,,

تنهایی طاعون دنیای جدید است و فیلم، تصویر عریان و مینیمالی از تنهایی در دنیای مدرن ارائه می‌کند.

قصیده‌ای برای طاعون تنهاییِ یک نسل فراموش‌شده

قصیده‌ای برای طاعون تنهاییِ یک نسل فراموش‌شده

درباره «کیک محبوب من» ساخته مریم مقدم و بهتاش صناعی‌ها

این مطلب در شماره 45 (آذر 1403) ماه‌نامه فیلم امروز منتشر شده است.

با سابقه سینمایی مقدم و صناعی‌ها، اطلاق صفت «خوب» به «کیک محبوب من» کار سختی است، اما فیلم جدید آن‌ها قطعاً فیلم مهمی است. تبصره این ارزش‌گذاری، شرایط زمانی-مکانی و اجتماعی و بستر گفتمانی ساخت و اکران غیرمجاز فیلم بعد از اعتراض‌های ۱۴۰۱ است. تک‌تک تابوشکنی‌های فیلم، مخصوصاً حذف حجاب در همین وضعیت است که معنا پیدا می‌کند. درست است که بی‌حجابی بازیگر زنش با توجه به سن و سال او از منظر فقهی توجیه دارد و به‌قول علما مصداق تبرج نیست، اما وجه اعتراضی پررنگی دارد که باید آن را در راستای همان گفتمان دید. 

 

شاید بشود گفت اولین بار است در یک فیلم، زنی را این‌قدر رئال و واقعی می‌بینیم. در اولین پلان فیلم می‌بینیم که عکس آتلیه‌ای دخترش به دیوار اتاق خواب است و او با لباس خواب و هیبت غالب زنان هم‌سن‌اش روی تخت خوابیده، در حالی که پتویش به‌هم‌ریخته است و متکای کوچکی لای پایش گذاشته و حتی بخشی از پایش دیده می‌شود.

 

برخلاف موج فیلم‌های جوان‌پسند، «کیک محبوب من» سراغ دغدغه‌های نسل سالمندان می‌رود و تصویری از حسرت‌ها و نداشته‌های دوران پیری ارائه می‌کند. این رویکرد جسورانه و خلاف معمول فیلم‌سازان، دغدغه‌ای است که پیش‌تر در «احتمال باران اسیدی» هم دیده‌ایم.

 

«کیک محبوب من» زنگ خطری است برای روبه‌رویی جامعه با معضل انبوه سالمندان تنهایی که کوهی از حسرت و نداشته‌ها را با خود حمل می‌کنند.  اگر نسل مهین در حسرت هتل ‌هایت و دکولته و کفش پاشنه‌بلند است، برای سالمندان در راهی که ما باشیم، این حسرت خودش را در قالب فقدان بسیاری از تجربه‌های ساده و عادی نشان خواهد داد که در هر جغرافیای دیگری جز ایران، یک امر عادی و بخشی از زندگی روزمره به‌حساب می‌آیند. حسرتی که در کنتراست و تضاد با نسل جدید بیش‌تر خودش را نشان می‌دهد. نسلی که درصدد پس‌گرفتن همین حقوق کوچک اما مهم است و از وجناتش پیداست که قصد عقب‌گرد هم ندارد.

 

بخش زیادی از مخاطبان فیلم، نسل جوان یا میان‌سال‌اند؛ نسل سالمند بالقوه‌ای که اساساً یا شرایط مادی فکر کردن به ازدواج را نداشته یا با عبرت از دیگران ازدواج نکرده یا خودش طعم تلخ جدایی را چشیده و چون حاضر نیست دوبار از یک سوراخ گزیده شود، تجرد قطعی را انتخاب کرده است. بچه‌دار شدن برای این نسل از یک امر عادی به چنان تصمیم مهم و سرنوشت‌سازی تبدیل شده که عدم توافق سر آن می‌تواند دلیل جدایی باشد. به فرض داشتن بچه هم سودای مهاجرت دردانه‌اش را در سر می‌پروراند تا خودش را از عذاب وجدان آوردن او به این جبر جغرافیایی برهاند و حواسش نیست که اولین قربانی این اتفاق، خود او خواهد بود. گرچه خودش هم در این وادی نباشد، دیر یا زود مجبور است به خواست فرزندش تمکین کند و اسباب رفتن‌اش را فراهم کند. 

