آنها که تنور دلشان به گرمیِ خانه وابسته و تاب و توان سالهایِ پیشِ رویِ دور از خانه را ندارند، دائما از خود میپرسند که در این روزگار وانفسا چه بر سر ما و خانهمان آمده که از هر سو مینگری با خیلِ وطنگریزانِ کوله به پشت روبهرویی.

با من خیال کن که به کاماست این دیار
این روزها بیش از هر لحظه و زمان دیگری در طول حیات خویش به بیخانمانی و ترک خانه میاندیشیم
1. خانهام آتش گرفتهست
این روزها بیش از هر لحظه و زمان دیگری در طول حیات خویش به بیخانمانی و ترک خانه میاندیشیم. و این در حالی است که اندیشیدن به ترک خانه و کاشانه چنان آرام و قرار از ما ربوده که برای دل نکندن از آنچهمایهی شور و حیات زندگی ماست، به هر ریسمان پاره و امید واهی چنگ میزنیم. آنها که تنور دلشان به گرمیِ خانه وابسته و تاب و توان سالهایِ پیشِ رویِ دور از خانه را ندارند، دائما از خود میپرسند که در این روزگار وانفسا چه بر سر ما و خانهمان آمده که از هر سو مینگری با خیلِ وطنگریزانِ کولهبهپشت روبهرویی. در این جستار کوتاه تلاش بر آن خواهد بود تا به شکلی موجز نشان داده شود که چگونه در نیمهی سدهی نوزدهم مفهوم «وطن» به معنایی که امروزه ما آن را درک میکنیم برساخته شد، و در کمتر از نیمسده پس از آن استعارهی «خانه» و «خانواده» نوعی دلالت از وطن و ملت را بازنمایی کرد که در گذرِ دههها پس از آن سامان سیاسی را بهگونهای شکل داد که در روزگار دوزخی کنونی تنها در این پنداریم که: «خانهام آتش گرفتهست، آتشی جانسوز»...
2. همچنین حبالوطن باشد درست
برای سدهها و تا پیش از رویارویی ایرانیان با نخستین طلیعههای تجدد، در میان فارسیزبانان واژهی وطن معنایی مکانی و دال بر خانه، زادگاه، اقامتگاه و گور (و البته گاه مفهومی لامکانی) داشت. در متون ادبی، تاریخی و دینی به همان میزان که «حبالوطن» ستایش میشد، ترک وطن نیز امری لزوما مذموم پنداشته نمیشد (نک: توکلی طرقی، 1395: 71-76). به همین ترتیب زمانی که واژهی ملت به کار برده میشد، عموما پیروان دین، آئین و شریعت خاصی را مراد میکرد (نک: آجودانی، 1383: 166-167).
در دهههای ابتدایی سدهی نوزدهم، و با برآمدن چالشهایی که بر محور «بحران حاکمیت» درک میشد، دانشهای «فنی» و «نظامی» با کاربستهای دفاعی و حاکمیتی، دانش «جغرافیا» و «نقشهکشی» و «تاریخ» مورد توجه خاص نخبگان ایرانی قرار گرفت. اما در نیمههای سدهی مذکور، و با تغییر دیدگاه روشنفکران و دانشوران نسبت به تنگناهای روبهرو و کانونی شدن معضلهی «انحطاط» و «عقبماندگی»، تامل و بازاندیشی در دانش تاریخ، بازآرایی تاریخی ایران و تلاش در جهت اصلاح، سرهگرایی و عربزدایی از خط و زبان فارسی به سکهی رایج کوششهای اصلاحگرایانه مبدل شد.
