,,

شخصیت‌های رمان‌های اصلی داستایوفسکی بی‌شباهت به جامعهٔ امروز ما نیست. ایران نیمهٔ اول قرن بیست‌ویکم، جامعه‌ای به‌شدت ناراضی از جایگاه خود در جهان، دلزده از تبعیض‌ها، ناراضی از طبقهٔ صاحب شوکتی که دچار جمودیت شده است

یک داستان  کثیف

یک داستان کثیف

نگاهی به جامعه امروز ما و شباهتش به جهان داستانی داستایوفسکی

شخصیت‌های رمان‌های اصلی داستایوفسکی بی‌شباهت به جامعهٔ امروز ما نیست.‌
ایران نیمهٔ اول قرن بیست‌ویکم، جامعه‌ای به‌شدت ناراضی از جایگاه خود در جهان، دلزده از تبعیض‌ها، ناراضی از طبقهٔ صاحب شوکتی که دچار جمودیت شده (و از درک واقعیت‌های جامعه عاجز است) و عصبانی از فاصلهٔ طبقاتی افسارگسیخته به‌مانند روسیهٔ نیمهٔ دوم قرن نوزدهم از یک سو در نوستالژی تاریخ پرشکوه گذشته خود سیر کرده و افسوس می‌خورد و از سوی دیگر رویا و آرزوی زندگی در جهانی شبیه زیست‌جهان امروز اروپاییان را در سر پرورانده و از وضعیت خود احساس سرخوردگی شدیدی دارد.
جامعهٔ امروز ایران شبیه نیمهٔ دوم قرن نوزدهم روسیه است که در آن میل به ویرانگری و نیست‌انگاری و نابودی موج می‌زند. جامعه‌ای که در آن ارزش‌ها و سلسله مراتب اجتماعی کهن رنگ باخته‌اند و هنوز ارزش‌های نوین و جدیدی امکان رشد پیدا نکرده اند، وضعیتی آشفته و ناهنجار که دیگر نهادهای سنتی و مذهبی اعتبار و اقتدار (اتوریته) گذشته خود را ندارند و تنها شهرت و ثروت و پول و موفقیت و رفاه است که جایگاه و شأنیت انسان‌ها را تعریف می‌کند.
در جامعه‌ امروز ما به‌مانند روسیهٔ شرح داده شده در آثار داستایوفسکی شخصیت‌هایی مانند «پرنس موشکین‌»(قهرمان رمان ابله)،  «پدر زوسیما» و «آلیوشا» (از شحصیتهای برادران کارامازوف) با برچسب ابله و ساده‌لوح و نادان و فریب‌خورده مورد تمسخر و توهین قرار می‌گیرند و چهره‌های دغلباز، ریاکار و رذلی چون «ساورگین» و «پیوتر» [در رمان شیاطین] و «لیبدف» (به یاد بیاوریم این شخص مفسر انجیل بود!) و «راگوژین» [در رمان ابله] زمام امور مختلف جامعه را در دست گرفته و به‌عنوان تیپ افراد موفق در افکار عمومی معرفی می‌شوند. [و آیا شهرام جزایری و بابک زنجانی خاوری و بسیاری دیگر، که جامعه با حسرت به ثروت و شهرت و لذت‌های آنها می‌نگرد و یا چهره‌های کاسب‌مسلک اپوزسیون خارج‌نشین و یا مسئولان اختلاسگر و ریاکار همان شیاطین داستایوفسکی نیستند که در پس ظاهر شیک و رسمی و خندان، پلیدترین منافع و افکار خود را دنبال می‌کنند؟ افرادی که نه خدا می‌شناسند و نه وطن و نه هیچ تعهد و آرمانی دارند‌ افرادی که به‌خاطر منافع حقیرانهٔ خود از هیچ ویرانگری و نابودگری فروگذار نبوده و خشونت و نفرت را به حداعلی می‌رسانند و در راه رسیدن به خواسته‌های خود حاضر به قربانی کردن میلیون‌ها انسان گرسنه و بی‌پناه هستند]
امروز طبقهٔ روشنفکری هم که می‌شناسیم اگر چه پاهایش بر روی خاک این سرزمین است اما روح و ذهنش شیفته و والهٔ آمریکا و اروپاست. انگلیسی را بهتر از زبان فارسی بلد است و انگلیسی صحبت کردن را به فارسی ترجیح می‌دهد. آل پاچینو و رابرت دنیرو و سایر سلبریتی‌های هالیوود را اساطیر بزرگ هنر می‌شناسد و از خاقانی و نظامی و سعدی و حافظ و مولوی چیزی جز اسمشان نشنیده‌است. با دیدن عکس و تصویر برج ایفل [آن سازهٔ فلزی بی‌معنی] دلش غش می‌رود و پاریس را زیارتگاه و کعبهٔ آمال خود می‌شناسد اما یک‌بار کاشی‌کاری نقش جهان اصفهان را به دیدهٔ دل ندیده‌است. از هرچند کلمه حرفی که می‌زند یک جمله از فوکو و دریدا و بارت و هگل و... می‌آورد، اما یک‌بار محض رضای خدا هم شده شاهنامه و گلستان را تورق نکرده‌است و به مانند روسیه داستایوفسکی با «زیبایی» ارتباط چندانی ندارد.
جامعه امروز ما شبیه نیمهٔ دوم قرن نوزدهم روسیه‌ای است که داستایوفسکی یا به قول گورکی «وجدان معذب روسیه»، ترسیم کرده‌است.
البته داستایوفسکی کاملاً به نجات بشریت بدبین نیست و گاهی شخصیت‌های مسیح گونی را تصویر کرده است. انسانهایی که فرشته‌خو هستند، بر اساس نیات پاک قلبی رفتار می‌کنند، مادیات و پول آنچنان که در آن جامعهٔ کاملاً مادی‌گرا و طماع ارزش پنداشته می‌شود، برایشان محلی از اعراب ندارد و همچون مسیح خود را وقف کمک و دستگیری از دیگران می‌نمایند. «اسقف تیخون» در شیاطین، «پیر زوسیما» و «آلیوشا» در برادران کارامازوف و «پرنس موشکین» در ابله از چهره‌های آرمانی پرداخته‌شده توسط داستایوفسکی هستند که هریک به‌گونه‌ای در تلاشند تا ایمان به اخلاق و وجدان جهان را نجات بخشند

نظرات کاربران