 

فاصله سنی والدین و فرزندان در این نسل و نبود فامیل و خانواده‌ای که این روابط را زنده نگه دارد، باعث می‌شود این والدین خیلی زودتر از انتظار، با «سندروم آشیانه خالی» و تنهایی مواجه شوند. تک‌فرزند این نسل، بعید است چیزهایی مثل فامیل و خانواده را ارزش بداند و برای خودش وظیفه‌ای برای همراهی با پدر و مادر قائل باشد. فاصله سنی والدین و بچه‌ها باعث می‌شود پدر و مادرها سندروم آشیانه خالی را درست زمانی تجربه کنند که به بچه‌ها نیاز دارند. به‌هرحال بعید است در سالمندی و کهن‌سالی در قالب استعاره‌ها و ضرب‌المثل‌هایی مثل «عصای پیری» و «زنگوله پای تابوت» حمایت و همراهی فرزند را با خود داشته باشد. در نهایت هرچه هم که برای پیری و کوری‌اش اندوخته باشد، در دوران پیری تنها خواهد ماند. به قول دوستی ما باید برای یک تنهایی عظیم و بدون همدم و پرستار آماده باشیم. در بهترین حالت با پای خودمان به خانه سالمندان خواهیم رفت و دست آخر در تنهایی و نکبت خواهیم مرد. 

 

تنهایی طاعون دنیای جدید است و فیلم، تصویر عریان و مینیمالی از تنهایی در دنیای مدرن ارائه می‌کند. مهین نه می‌تواند چند کلام با دخترش درباره روزمرگی‌هایش حرف بزند و نه می‌تواند از حضور نوه‌هایش به‌عنوان گوشواره‌های عزیزتر از گوش لذت ببرد. نوه‌اش حتی حاضر نیست به او سلام کند و تماس مهین و دخترش قبل از این‌که پتویی را که برای نوه بافته نشان بدهد، قطع می‌شود. وقتی دختر چندبار برای خداحافظی مقدمه چیده، برمی‌آید وقفه‌های مکالمه تصویری هم از بی‌حوصلگی‌‌اش باشد تا وضعیت اینترنت.

 

زمانی مهین همه‌چیز را به بچه‌هایش یاد داده، اما حالا آن‌ها نیستند تا در این روند پرسرعت تکنولوژی، چیزهایی مثل تاکسی اینترنتی یا اسکن بارکد منو را به او یاد بدهند. بلد بودن تماس تصویری هم بیش‌تر از استیصال تنهایی و شدت نیاز به هم‌صحبت است، تا کنجکاوی یا علاقه به مظاهر تکنولوژی. نگاه کنید به سکانس پارک که در جواب توبیخ دخترش با ندامت می‌گوید که لابد باز اشتباهی به چیزی دست زده است. از این نظر موبایل هم به‌عنوان یک ابزار تکنولوژیک در خدمت موضوع محوری فیلم است و تنهایی مهین را پررنگ‌تر می‌کند. 

 

اروین یالوم، روان‌درمان‌گر و نویسنده اگزیستانسیالیست، معتقد است تمام مسائل و مشکلات بشری در چهار دسته مرگ، تنهایی، آزادی و پوچی قرار می‌گیرند و این چهار عامل یا سائق هستی‌شناسانه است که فرد را به جلو هل می‌دهند. گرچه خیلی وقت‌ها عملاً چنان درهم تنیده‌اند که نمی‌توان مرز واضح و مشخصی بین آن‌ها مشخص کرد.

 

دغدغه اصلی مهین و فرامرز تنهایی‌ای است که به‌واسطه بالا رفتن سن و نزدیکی طبیعی با مرگ پررنگ‌تر جلوه می‌کند (نگاه کنید به گفت‌وگویشان درباره مرگ). عامل اجتماعی‌ای که باعث ایجاد این تنهایی است، فقدان آزادی است (نگاه کنید به فصلی که از واگویه مهین با راننده تاکسی درباره هتل هایت شروع می‌شود تا می‌رسد به سکانس گشت ارشاد، حرف‌های پیرمردها در رستوران، خاطره فرامرز درباره شراب انداختن‌اش، و همسایه فضولی که زاغش را چوب می‌زند) و مجموع این‌ها باعث ایجاد نوعی پوچی و بی‌معنایی در زندگی آن‌ها شده.