در این میان، اگر تلاشهای دانشورانه و حاکمیتی نخبگان ایرانی در ابتدای سدهی نوزدهم باعث تغییر و تحول در مفهوم «وطن» و گذار از «ممالک محروسه» به «مملکت ایران» شد ، تحولات رخداده در نیمههای این سده نیز در نهایت به دگرگونی و آفرینش «هویت ملیِ» ایرانی و تغییر و تحول در مفهوم دیرآشنای «ملت» منتهی شد. در واقع معنای پیشین وطن در مفهوم مکانیاش، در این زمان با مرزبندی ایران معنایی بدیع و نوین یافت و حفاظت و حراست از آن وظیفهی بدیهی و نشانهی شرافت و تعصب شهروندان آن، که اکنون فرزندان وطن نامیده میشدند، پنداشته شد. مفهوم سابق ملت نیز در تحولی معنایی جمع اعضای شهروندان کشور تلقی گردید که گویا سوای از تفاوتها پیکرهی واحد و متحدی را تشکیل میدادند.
همزمان با پیکرمند شدن وطن از طریق ترسیم مرزهای ملی، ایران صاحب موجودیتی شد با کلیت واحد و یکپارچه که حائز پیوستگی و تداوم در طول تاریخ بود. از میان خیلِ استعارات دیرآشنایی که در این زمان برای مفاهیم وطن و ملت به کار برده میشدند، استعارههای «خانه» و «خانواده» مورد توجه و کاربرد ویژهای قرار گرفت و به کار پروژهی «دولت-ملتسازی» طی دهههای آتی آمدند.
3. که غیر خون جگر ندارد
در واپسین دهههای سدهی نوزدهم و با ظهور جنبش مشروطهخواهی، سیمای سیاست در ممالک محروسه صورتی دیگر یافت و با فروریختن ارتباط متداول و متعارف میان حکومت و جامعه، بنیان کهن مشروعیتـ حق الهی شاهان ـ به تدریج جای خود را به مفاهیم و مقولاتی از قبیل نهادهای انتخابی، حکومتهای نمایندهی مردم و حقوق مسلم انسان داد. با این حال در سالهای پایانی این سده و در پی ناکامی مشروطهطلبان، «بحران انسجام و یکپارچگی» و «فروماندگی دولت» ـ که طنین فروپاشی فروافتادن کیان ملی را در پی داشت ـ بدل به اساسیترین تنگنای ایران شد. در چنین شرایطی بود که طلب «دیکتاتوری مصلح و انقلابی»، «استبداد منور» و «حاکمیت ارادهی مقتدر» به مهمترین خواست نخبگان سابقا مشروطهخواه بدل شد. نخبگانی که همگی در این تصور شریک بودند که بدینترتیب «حفظ یکپارچگی و وحدت ملی» و «حرکت ایران در جهت قافلهی تمدن» امکانپذیر خواهد شد. در چنین شرایطی بود که دولت برآمده از کودتای اسفند 1299 توانست بر پایهی نوعی از مشروعیت اضطراری استقرار یابد (نک: صادقی، 1392: 15).
بیگمان ایدئولوژی حاکم بر دولت پهلوی اول حاصل بازسازی، پیوند، بازیابی، گزینش و درهمآمیزی عناصری از گفتمانهای «ناسیونالیسم رومانتیک» و «تجددطلبی آمرانه»ای بود که در دورهی جنبش مشروطهخواهی متولد و در پیِ عواقب ویرانگر و آشوبناک جنگ جهانی اول، در سیمای گفتمان «ناسیونالیسم اقتدارگرا» ظهور پیدا کرد. چنین گفتمانی بود که سیاستهای مشرف به حیات را در دورهی حکومت پهلوی اول سامان بخشید که الگویی از بههنجارسازی جامعه و حکومتمندی را نهادینه نمود. این گفتمان با هژمونیک ساختن نظم گفتاری خود میدان معنایی و نظم نمادینی را فراهم ساخت که سیاستهای غیریتساز، تحقیرکننده و سرکوبگر هویتهای اجتماعی و سیاسیِ دگرپنداشتهشده مشروعیت یابد و زمینهی طرد، نفی و سلطه بر آنها تسهیل گردد.
