,,

حالا که قرار است بمیرم چرا با پریشان‌واری‌هایِ هامون‌طورِ یک سیارک آسمانی نمیرم. در فاصله 11 میلیون کیلومتری، معجزه‌ی برخورد با یک جرم آسمانی. « خدایا خدایا یه معجزه یه معجزه، یه حرکت کوچیک، یه چرخش، یه این طرفی، یه اون طرفی...»

وارونگی

وارونگی

دیوارها هیچ حجابی برای قصه‌ها نیستند، همه چیزِ یک زندگی آپارتمانی اشتراکی است، مگر اینکه لال باشیم، ما به جبر دو سال لال بودیم.

یک تکه سنگ 100 متری دارد با سرعت 50هزار کیلومتر بر ساعت به زمین نزدیک می‌شود. سازمان تحقیقات فضایی آمریکا گفته این بزرگ‌ترین شی آسمانی است که می‌تواند به کره زمین برخورد کند. منجمان گفته‌اند سیارکِ مجنون به گروهِ خطرناکی از سیارک‌های سرگردان تعلق دارد، ناسا گفته این تکه سنگ از جمله خطرناک‌‌ترین اجرامِ آسمانی است. سیارکِ بی‌قرار حتما پریشان شده از تعلیقِ کهکشان، دلش هوسِ جاذبه کرده و بیرون زده از دارالمجانینِ راهِ شیری و دارد به سمت زمین می‌آید، شبیهِ «چیف» در «دیوانه‌ از قفس پرید» حتما آبخوریِ دیوانه‌خانه را از جا کنده و پنجره‌ی راهِ‌شیری را شکسته و فرار کرده. فاصله‌اش؟ 11 میلیون و 309 هزار و 183 کیلومتر. ویرم گرفته تقسیم کنم به فاصله‌ام با کاشان، عوارضی به عوارضی که حساب کنم باید این عدد را تقسیم بر 230 کنم تا ببینم جنونِ یک سیارک چند بار باید فاصله‌ی من را با دیدارِ پدرم طی کند تا بتواند زمین را نابود کند.  23 هزار و 900 بار که برود کاشان و برگردد، زمین نابود می‌شود. کارشناسان سازمان فضایی آمریکا گفته‌اند احتمال برخورد زیر یک درصد است، برای منِ خیال‌باز درصد قابل توجهی است، ته دلم دوست دارم شاهد این فروپاشی باشم، ناسا محاسباتش را هم کرده، گفته برخورد یا در صحراهای مغولستان است یا اقیانوس آرام، مغولستان خوب است، در اعشارهای نقشه‌ای نزدیک است، شوقی مریض زیر پوستم می‌دود، دوست دارم اینطوری تمام شود. منی که نشستهام در قوسِ هلال شیعی، احتمال مرگم با بمب‌های خوشه‌ای بیشتر از برخورد با یک سیارک است. ضریبِ مرگم همین حالا با سفید شدن ریه و ابتلا به یک بیماری عفونی چند ده برابر بیشتر از زیر یک درصد برخورد جرم صدمتریِ مجنون است. حالا که قرار است بمیرم چرا با پریشان‌واری‌هایِ هامون‌طورِ یک سیارک آسمانی نمیرم. در فاصله 11 میلیون کیلومتری، معجزه‌ی برخورد با یک جرم آسمانی. « خدایا خدایا یه معجزه یه معجزه، یه حرکت کوچیک، یه چرخش، یه این طرفی، یه اون طرفی...»(1) ـ پانویس: دیالوگی از فیلم هامون ساخته داریوش مهرجویی.1368ـ  اخترشناسان می‌گویند منظورشان از احتمال زیر یک درصدی، ده به توان منفی دو است. وقتی احتمالی هست مهم نیست چقدر است، علم که می‌گوید هست، چقدرش مهم نیست. نشسته‌ام پای کنفرانس پدافند سیاره‌ای، آژانس‌های فضایی هیجان‌زده دارند میزان ضربه‌ی سیارک را  به زمین شبیه‌سازی می‌کنند، همزمان وانت‌های فضاییِ دوره‌گرد به میانگین عبور هر 2 دقیقه و 35 ثانیه در کوچه ضایعات می‌خرند؛ «آهن، چدن، تانکر ..... بشکه، کولر، پنکه خریداریم.» شبیه‌سازی‌ها حکایت از این دارد با ضریبِ احتمال ده به توان منفی دو در صورت برخورد این سیارک حداقل یکی از قاره‌ها نابود خواهد شد، چند سال پیش موج ناشی از انفجار بچه‌سیارکی با قطر 17 متر باعث خرابی 70هزار خانه در روسیه شده بود و سیارک دیوانه‌ی در راه قطری معادل 340 متر دارد. خانه‌ها ویران. قاره‌ای نابود. ارتشِ دوتراکی ضایعاتی‌ها در راهند.