 

اما هر چهار سائقی که در «کیک محبوب من» می‌بینیم، اولاً ذیل موضوع تنهایی می‌گنجند و دوماً هیچ‌کدام جنبه فلسفی و هستی‌شناسانه ندارند. تنهایی مهین و فرامرز با بودن آدم‌های دیگر و مخصوصاً جنس دوم پر می‌شود. دغدغه آن‌ها درباره مرگ هم بیش از آن‌که صبغه هستی‌شناسانه و اگزیستانسیال داشته باشد، تحت تأثیر تنهایی است. 

 

فرامرز می‌گوید: «یادم نمی‌آد از کی، ولی دیگه هیشکی منو نمی‌بینه.» او بیش از مرگ، از تنها مردن می‌ترسد و مهین از این‌که جای دوری دفنش کنند. وقتی فرامرز می‌پرسد: «دور از کی؟»، کسی را برای تعیین نسبت دوری و نزدیکی پیدا نمی‌کند، پس عنصر مکان را جایگزین می‌کند و می‌گوید: «دور از این‌جا». اما چون علاقه خاص و شدیدی هم بین او و خانه‌اش نمی‌بینیم، باید به‌عنوان یک دیالوگ روزمره بی‌اهمیت یا ابزورد از کنارش بگذریم. در حقیقت مرگ برای آن‌ها، در نسبت با تنهایی است که معنا و مصداق پیدا می‌کند. مهین برای پر کردن این تنهایی حتی به پیرمرد پارک‌بان هم راضی است. چون وقتی دخترش زنگ می‌زند، او را دوست خطاب می‌کند و به دخترش می‌گوید دوستانش آن‌ورتر نشسته‌اند و شیر و کیک می‌خورند.

 

فرامرز به‌محض این‌که می‌فهمد قرار است به خانه بروند، به بهانه تمام شدن قرص‌هایش به داروخانه می‌رود. قبل از این‌که خرید ویاگرا را به افکار پلید جنسی و شهوانی مردانه ربط بدهید، نگاه کنید به جایی که مهین در فرصتی که فرامرز ماشین‌اش را پارک می‌کند، خانه را مرتب می‌کند، جلوی آینه اتاق خواب به خودش می‌رسد، و روتختی را هم مرتب می‌کند. پس اندیشه‌ای که از سر فرامرز گذشته و در قالب خرید ویاگرا خودش را نشان داده، به نحو دیگری از سر او هم گذشته است. از این منظر، فرامرز نماد عجز و ناتوانی و ناکامی نسلی است که به دلایل مختلف، در زمان درست، عشق‌ورزی و زندگی را تجربه نکرده و حالا دیگر توانش را ندارد.

 

ویاگرا برای او نماد عجز در برابر زمان و عقده‌های فروخفته ناشی از سال‌ها تنهایی و ناتوانی برای تجربه عشق و هم‌نفسی است. این ناتوانی در عین تمایل او و مهین، صرفاً یک تمایل جسمی نیست. آن‌ها در لایه‌ای عمیق‌تر، درصدد پر کردن خلأهایی هستند که سال‌ها با خود حمل کرده‌اند. جنبه اروسی و اپیکوریستی ماجرا، بیش از هر چیز، تنهایی و عجز نسلی را بازتاب می‌دهد که در دل پوچی و محدودیت‌های فرهنگی و اجتماعی گرفتار شده و حتی در خصوصی‌ترین و صمیمی‌ترین لحظات زندگی‌اش هم با مانع و ناتوانی روبه‌رو است. 

 

جنبه پندآموز عدم مصرف ویاگرا با الکل، هرچند به‌عنوان یک عامل دراماتیک کمی نچسب و دور از ذهن است و کارکرد فیلم را در حد یک پیام بهداشتی پایین می‌آورد، اما به گمان من در جامعه‌ای که چیزهای ساده‌ای مثل این مجال ابراز نداشته و به‌عنوان یک راز مگوی خنده‌دار با آن برخورد شده، خیلی هم چیز بدی نیست. هرچند این بهره‌برداری دراماتیک هم در ساختار سهل و ممتنع - و با اغماض ابزورد فیلم- قابل توجیه است. 