از سویی ناسیونالیسم رومانتیک با پنداشتن ملت به مثابهی مردمانی با کلیتِ انتزاعیِ یکدست و سازگار، که دارای کالبدِ سرزمینیِ تاریخی یکپارچه و منسجم، زبانی واحد و گذشتهی باستانی فراموششده و قابلبازیابیِ سرفرازانه و شکوهمندی است، نسبت به تنوعات هویتی در جامعه بیاعتنا و رویکردی تهاجمی و سرکوبگر دارد. از سوی دیگر تجربهی شکست تلاشهای تجددگرایانهی اصلاحطلبان پیشین میدان را برای نوعی از تجددخواهی و نوسازی مقتدرانهی انحصارا از بالا و آمرانه آماده ساخت که سکولاریسم و فرنگینمائی از مهمترین ویژگیهای آن بود. حاصل برخورد و درهمآمیزی این گفتمانها برآمدن ناسیونالیسم اقتدارگرایی بود که با خاطرهی تجربههای سنت پدرسالاری سیاسی در ایران درآمیخت.
در چنین شرایطی بود که گفتمان ناسیونالیسم اقتدارگرا در دو دههی منتهی به اشغال ایران توسط نیروهای متفقین در شهریور 1320، از طریق هژمونی نظم گفتاری خود و اجرای فعالانهی سیاستهای بههنجارساز، الگوی خاصی از امر سیاسی را نهادینه ساخت. این صورت، الگویی تخاصمی از امر سیاسی بود که در شکل دادنِ مرزهای امر سیاسی در آیندهی ایران مدرن و ساخت دولت نقشی تعیینکننده داشت. مشخصات و ویژگیهای این الگو در چند وجه آن قابل پیگیری و شناسایی است: «اصالت حاکمیت حاکم»، «دولت محوری» و «تخاصمی شدن عرصهی سیاسی».
در شرایطی که «حاکمیت از آنِ حاکم» است، حاکم حاکمیت خود را در وضعیت استثنائی استقرار و تثبیت نموده و اساسا از مشروعیتی اضطراری بهره میبرد. با «دولتمحوری»، امر سیاسی تنها در درون دولت محقق میگردد و نهادها، هویتها و سوژههای بیرون از حوزهی دولت در صورت هرگونه کنش و حیات سیاسی در حوزهی عمومی با خشونت طرد و حذف میگردند. «تخاصمی شدن حوزهی سیاسی» در ایران این زمان هم با «رویکرد حذفی و طردکنندهی» هژمونی این گفتمان و «ترسیم تصور مرزهای هویتی خونین و متخاصم» نیز همراه و ارتباطی مستقیم داشت. در واقع تعریف خاصی که این گفتمان از ملت، ایرانیت و تجددطلبی داشت چنان غیریتساز، مخاصمهآمیز و در بعضی موارد خونبار بود که نهتنها جایی برای تعامل و تبادل متقابل، بلکه امکانی برای ظهور و بازنمایی دیگر هویتها بر جای نگذاشت و جز رابطهی دوستی مطلق و دشمنی مطلق صورت دیگری برای مواجهه با هویتهای اغیار قابل تصور و امکانپذیر نمیشد.