چیزی از خانه نوسازِ کلیدنخورده‌ی ۵۰ متری عاریه‌ایم از موج انفجار باقی بماند هم بعید است به درد وانت‌هایِ فضایی بخورد، پنجره‌های دوجداره‌اش که به اندازه‌ی یک بند انگشت انحراف دارند و نه تنها مانع صدا نمی‌شوند که با بارانِ پاییزه‌ی آرام هم خانه شده است سرابِ آب، نسیمِ خنک برآمده از جنوبِ غرب تهران هم که می‌وزد اتاق می‌شود تل خاک و یک بند انگشت سرب روی وسایل می‌نشیند، سرب‌ها پیشکشیِ خودروسازهای ننر وطنی‌اند؛ عبوری‌هایِ سرخوش در اتوبانِ چسبیده به ۵۰ متری‌مان، یک مافیا میانِ خیلِ گسترده گنگ‌های وطنی، نه معبری هست نه خیابان و گذری، سهمِ پیاده‌روها را هم سند زده‌اند به عبورِ بنجل‌های وطنی، پیش‌خرید هم می‌گذارند، خریداران هم حریصِ خریدِ محصولی به افتخارِ وطن، با شب‌بیداری پیش‌ پیش می‌خرند و روزانه چندصد لیتر سرب می‌سازند. گوگردها هدیه‌ی مازوت پالایشگاه‌هایند، دور تا دور تهران می‌سوزند، می‌سوزانند و حتما تقصیرِ ظلمتِ تحریم‌هاست و جورِ گازی را می‌کشند که نیست. هست؛ برای ما نیست. لابد  وقتی قرار است روی پای خودمان باشیم حتمن که باید بین دوگانه‌ی خاموشیِ خانه و ظلمتِ آسمان یکی را انتخاب کنیم، زحمتِ انتخاب هم با ما نیست، ما همواره انتخاب شد‌ه‌ایم که گوگردهای مازوت را مهمان ریه‌های‌مان کنیم. ذرات 2.5 میکرون ازت را هم پای وارونگی نوشته‌اند، مهمانِ زمستانه‌ی هرساله. همه‌شان اما در سرفه‌های خشک شبانه‌ام جا دارند، در میگرن‌های آیسا مخصوصا وقتی جمعِ ذراتِ مندلیفِ معلقِ در هوا با پارازیت‌های ارسالی از صدا و سیما ۷ ساله از تهران یکی می‌شوند. پنجره‌ها ناکارآمدترین دوجداره‌های به جا مانده از برخورد سیارک خواهند بود برای جمعیتِ حریصِ خریدارانِ ضایعات. گرما را در فصلِ سردِ سال فراری می‌دهند، خنکیِ کولر در فصل گرم حتی وقت نمی‌کند خیسیِ عرقِ نشسته به پیشانی را بنوازد بسکه پنجره‌ها دوجداره نیستند، از وقاحتِ‌شان حتی لولاهای چدنی‌ نگهدارنده هم خم می‌شود، یک تکه فلز کوچک چند سانتی. «لوازم منزل داری، خرده‌ریز انباری داری، خریداریم.» دوجداره‌ها به جای چارچوب وزنشان روی همین لولاهای کوچک چدنی است. هر ۶ ماه یکبار ، هر بار به یک قیمتِ بالاتر جنسِ ایرانی‌ترِ لولا را جایگزین قبلی می‌کنیم نه که شکاف را بپوشانیم که تا همان ذره شکافِ پنجره را نگه داریم.

