خاطراتِ هنرپیشهی نقش دوم، بازگشت دوبارهی بهرام بیضایی به نمایش، پس از سالها فعالیتِ سینمایی است. عکس؛ نمایی از اجرای تئاتر «خاطرات هنرپیشه نقش دوم» به کارگردانی افشین زمانی

خاطراتِ هنرپیشهی نقش دوم، بازگشت دوبارهی بهرام بیضایی به نمایش، پس از سالها فعالیتِ سینمایی است. بهرام بیضایی در شروع این نمایشنامه نوشته است: « وقایع این نمایش پیش از بهمن پنجاه و هفت میگذرد.» و در یادداشت بعدیاش پیش از شروع نمایشنامه مینویسد: «در تابستان پنجاه و هشت، در فرصت کوتاهی که به دست آمده بود، طرح این نمایشنامه را نویسنده کوشید پایهی یک کار گروهی و آفرینشی بازیگران قرار دهد. ولی بازیگران در صحنههای دیگری مشغول بازی بودند.» و در توضیحِ صحنه مینویسد: « فضای خالی» در این فضای خالی پر از دود و غبار و هیاهو، عدهای جسدی را روی دست میبرند. و از میان زمزمهی غریب جمع، از میان گریهی در هم زن و مرد، موهبت به طرف مخاطب رو میچرخاند. موهبت هم نقش راوی دارد و هم یکی از شخصیتهای نمایش است.. موهبتِ راوی از میان جمعی که جسدی را روی دست میبرند و جیغ و هیاهو میکنند، بر میخیزد و رو به مخاطب میکند و خاطرات خودش و ذوالفقار را بازگو میکند:
موهبت و ذوالفقار، دو روستایی که جز کشاورزی و کار بر روی زمین، کار دیگری بلد نیستند و برای رسیدن به شرایط بهتر و رسیدن به کیفیت مطلوبتری از زندگی مهاجرت میکنند. نخستین نمود مهاجرت ناشی از بیکاری، تن دادن به هر کار و هر چیز است. آن دو به هر کاری تن می دهند، واکس زدن، خرید و فروش بلیط بخت آزمایی و باربری و سرانجام، پساندازشان در روزهای نخستین اقامت در شهر تمام میشود.
«-ذوالفقار: چقدر از پول مونده؟
-موهبت: هیچی.
-ذوالفقار: خوبه، پس دیگه چیزی ازش کم نمیشه. »
«خاطرات هنرپیشه نقش دوم- ص14»
آنان در روزگاری که رژیم برای مقابله با اعتراضات مردمی دست به سرکوب معترضان میزند، هر بار با قرار گرفتن در نقش یکی از اقشار جامعه، ناخواسته در مسیری قرار میگیرند. این تن دادن به نقشآفرینیهای ناخواسته به تدریج سبب مسخ شدن و استحاله فرد میشود. در شروع نمایشنامه از موهبت میشنویم: «در یک غمنامهی بزرگ، هنرپیشهی نقش دوم هرگز نمیمیرد!» پس برای نمردن، باید نقش دوم را انتخاب کرد، نه اول را. گاهی این نقشآفرینی واقعیتر از بازی واقعی است و گاهی به هم میپیوندد، این پیوندِ نقشآفرینی در ابتدای کار بازنمود بیرونی ندارد و اگر هم داشته باشد، اهمیتی ندارد و بیضایی صرفن گزارشگری میکند، از رفتن به ورزشگاه سر پوشیده، درست کردن برنامهی آموزش فکری و شرکت کردن در انتخابات و مرحله به مرحله که پیش میرود، اعتراض نقشآفرینان بیشتر میشود؛ گاهی برای افزایش دستمزد، گاهی برای لباس، گاهی برای حضور و عدم حضور شخصی و... بیضایی از انقلاب حرف میزند، از انقلاب درونی و سپس به صورت فرآیندی در راه انقلاب پیرامونی بیرونی قدم میگذارد. در صحنهی درگیری معلمان از گزارشگری خارج میشود و جزئیات مهم میشود؛ صداها شنیده میشود، دودهایی دیدِ چشمانی را میگیرد و دستمالی روی زخمی بسته میشود و نقش آفرینان هم به راحتی ابتدای هنرپیشگیشان از نقش هایشان جدا نمیشوند، همانطور که در پایان ذوالفقار با پوشیدن لباس معلم و بازی کردن نقش آن در تظاهرات نمایشی به انقلاب درونی میرسد و پرچم مبارزه را دست میگیرد و نهایتن کشته میشود.