4. در محیط طوفانزای ماهرانه در جنگ است
شکل گرفتن چنین سیمایی از امر سیاسی با چنین مشخصاتی، برگرفته از صورت خاصی از ساخت دولت ـ ملت است که از الگوی خانوادهی ایرانی و سنت پدرسالاری سیاسی در تاریخ ایران بهره برده است. این الگو استعارات «خانه» و «خانواده» را که در دورهی مشروطه دلالت بر وطن و ملت داشتند، وام گرفت و در پیشبرد پروژهی دولت ـ ملتسازی آمرانه به کار بست. این الگو ملت ایران را بهمثابهی خانوادهای بزرگ بازنمایی میکرد و تلویحا و تصریحا خانوادهی ملت با خانوادهی پدرسالار ایرانی مورد مقایسه قرار میگرفت. تقسیم حقوق و وظایف در این الگو نیز از الگوی تقسیم قدرت در خانوادهی پدرسالار بهره میگرفت (نک: صادقی، 1384: 36). مطابق با این تصور، ملت خانوادهای بزرگ پنداشته میشد که همچون الگوی تقسیم قدرت و وظایف در خانواده اداره میشد. در این الگو حاکم، یعنی شاه، بهمثابهی پدر خانواده ـپدر تاجدار ملتـ تلقی میشد. اتباع، همچون اعضای خانواده، چونان فرزندان خانواده که خواهران و برادران یکدیگر به شمار میآمدند. و وطن نیز به مانند خانه (و گاه مادر) پنداشته میشد. پدر خانواده تنها کسی بود که برای دفاع از خانه و ناموس خانواده، یعنی وطن، اعضای خانواده را فرامیخواند و اعضا باید در راه آن و علیه دشمنانی که او شناسایی میکرد جانفشانی میکردند.
چنین تصویری که پیش از آن و در طی جنبش مشروطهخواهی آفریده شده بود، اکنون با بازآرایی و بازآفرینی نوینی با حقانیت و اصالت حاکمی گره خورد که مبنای حاکمیت او، بهمثابهی پدر مقتدر ملت، مشروعیت خود را از اقتدار یکپارچه و غیرقابل تفویضش، و نه با مشروعیت قانوننهادش، به دست میآورد؛ هم او که با کفِ با کفایتش سرافرازیِ خانوادهی ملت را از مغاک انحطاط و ذلتِ این زمانش بر میکشید. او تنها ناجی وطن و ملتی بود که اقتدار و شکوه از دست رفتهاش را از برایش باز به ارمغان میآورد و او را در آستانه و رویاروی عصر نوینی قرار میداد.
درونی کردن چنین ارزشها و نمادهایی در میان شهروندان از طریق کانالهای مختلفی صورت میگرفت. در این میان نهاد آموزش مهمترین مجرا به شمار میآمد. دولت پهلوی اول آموزش را بهمثابهی نیرومندترین عنصر برای انسجام ایران بهعنوان یک ملت میپنداشت. مدارس باید احساس میهنپرستی، وظیفهشناسی نسبت به ملت، وحدت ملی و استقلال کشور را تقویت میکردند (نک: مناشری، 1397: 154-148). بر این اساس گفتمان ناسیونالیسمِ اقتدارگرا از طریق آموزش، فضایل خانواده و میهندوستی را به تصویر کشید تا یک ملت لگامگسیخته را مهار کند و سامان سیاسی را به صورت مطلوبش شکل دهد. بر این اساس حب وطن، به خاطر کارایی در حفظ وحدت سرزمین ملت و تاکید آن بر تجربیات مشترک، موضوع اصلی آموزش وطندوستانه باقی ماند. حب وطن نهتنها نیازمند احترام به فرهنگ ملی بلکه به مفهوم درک موقعیتی بود که کشور ما در این کرهی خاکی داشت و درگیریهایی که باید برای پیشرفت و آبادسازی آن در میگرفت (نک: کاشانی ثابت، 1389: 352-351).
بدین منظور، کتب درسی تحت حمایت دستگاه آموزشی دولت برای ساخت یک فرهنگ واحد ملی تالیف شدند و روشهای آموزشی مدارس میهنپرستی را بالاخص از طریق آموزش زبان فارسی، تاریخ و جغرافیا ترویج داد. به واسطهی شکست سیاستهای اجبارآمیز و خشن ترویج زبان فارسی در مناطق غیرفارسیزبان، دولت سعی کرد زبان فارسی را از طریق حب وطن بالاخص در مدارس رواج دهد و آن را بهمثابهی زبان ملی همهی ایرانیان معرفی نماید.