پنجره‌ها عمری هم ندارند، تا دو دهه پیش حتی ردی از دوجداره‌ها در زندگی‌مان نبود، آنها حاصل فرگشتی در زندگی تازه‌مان هستند، تکاملِ اندامیِ خانه‌ها در طول زمان. وگرنه صدایی نبود که نیازی به دو شیشه‌ی ضخیم با لایه‌ای از پروفیل باشد که تازه میانشان گازِ آرگون هم در جریان است. هر چند این تعریفِ هر چه باشد شاملِ دوجداره‌های خانه‌ی 50 متری‌ام نمی‌شود. دو دهه پیش هنوز پشتِ‌بام‌خوابی سبک زندگی نبود، پولی برای زیستِ پشت‌بامی نمی‌دادند، مردم تابستان‌ها با توشه‌ی کاسه آبی کوچ می‌کردند به پشت‌بام‌ها برای خوابی آرام‌تر، زیرِ سقفی هم‌اندازه آسمان، حالا اما بی‌پنجره‌ی دوجداره امکان خواب که نه امکان زنده‌ماندن هم نیست. آن روزها دوتراکی‌ها‌ در کار نبودند، کسی چدن نمی‌فهمید، آرگون‌ها معلق در خلا شیشه‌ها سرگردان نبودند، پارازیت‌ها کمر به قتل جنین‌ها نبسته بود، مندلیف تنها یک جدول بود ثبت در کتاب‌های درسیِ شیمی و نیمچه حافظه‌ی به جامانده‌ی دانش‌آموزان در غروبِ دلگیر مدرسه‌های شلوغ.  صدایی هم اگر به گوش می‌رسید آوازِ سرخوشِ شب‌گردی یله در کوچه‌هایِ شهر بود. شب‌ها محله می‌شد کتابخانه‌ی ملی، مردم با هیسِ مدام حرف می‌زدند، هیس حالا تکامل پیدا کرده به گاز بی‌خطر آرگون پتوپیچ شده بین دو شیشه پنجره‌ی ضخیم. بی‌صدایِ موتورسیکلت حالا خواب‌های ما چیزی کم دارد، نیمی از صدای پایتخت محصول احتراق ناقص و سالمِ سوخت همین موتورسیکلت‌هاست. شرکت کنترل کیفیت هوای تهران چند سال پیش سهمِ انتشارِ آلودگیِ صدایِ موتورسیکلت‌ها را 49 درصد اعلام کرده،(2 ـ ایرنا بهمن 94)  کلی هم بند و تبصره و ماده فهرست کرده‌اند که این خلاف قانون است. آزاردیدگانِ صدا اما به شکل هولناکی در اقلیت‌اند، این صدا از قضا مشتاقانِ بی‌شماری دارد، کافی است آن را به جستجوگرهای هوشمند بسپارید، ده صفحه ابتدایی گوگل به فارسی سلیس نشانیِ پایگاه‌هایی را می‌دهد که انواع صدای موتورسیکت‌ها در آن بارگذاری شده است! پاتکِ موتورها به پنجره‌های دوجداره. اسبِ تروا مدل هوندا سی‌جی 125. شبیخونِ فرهنگی، بی آنکه نیازی باشد از ضخامت پنجره‌های چند لایه بگذرند؛ «دانلود صدای گاز موتور»، «دانلود صدای موتور هزار»، «بزرگ‌ترین مرجع دانلود افکت صوتی حمل و نقل!»، «صدای اگزوز موتور سنگین با لینک مستقیم». کاربری‌اش مهم نیست، مهم فتحِ خانه بدون درگیری با دوجداره‌هاست.