تن دادن بازیگران به نقشهای متعدد، مساله بیهویتی را مطرح می کند. محمد مختاری مینویسد:
«پرسش دربارهی هویت ملی، البته ویژهی جوامعی است که مثل جامعهی ما تکلیفشان در هیچ عرصه و حوزهای روشن نیست. در چنین جامعهای همه چیز به هم میآید. نمیشود که فقط یک جای کار خراب باشد.» ( تمرین مدارا-ص180)
موهبت و ذوالفقار تا زمانی که از خود هویتی دارند، تکلیفشان با خودشان روشن است، اینکه میخواهند پولی جمع کنند تا نزد خانوادههایشان برگردند. آن دو حتا خوابهای مشابهی میبینند، اما زمانیکه در نقشها فرو میروند و نقشآفرینانِ خوبی هم میشوند و هویتشان را از دست میدهند، دیگر خوابهای یکسانی نمیبینند.
در جاهای مختلفی از نمایشنامه، موهبتِ راوی از متن بیرون میآید و خالی از تمام هیجانات، استرسها و فشارهای صحنه، آرام و خونسرد با مخاطب حرف میزند. بیضایی تلاش میکند که مخاطب تئاتر را نبیند(نخواند) بلکه بفهمد، تلاش میکند به جای شگفتزدگی از داد و فریاد نقشآفرینان و آشوبها و اعتراضات، علت اعتراض را بیان کند. بیضایی در آغاز نمایشنامهاش نوشته است: « وقایع این نمایشنامه پیش از بهمن پنجاه و هفت میگذرد.» اما محتوای آن، محتوای آشنایی است. با سیال و روان بودن صحنهها، ترکیب زمان در مکان، تعدد شخصیت و ایجاد چند صدایی فضای پرتحرکی را میآفریند که نمیتوان با قطعیت از زمان و مکان رویدادها و حوادث حرف زد. زمان و مکان در بستری تاریخی است که نسلهای زیادی را پرورانده، که اگر حافظهی تاریخی یاری کند، شاهد مثالهایی را می توان از آن دریافت. این مضمون ذهن خواننده را به ما به ازاهای زیادی از بیرون سوق میدهد و دوباره به صحنه (متن) باز میگرداند و دوباره سوق میدهد و دوباره... اما قبل از رسیدن مخاطب به احساس همدردی و اوج گرفتن عاطفه و حتا احساس همذاتپنداری و تطبیق داستانِ نمایش با واقعیت زندگی، موهبتِ راوی از متن بیرون می آید و داد میزند: «این یک نمایش است.»
موهبتِ راوی بیضایی آشناییزدایی میکند، از همه چیز و از همهی اشخاص تا خواننده (بیننده) بیشتر از آنکه درگیری حسی و عاطفی مشترک با متن پیدا کند، حرفهای آنان را گوش دهد و بازی را بیاموزد و بازیگران را بشناسد. خالی بودن فضای صحنهی نمایش و محوریت گفت و گو هم میتواند صحهای بر این نظر باشد.
خاطرات هنرپیشهی نقش دوم نمایشی است که وقایع آن پیش از انقلاب پنجاه و هفت میگذرد، اما بهانهای است برای بیان روایتی امروزی جامعه و خاکستری نمودن اعتراضات و معترضان خیابانی. بازیگران در پایان نمایشنامه، گلایه میکنند که :
ما اعتراف میکنیم که از ما
بازیگران بهتری هستند
بازیگرانی که صحنهشان خیابان است
و مخاطبشان جمع اجتماع.
.
.
.
.
.
و نمایشنامههاشان را بارها خوانده اید؛
با نام جعلی تاریخ!
نظرات کاربران