فرشتهها اغلب داستانی ندارند، لازمهی داستان گناه است و با گناهان بزرگتر و پیامدش داستانهای جذاب ساخته میشوند.

ویم وِندرس استاد به تصویر کشیدن فرشتههاست. در فیلم «زیر آسمان برلین» فرشتهها در بالا پرواز میکنند. گاهی یکی آرام روی زمین میآید و شانه به شانه آدمی راه میرفت تا صدای او را بهتر بشنود و اگر آخر کارش رسیده بود روحش را قبض کند و با خودش ببرد. در آن فیلم فرشته در همراهی آدمها سرگشته ماند و سرآخر پایند دختری بندباز شد و به رنج این خواسته بالهایش را از دست داد و از آسمان به زمین هبوط کرد. فیلم «روزهای عالی» هم روایت داستان یک فرشته در جایی دیگر ست. اینبار بیپر و بال و چسبیده به زمین؛ اما کماکان بیگناه و پاک، حتا کار روزانه آقای هیرایاما هم تمیز و پاککردن است.
علارقم این شغل و ملزوماتش، آقای هیرایاما هیچ کثافتی را نمیبیند. من تماشاچی هم. از دریچه چشم او تنها شعاع نورست که چشم را میزند یا حرکت بازیگوشانهی سایهها. شبها همان نور و سایههای زیبا در هم میآمیزند و خوابهای سیاهو سفید را میسازند.
فرشتهها اغلب داستانی ندارند، لازمهی داستان گناه است و با گناهان بزرگتر و پیامدش داستانهای جذاب ساخته میشوند. در فیلم «روزهای عالی» خبری از گناه و پیامدش نیست.
ما با جهان تکراری، پرهیزگارانه و آیینوار مردی مواجه هستیم که با ون قدیمی یا دوچرخه به گوشه کنار شهر شلوغ سرک میکشد و با هیچ کس هم حرفی ندارد.
فیلم یک صحنه دوستداشتنی داشت، صحنهای که دایی و دختر کنار رودخانه رکاب میزدند و عبارت الان الان است. دفعهی بعد دفعهی بعد است را مثل شعری تکرار میکردند.
حالا ، حالاست؛ دفعهی بعد؛ دفعهی بعدِ؛ زیبا بود. به سادگی و زیبایی شعرهای هایکو یا رکابزدنهای ستسکو هارا در فیلمهای اوزو.
در پایان به گمانم فردیت آقای هیرایاما و انتخابهای خاصش در خریدن کتاب و گوشدادن به موسیقیهای انگلیسیزبان دورهی خاص با جبری که ما از فرهنگ شرق و ژاپن میشناسیم اندک تنافری داشت و نخ محکمی «ویلیام فاکنر» آغاز فیلم را به perfect day ترانهی «لو رید» در پایان فیلم وصل نمیکرد.
نظرات کاربران