دروس جغرافیا دانشآموزان را تشویق میکرد تا با گسترش محیط اطراف، میهنشان را بهمثابهی خانه بزرگترشان بشناسند. براساس آموزههای درس تاریخ بود که ایران بهعنوان خانهی فاتحان بزرگ و جایگاه تمدن باستانی نامدار و افتخارآمیزی بازنمایانده میشد. یک معلم با نشان دادن نقطهای در نقشه به دانشآموزان جایگاه ایران را برای آنها مشخص میکرد، ایرانی که از نظر قدرت و عظمت روزگاری از بزرگترین کشورهای جهان بوده است و با تمرکز بر تاریخ ایران باستان متذکر میشد که ایران خانه، جایگاه و مدفن بزرگترین پادشاهان تاریخ است. بنابراین، ایران سرزمین گذشتهای پرشکوه و میراث مشروع ایرانیانِ جدید قلمداد میشد (نک: کاشانی ثابت، 1389: 374-373). کتب درسی با یاری گرفتن از استعارات خانه و خانواده، با قرار دادن ایرانیان در بالاترین نقطهی سلسلهمراتب نژادی، کوشیدند تابعیت ایرانی را مانند امتیاز فرهنگیِ ویژهای جلوه دهند که همچون میراثی گرانبها و بیهمتا به آنها رسیده است و تاریخ و جغرافیایی که در مدارس آموزش داده میشد با درآمیختن با نظریههای نژادی ساختگی، به بزرگنمایی خانه و خانواده و فرهنگ ایرانی کمک کردند.
5. خاک ثمر نداده رو چهجور میشه ول کنم...
احساسی که امروز از ویران شدن خانه و فروپاشی و هرچه بیگانهتر شدن از خانوادهمان داریم محصول چنین روندهاییست. تخاصمی شدن امر سیاسی در ایران در زمانهی تجدد آمرانه که با «رویکرد حذفی و طردکنندهی» گفتمان ناسیونالیسم اقتدارگرا همراه بود، مرزهای هویتی خونین و متخاصمی را ترسیم کرد که جغرافیای سیاست را در سالها و دهههای آتی تا زمانهی کنونی برساخت. امر سیاسی در ایران معاصر تحت تاثیر چنین آرایش و صورتبندي از هویت و آگاهی ملی و با استعانت از استعاراتی چون خانه و خانواده اقدام به برسازي مداوم دوست و دشمن و غیریتسازيهاي بدیع و نو به نو کرد.
دلالتهای خاص از مفاهیمی چون وطن، ملت، ایرانیت و تجددطلبی در پیوند با نمادهایی چون خانه و خانواده چنان غیریتساز، مخاصمهآمیز و در بعضی موارد خونبار بود که اندک جایی برای تعامل و تحمل دیگری بر جای گذاشت. مواجههی خشونتآمیز و سرکوبگرایانهی هویتهای سیاسی و سیاستگذاریهای فرهنگی معطوف به حیات و بههنجارساز در دورههای زمانی مختلف، جز رابطهی دوستی مطلق و دشمنی مطلق را قابل تصور و امکانپذیر ننموده و روزگار دوزخی کنونی را برای ما به ارمغان گذاشته و سودای ترک خانه و خانواده را در فکر و جان و هستی همگی ما انداخته است.