 

«کیک محبوب من» یک فیلم شسته‌رفته و مینیمالیستی است که بعضی جاها دچار شعارزدگی می‌شود و همین کار را خراب می‌کند. لحن شعارزده فیلم از وقتی که مهین از خانه بیرون می‌آید تا جایی که با فرامرز آشنا می‌شود، نمود بیش‌تری دارد. راننده تاکسی – نقل به مضمون- می‌گوید حالا که هتل هایت هتل آزادی شده، ترافیک اش هم زیاد شده و مهین می‌پرسد: «الان آزادی شده؟!» هتل هایت، نه به اسم و نه به رسم، دیگر چیزی نیست که او می‌شناسد. خلوت و سوت‌وکور است و به‌محض ورود او به هتل، صداهای عجیب‌وغریبی و مبهمی می‌شنویم. نه کافه‌گلاسه دارد و نه حتی منویی فیزیکی. پس مهین ناچار چای سفارش می‌دهد که فقط سر و ته آیین رفتن به کافی‌شاپ را هم بیاورد. 

 

در سکانس گشت ارشاد همان جملاتی را می‌شنویم که در فضای مجازی می‌خوانیم یا کلیدواژه‌های صحبت پیرمردهای معترض رستوران ارتش هم از همین دست است. این‌ها قرار است جنبه اجتماعی و ایدئولوژیک مشکل مهین و مقصران آن را پررنگ‌تر جلوه دهد و این‌طور القا کند که اگر بایدونبایدهای دست‌وپاگیر، از سطح حکومتی تا خانوادگی نبود، او تنها و سردرگم نمی‌ماند. این گزاره‌ها از منظر جامعه‌شناختی غلط نیست، اما اگر قرارداد نانوشته فیلم‌سازان با تماشاگر، نمایش تنهایی مهین و تلاش او برای رهایی از آن باشد، در این سکانس‌ها لحن فیلم از قاب قراردادی که خودش ساخته بیرون می‌زند و با برهم زدن وحدت موضوع فیلم، حالت شعاری و گل‌درشت پیدا می‌کند. 

 

اما در مورد شخصیت فرامرز چنین اتفاقی نمی‌افتد. او ارتشی تنهایی است که به‌اجبار جنگ را تجربه کرده و زخم‌خورده برگشته و به اعتراض خودش را بازنشسته کرده. جدا شده و زن و بچه ندارد و کسی جز آژانس با او کاری ندارد. غیر از این، گاهی در عروسی‌ها تار می‌زند و برای این کار تاوان هم داده. به عبارتی از منظر ناهم‌خوانی با سیستم، هرچه خوبان همه دارند، او یک‌جا دارد. اما توانسته غیرشعاری‌تر در دل داستان جا بیفتد. 

 

«کیک محبوب من» چیزهایی مثل شراب، رقص و هم‌بستری دارد که در سینمای ما لااقل با این صراحت مسبوق به سابقه نیست. درست است که تابوشکنی‌های فیلم جسورانه است، اما کفه را به سمت شعار و ژورنالیسم سنگین‌تر می‌کند تا سینما. درست است که برداشتن حجاب بازیگر زن برای سینمای ایران تازگی دارد، اما با مینیمالیسم و دقت و ظرافت گذشته آن‌ها فاصله دارد و انگار هدف اصلی چیزی جز تابوشکنی نیست. به یاد بیاورید «قصیده گاو سفید» و صحنه تاریک‌روشن و مبهمی را که مریم مقدم بی‌حجاب وارد اتاق دوست همسرش می‌شود و اتفاقاً همین عدم وضوح است که آن را تأویل‌پذیر می‌کند. 

