمهای زنانه پر شود.
گویی جنگها بر پایه کینخواهی از زنان بنا شده است و مچاندازی کثیفی بین نیروی حیاتبخشی زنانه و نیروی شکار و مماتبخشی مردانه جاری است که در پشت هیأت تماماً مردانه جنگی مستتر است. این رویارویی، با انتقامگیری از رحمهای زنان، چه با کشتن نظامیان و تضییع محصول کار رحم زنان در جبهه نخست و چه با تجاوز به بدن زنان در جبهه دوم و تخریب «کارخانه انسانسازی» دشمن، انتقام خود را از زنان میگیرد و در دل جنگها، زنبیزاری و کیفردهی و تقاص گیری دهشتناکی از بدن زنان و قدرت زایش آنان نهفته است که جای کاوش و مطالعه آن در تحلیلهای جنگی خالی است.
تاریخ را این بار باید از نو و زنانه نوشت و از زنانی نوشت که تنهایشان بدون اصابت گلوله خونآلود و زخمی است و حتی پس از اعلان صلح، جنگ به دنبال آنان میآید و سرنوشت جنگی آنان را رها نمیکند. جنگها تمام میشوند اما مینها در سرزمین بدن زنان جا میمانند...
نظرات کاربران