فهرست منابع:
- آجودانی، ماشاالله (1383)، مشروطهی ایرانی، تهران: انتشارت اختران
- انتخابی، نادر (1390)، ناسیونالیسم و تجدد در ایران و ترکیه، تهران: نگارهی آفتاب
- توکلی طرقی، محمد (1395)، تجدد بومی و بازاندیشی تاریخ، تهران: پردیس دانش
- صادقی، فاطمه (1384)، جنسیت، ناسیونالیسم و تجدد در ایران (دورهی پهلوی اول)، تهران: قصیدهسرا
- صادقی، فاطمه (1392)، کشف حجاب؛ بازخوانی یک مداخلهی مدرن، تهران: انتشارات نگاه معاصر
- کاشانی ثابت، فیروزه (1389)، افسانههای مرزی؛ ترجمه کامران کلانکی، تهران: کتابسرا
- مناشری، دیوید (1397)، نظام آموزشی و ساختن ایران مدرن، ترجمهی محمدحسین بادامچی و عرفان مصلح، تهران: نشر سینا
در این زمان جغرافیا و نقشهکشی در تعیین حدود مُلکی و رفع اختلافات ارضی در کمیسیونهای مرزی، و دانش تاریخ با اهدافی از قبیل اثبات سندیت و حقانیت تاریخی حکومت مرکزی در ادعاهای سرزمینی و الحاقگرایانه بر سر مناطق مورد مناقشهی دولتهای همجوار و ویژگی ترسیم الگوی حکومتمداری به سبک بزرگمردان تاریخ فرنگستان برای عدهای از شاهزادگان و درباریان قاجاری به کار گرفته میشد.
.problematique
. بیتردید این مسئله متاثر از تهاجمات پیدرپی، شکستهای نظامی مکرر و جدایی چندبارهی بخشهای از سرزمینهای متعلق به مُلک سلطانی از ممالک محروسه بود.
. این تحولات ریشه در دگرگونی در نظام دانایی و نظم گفتاری روشنفکران و تغییر در الگوی حکومتمندی داشت.
.Normalization
.Govermentality
همانگونه که فاطمه صادقی در پژوهش خود نشان داده است، تاکید رضاخان بر ایجاد ارتش ملی در کنار سیاستهای فرهنگی و جنسیتی او نشاندهندهی ارادهی او برای ایجاد یک کشور مدرن با شهروندانی است که همچون سربازان مطیع، کارآمد و منظم باشد. در واقع ایدهی شهروند بهمثابهی سرباز الگوی مدرنسازی و ناسیونالیسم رضاخانی است. به باور او تحمیل فرم لباس برای مردان و کشف حجاب برای زنان صرفا تقلیدی یکسویه از غرب نیست، بلکه بیشتر پروژهای برای ایجاد یک دولت-ملت مبتنی بر نظم و انضباط پادگانی بود که در آن زنان و مردان بخشی از یک ارتش بزرگ را تشکیل میدادند (نک: صادقی، 1384: 45-44). بر این اساس نهادهایی چون مدرسه و سربازخانه از مهمترین نهادهایی به شمار میآیند که قادرند چنین الگویی از شهروندان پرورش دهند، چرا که «اگر مدرسه دانایی میآموزد، سربازخانه توانایی میآموزد» (انتخابی، 1390: 182). قابل توجه است که از زمان شکلگیری مقدمات جنبش مشروطهخواهی در ایران تاکید بر اهمیت آموزش عمومی شهروندان و تاسیس مدارس به سبک جدید از موضوعات ثابت مورد گفتوگوی تجددخواهان به شمار میآمد. ولی از این زمان تاکید بر اهمیت خدمات وظیفهی عمومی و نقش پادگان و سربازخانه، فراتر از نقش دفاعی و ثباتبخش آن، مورد توجه قرار نخبگان تجددطلب گرفت. به باور نویسندهی نشریهی نامهی فرنگستان «در دورهی سربازی چون هر حکمی واجبالاطاعه است، دیگر سرباز با تردید آشنا نمیشود. چون باید جان بر کف جلوی خصم بدود از اشکال بیم و هراس ندارد. زندگانی در سربازخانه در قلوب سربازان محبت و برادری تولید میکند، همنوعدوستی، وطنپرستی میآموزد... این سربازان که همه توانا، رشید و با عزم تربیت شدهاند در اطراف مملکت متفرق شده نظم و تربیت، اطاعت قانون، حس انجام وظیفه، حب وطن و خانواده را در هر گوشه تبلیغ مینمایند» (نامهی فرنگستان، 1303، ش8-7: 309).
.Westernatizion
.Patrimonialism
نظرات کاربران