دوجداره‌ها تنها مغلوبه‌های نبرد با صداها نیستند. دیوارها هم حکایت خودشان را دارند، یکی از سرگرمی‌های شبانه‌ی من و همسرم دنبال کردنِ قصه‌ی میراث‌خوری مرد تنهای همسایه‌ی کناری است با وضوح صدای خشدار «دیوید آتن‌برو» وقتی دارد از خوابِ شیرین نهنگ‌های عنبر در اقیانوس‌های بیکران آبی می‌گوید. صدا آنقدر واضح است که روایتِ اشتباهِ یکی از میراث‌خورها را من و همسر با نگاه به یکدیگر گوشزد می‌کنیم. قصه، ساده و پرتکرار است، وقتی سازنده (نه معمار یا مهندس) می‌تواند ساختمانی را به قیمتِ هر متر کمتر تمام کند چرا نکند؟ این قیمتِ تماشای شنیداری سریالِ میراث‌خوری ساکنان است، هزینه دارد! قصه‌ی شبانه‌ی همسایه می‌شود چند صد میلیون تومان پول که روانه جیب سازنده می‌کند. دیوارها هیچ حجابی برای قصه‌ها نیستند، همه چیزِ یک زندگی آپارتمانی اشتراکی است، مگر اینکه لال باشیم، ما به جبر دو سال لال بودیم.

معاشقه در 50 متری به لطفِ کیفیت ساختِ پایینِ خانه ممنوعه است، به شکلِ عجیبی در خانه‌ای که تنها ما در آن نفس می‌کشیم شبیهِ حضورمان در کتابخانه‌ی ملی حرف می‌زنیم. شبیه حضورمان پشتِ نیمکت‌های چوبی و فضای خشنِ کلاس‌های دهه‌ی 60 با یکدیگر ریزریز می‌خندیم، شبیهِ آسایشگاهِ سربازی بعد از ساعتِ خاموشی با یکدیگر بحث می‌کنیم و حتی در تاریکیِ واژه‌ها و به آرام‌ترین شکل ممکن با یکدیگر قهر می‌کنیم. به لطفِ کیفیتِ پایینِ سازه‌ها و از هراسِ آگاهیِ همسایه‌ها به هیس‌ترین شکل ممکن زندگی زناشویی‌مان ادامه دارد.

2

سازنده ساختمان یک پزشک عمومی است، این را نه از دکتر دکتر گفتن‌های سرایدار و مالکان دیگر واحدها که با افتخار از همان ابتدا از طریقِ نصب برگه‌ای در بورد عمومی ساختمان متوجه شده‌ایم. تک‌واحدِ 150 متری طبقه آخر هم هنوز به نام آقای دکتر است، این یکی را مالکِ خوشبخت یکی از همین 50 متری‌ها مثل یک راز می‌گوید، در همان ابتدایِ ورودم به ساختمان  این اعلام را همچون برگ زرینی از اثبات رفاقت و تفاخر به نزدیکی‌اش با آقای دکتر  توی چشمِ من می‌کند. چه افتخاری بالاتر از رفاقت با سازنده‌ی ساختمان که از اتفاق پزشک عمومی است. اما این اتفاق نیست، معمول‌ترین رویه‌ی ساختمان‌سازی در پایتخت است. سازمان نظام مهندسی یعنی یکی از سه نهاد ناظر بر حسن ساخت سازه‌ها که اتفاقا باید مجوز  هم بدهد گفته است «بیشتر ساختمان‌ها در تهران توسط غیرمتخصص‌ها ساخته می‌شود»(3 ـ ایسنا خرداد 1400)  غیرمتخصص‌های ساختمان‌ساز لزوما عمله ـ بناهایی نیستند که از پرکاریِ ساختن، دانشی کسب کرده باشند، پزشکان از جمله‌ی گروه غالب غیرمتخصص ساختمان‌ساز در تهرانند. سود دارد، یک ساختمان را یک معمار و مهندس باید از قرار متری چند میلیون تومان بسازد و پزشک‌ها آن را حتما با چند میلیون کمتر می‌سازند، آپشنِ این توفیق برای ساکنین هم این است که می‌توانند از جزئیات زندگی یکدیگر مطلع ‌شوند و مثلا ما می‌توانیم همه‌ی بازپخش‌های سریال مختارنامه‌ به نمایش درآمده در ساعت دوی صبحِ شبکه‌ی  آی‌فیلم را کنارِ خرناسه‌های مردِ همسایه مرور ‌کنیم. طبابت بماند برای گیاهی‌ها، علفی‌ها و تجربی‌ها. «عسل را با آویشن دم کنید و با خمیرِ برنجِ ورز داده شده بمالید پایین مهره‌ی چهارِ کمر.» «استخدوس را با شیرین‌بیان بجوشانید هر شب یک کاسه بخور بدهید تا حتما بتوانید بین این همه سروصدا بخوابید.» «تخمِ کفتر هم که تضمین‌شده است، زبانمان را باز می‌کند، لال‌مانی‌مان را درمان.» اصول طب هاریسون را آتش بزنید، صداها می‌میرند!