 

فیلم «کیک محبوب من» در نگاه اول به دلیل سادگی ساختاری، سهل و ممتنع به نظر می‌رسد، اما در نگاه مجدد، ظرافت مینیاتوری شخصیت‌ها و روابط علی و معلولی داستان خودش را در دیالوگ‌ها نشان می‌دهد. همین گفتگوها و دیالوگ‌های به‌ظاهر ساده، پیش‌پا افتاده و زمان‌پرکن، در واخوانی فیلم حاوی کارکرد معنایی و اطلاعاتی است که ساختار منطقی‌ فیلم را بنا می‌کند. اگر مهین شب بعد جنازه فرامرز را در باغچه خاک می‌کند، قبلاً در جواب او به فرامرز فهمیده‌ایم همسایه‌هایی که به حیاط اشراف دارند خوب‌اند و تنها همسایه فضول آپارتمان که شوهرش به بالا وصل است، همان خانم هاشمی است که پنجره‌ای به حیاط ندارد. از این دست دیالوگ‌های ابزورد که در نگاه اول بی‌معنی و بدون کارکرد جلوه می‌کند، در بازخوانی فیلم معنا پیدا می‌کند.

 

مثلا جایی که فرامرز می‌گوید: «هیچی تا ابد نمی‌مونه» و مهین می‌گوید: «چرا می‌مونه» و در جواب فرامرز که می‌پرسد: «چی مثلاً؟»، می‌گوید: «نمی‌دونم». فقط چند ساعت بعد ثابت می‌شود حق با فرامرز است و هیچ چیز پایدار نیست. او به‌سلامتی امشب به‌عنوان بهترین شب زندگی‌اش می‌نوشد و بهترین شب زندگی‌اش آخرین شب زندگی او است. نوعی مرگ‌آگاهی و استقبال از مرگ. گرچه مهین به نشانه غسل، دست‌ و صورتش را با پارچه نم‌دار تمیز می‌کند و با پتو برایش کفن می‌دوزد، اما دوش گرفتن فرامرز نوعی غسل تعمید و نشانه پیش‌آگاهی و حتی استقبال از مرگ است. او در خاکی دفن می‌شود که خودش به‌رسم قدما روی آن شراب ریخته و پیشاپیش برای خودش خیرات فرستاده. جایی که با مهین قرار گذاشته بودند خمره شرابی را که درست می‌کنند، خاک کنند؛ نوعی این‌همانی فرامرز و شراب، به نشانه دم‌غنیمت‌شماری و آب‌تنی کردن در حوضچه اکنون. تنها یادگاری که از این ضیافت برای مهین باقی می‌ماند، چند سلفی محو و تار است که آن را هم مدیون این است که فرامرز گوشی‌اش را در ماشین جا گذاشته. 

 

با خوردن قرص ویاگرا، به نظر می‌رسد در نگاه اول رابطه مهین و فرامرز یک عشق اروسی یا شهوانی است. فیلم از این منظر رویکردی اپیکوریستی دارد. اما در ادامه با صحنه‌های عاشقانه و احساسی این تصور را به چالش می‌کشد. به‌تدریج مشخص می‌شود محور اصلی داستان، نیاز عاطفی است و در بدترین حالت، عشق اروسی تنها بخش کوچکی از ماجرا است. اصل ماجرا این است که آدم‌ها در هر سنی به همراه و هم‌نفس، هم‌دم و هم‌صحبت، رقص و شادی، زیبایی و نمایش زیبایی و در یک‌کلام عشق نیاز دارند. درست است که هیچ‌کدام در این عشق مستعجل و کوتاه به وصال نمی‌رسند، اما فرامرز بعد سال‌ها دوباره مستی را تجربه می‌کند، تنهایی‌اش با زنی که واقعاً دوستش دارد تمام می‌شود، و مهم‌تر از همه به آرزویش که مرگ در وضعیتی غیر از تنهایی است می‌رسد.

 

مهین هم موفق می‌شود لااقل یک شب را با کسی که دوستش دارد صبح کند؛ ولو با خوابیدن در آغوش سرد و بی‌جانش. و حداقل یک‌بار کیکی را که پخته با محبوب و معشوقش بخورد؛ ولو با چپاندن در دهان او که یادآور آیین ریختن آب تربت به حلق فرد روبه‌قبله است. برای هردوی آن‌ها چه جشنی باشکوه‌تر از این؟ چه پایانی بهتر از این؟ شام آخری شیرین‌تر از کیک بهارنارنج.

 

شاید با اغماض بتوان گفت «کیک محبوب من» فیلم خوبی است، اما قطعاً فیلم دل‌نشینی است.

 

 

نظرات کاربران