طبابت برای پزشکانِ پایتخت‌نشین سودی ندارد. هرچند مجلسی‌ها اصرار دارند که کمبود پزشک غوغا می‌کند. می‌گویند مناطق محروم دسترسی به پزشک ندارند و جریان پزشک‌سالاری در کشور (حتما یک مافیای دیگر) حاکم است و نمی‌خواهد دست زیاد و دکان طبابتشان کساد شود. اما کدام کسادی که پزشکانِ در دسترس هم حالا در کار ساخت و سازند. سازمان نظام پزشکی تهران گفته در این سازمان حدود ۸۵هزار پزشک عمومی شماره نظام پزشکی دارند اما از این میان فقط حدود ۴۰هزار نفرشان پروانه کار و طبابت گرفته‌اند. (4 ـ گزارش مرکز آینده‌پژوهی و حکمرانی مجمع تشخیص مصلحت نظام در سال ۹۸ ) این یعنی بیشتر از نیمی از پزشکان ترجیح داده‌اند طبابت نکنند، سهمِ مهاجرانِ فزون‌یافته‌ را که کم کنیم احتمالا تعداد قابل توجهی از مانده‌ها دارند خانه می‌سازند. خانه‌هایی که حاضر نیستند همچون غبار غم نه در آن «بنشینند» و نه «بنشانند». خالی از حضور هر آدمی می‌افتد پشتِ قباله‌ی سرمایه‌ی آقای دکتر و در فاصله تنها 5 سال ارزشش 8 برابر می‌شود. خانه‌های امروز عمرشان هم کوتاه است، ‌5 سال عمر یک خانه معادل 25 سال عمر انسان است، آمارهای وزارت راه و شهرسازی نشان می‌دهد «کیفیت ساخت خانه‌های امروزی  آنقدر کم است که عمر مفیدشان تنها به  20 سال می‌رسد.» (5 ـ اقتصادآنلاین. دی ماه 1400)

هر نقصی در یک خانه نه تنها بازار پرسودی برای سازنده‌ها دارد بلکه به معنای ایجاد یک بازار پرسود دیگر برای افراد دیگری است که در پی رفع نقص تعمدی ایجاد شده‌اند! دومینوی نقوص و ما جماعتِ کم‌برخوردرِ دست به نقد! پنجره‌‌ای که قرار است مانع صدای بیرون به خانه باشد خراب است، تعویضش به صرفه نیست و تعمیرش خرج دارد، دیوارهای تیغه‌ای نازک که هیچ حجابی برای آنچه در خانه همسایه می‌گذرد ایجاد نمی‌کند نه تعویضش امکان‌پذیر است و نه قابل تعمیر است، پیشنهاد بازار تازه اما جالب است. برای فرار از نشنیدن، برای اینکه در معرض صدای اگزوری نباشیم که به تعمد سوراخ شده تا صدای رعب‌آورتری داشته باشد، برای در امان بودند از ارتش وانت‌های ضایعاتی و قصه‌های وقیحانه‌ی هر شبِ مرد همسایه هوش مصنوعی به کار گرفته شده در پلتفرم‌های شبکه‌های مجازی پیشنهاد می‌دهد از گوش‌گیرهای ژله‌ای یا نهایتا اسفنجی استفاده کنیم! فکر می‌کنم گوگل از کجا فهمیده است این کالا می‌توانسته مورد نیاز من باشد. در تاریخچه جستجوهای گوگلم می‌بینم چندباری پرسیده‌ام «چطور می‌توان یک پنجره را عایق‌بندی کرد؟» یک بار هم پرسیدم «چگونه می‌توان یک اتاق را ضدصدا کرد؟» پیشنهادهای به دردنخور بسیاری هم در لینک‌های بازشده دیده‌ام، از چسباندن شانه‌های رنگ شده تخم مرغ به سراسر دیوار اتاق گرفته تا موکت‌کردن تمام در و دیوار و پنجره‌های اتاق. هوش مصنوعی گوگل با کنار هم قراردادن این سوالات و احتمالا خرید آنلاین لولای چدنی پنجره دوجداره به درستی فهمیده است که از صدای زیاد در عذابم، پیشنهاد کودکانه‌اش که حالا جای ثابتی در نوتیف‌های گوشی تلفنم دارد خرید گوش‌گیرهای ژله‌ای و اسفنجی از یک فروشگاه آنلاین است. تصور نشنیدن صداهای مزاحم به یک تکه اسفنج خوش‌تراش زردرنگ بچه‌گانه است، یه تکه پنبه یا دستمال مچاله‌شده همین کارکرد را دارد، کارکردی که اساسا کارکرد نیست چرا که اصلا تاثیری ندارد و تنها یک عنوان گوش‌پرکن است. اما این یک صنعت است! مارکت ریسرچ می‌گوید ارزش بازار صنعت خواب تنها در آمریکا 32 میلیارد دلار است. صنعت خواب شامل کالاها و خدماتی می‌شود که آدم‌ها بهتر بخوابند، این کالاها در آمریکا اگر شامل بالش‌های طبی هوشمند، تشک‌های پرشده از آب‌گرم و غیره می‌شود در ایران محدود به گوش‌گیرهای پشمی و اسفنجی است.

 

3

«خانه» رویایِ مشترک و تباه‌‌شده‌ای‌ در جامعه‌ی آماری کوچکِ پیرامونی‌ام است. همین است که حسین هر بار مسیر برگشت از روزنامه را دورتر می‌کند تا از کوچه‌پس‌کوچه‌های کم تراکمِ تازه کشف‌شده‌ای برویم که به شکل عجیبی هنوز خانه‌های دوبلکس پهلوی‌سازِ آن در اقلیت نیستند. خانه‌هایی که هنوز ردِ فهمی از یک معماری در آنها دیده می‌شود و هنوز به حضور آدم‌ها در خود احترام می‌گذارند. قدم می‌زنیم و ‌ رویا می‌بافیم و هر کدام از ما آدم‌های 40 ساله از آینده‌ی تار و اشک‌زده‌ای می‌گوییم که در آن اگر قرار بود صاحب یکی از این خانه‌ها باشیم چه می‌کردیم. مسیرِ تازه انگار در سیاره‌ی دیگری است، زمان در آن متوقف شده، هر چند تک و توک نماهای رومی همچنان تابلوی «تازه به دوران رسیدگی» را در لباسِ خانه‌ها به عابرانِ مشتاق اعلام می‌کند، اما هنوز  نفسِ زندگی در بالکن‌های دراندشتشان جریان دارد، بالکن‌ها از جمله‌ی دیگر تغییرات فرگشتی خانه‌هایند و ردپای احتمالی پزشک‌محور در حذفشان هویدا. با تیغِ جراحی این اندام احتمالا ناموثر را طی دهه‌های گذشته جدا کرده‌اند و حتما برایش زیستی مجزا تعریف کرده‌اند، 6 متر بالکن الصاق شده به خانه‌های 30 سال پیش حالا شده است فضایی مجزا در ده‌کوره‌های میدان گمرک که آگهی‌دهنده‌هایش معتقدند «مناسب برای مجرد و خانواده» است. سقوط آزاد از هرم مازلو. رفاه و امنیت و آسایش جایش را داده است به چند متر سقفِ روی سر و فضای محدودی زیرِ پا. مثلثی که دلالان نامش را خانه گذاشتند. چیزی که هر چه باشه جایی در رویای خیال‌باز نسل من و حسین ندارد.

 

 

نظرات کاربران