,,

در هنر دموکراتیک، مانند یک عمل دموکراتیک تاکید بر دارایی‌های جمعی و فضاهای عمومی است و تلاش بر ارتقاء آنهاست، نه بر ویژگی‌های تمایزآفرین فردی

باغی آباد

باغی آباد

رابطه‌ی مفهوم کوچه و هنر دموکراتیک

با خواندن عنوان این متن، قطعا سوالاتی مطرح میشود که تلاش من در ادامه برای پاسخ به آنها بدنهی متن را تشکیل خواهد داد. سوالاتی مانند: چه رابطهای میتواند میان کوچه و هنر وجود داشته باشد؟ هنر دموکراتیک چه قسم از هنر است؟ اصلا چرا چنین رابطهای باید اهمیت داشته باشد؟ در ادامه تلاش خواهم کرد از مسیر پاسخ به این سوالات، پاسخی به مسئلهی محوری این متن که همانا، ترسیم زیستی مطلوبتر از خلال این رابطه است، داشته باشم. پس در همین جملهی اول مشخص شد که مسئلهی من در پرداختن به کوچه و تلاش برای برقراری رابطهای میان آن و هنر، فهمِ نقش و جایگاه آن در برقرار شدن زیستی مطلوبتر برای یک جامعه است. چیزی که اساسا از خلل آن است که میتوان برای هر موضوعی وجاهت مطرح شدن قائل بود، یعنی؛ باغی آبادتر. پس ما با محوریت باغی آبادتر میخواهیم به هر دو سوی این رابطه، یعنی کوچه و هنر، بپردازیم.

رابطهی هنر (و نه ترجمهی آن؛ آرت) با باغی آباد یا بهطور واضحتر آبادانی، ریشه در به کارگیری آن در زیستجهان ایرانی و واژهشناسی آن دارد، که هوه (نیکتوانی) نره (جوانمردانه یا حماسی) بر ایستادن انسان در سوی خیر جهان (در برابر شر) و همراهی و عمل او برای غلبهی نیکی دلالت میکند. آنچه متون به جای مانده از همان زیستجهان به ما میگوید، محوریترین شکل نیکی و عمل خیر، آباد و خرم کردن در مقابل نیروهای شر است که خشکسالی و تنگدستی طبیعت همواره از جلوههای آن بودهاند. کما اینکه در نبردهای شاهنامه، هر کجا رویهی باطلی در پیش میآمد مهمترین نمود آن در قحطی و خشکسالی بوده، تا زمانی که عمل نیکی (پایان دادن به جنگی فرسایشی، آمدن شاهی نو و نیکسرشت) صورت پذیرد. اینگونه است که هنر طبق تعریف به معنای کیاست و فراست در عمل، خود را در وسیعترین شکل در عمل آبادانی نمود میداده است. برای روشنتر شدن این چشمانداز کافی است توجه داشته باشیم که بر چنین بستری است که باغسازی بهعنوان محوریترین هنر ایرانی برای ما معنادار میشود. جایی که زیبایی نه فقط در غایت نمودگرایانهی یک چیز، که هندسهی عملی در تمام سیر ساخت، توزیع و حفظ آن بوده، چرا که هنر، نمود و تجلیای از خویشکاری انسان در نبرد علیه شر است.

تا اینجا سعی کردم بسیار مختصر و فشرده بگویم چه معنایی از هنر را مدنظر دارم و در چه بستری آن را فهم میکنم، اما هنر در این معنای ایرانی خود چه نسبتی با دموکراسی میتواند داشته باشد؟ در واقع در اینجا اصلا قصد ندارم هنر را که خود آمیخته به چنین پیچیدگیهایی در تعاریف و دلالتهاست، در آغشتگی با پیچیدگیهای مفهوم دموکراسی نامفهومتر و گنگتر کنم، بلکه جذابیت این ترکیب برای من در این است که علیرغم عدم سنخیت واژگانی، نزدیکی و نسبت تاملبرانگیزی میان آنچه از یک ساختار دموکراتیک مدنظر است با این تعریف از هنر وجود دارد. این نسبت و نزدیکی ریشه در حوزهی عمومی و داراییهای جمعی، بهعنوان اصلیترین مفاهیم در ساختاری دموکراتیک دارد.

از دموکراسی سیاسی معانی و تعابیر مختلفی وجود دارد اما نیازی به پرداختن به آنها وجود ندارد، آنچه در اینجا مدنظر است دموکراسی شهری و عمل دموکراتیک است. آنچه در پی پیریزی شبکهی ارتباطی جامعهی خُرد با خود و شبکهی کلانشهری است. و این خواستهای است که تنها از مسیر فضای عمومی، تعریف آن و به رسمیت شناختن آن میسر است. پس بر این اساس همچون مفهوم سیاسی دموکراسی در اینجا نیز فضای عمومی بهعنوان بستر و دارایی یک شهروند تعریف و به رسمیت شناخته میشود. آنچه نیاز اولیه و مقدماتی تمام اهداف اجتماعی و سیاسی و فرهنگی دموکراسی است. این فضا همان فضایی است که در تعریف مفهوم کوچه و برزن یا محله میتوان به آن ارجاع داد؛ فضای مشترک فیزیکی و ذهنی اهالی آن.

تا اینجای کار تا حدودی تلاش کردم تعریفی از سه عنصر اصلی این متن یعنی هنر، کوچه و دموکراسی به دست بدهم. اما دربارهی ترکیب هنر دموکراتیک، در برخورد نخست اینچنین به ذهن میرسد که قاعدتا باید هنری باشد که بر مبنای ارزشهای دموکراسی شکل گرفته و در پی اشاعهی آن ارزشهاست. چنین برداشتی هم میتواند درست باشد و هم به فعالیت هنری نگاهی بیشتر فرهنگی یا تبلیغاتی در راستای ساختارهای سیاسی داشته باشد. اما آنچه در این متن مدنظر من است، خوانش آن بر اساس همان مفهوم محوری آن، یعنی فضای مشترک و عمومی یا همان کوچه و برزن است.

در هنر دموکراتیک، مانند یک عمل دموکراتیک تاکید بر داراییهای جمعی و فضاهای عمومی است و تلاش بر ارتقاء آنهاست، نه بر ویژگیهای تمایزآفرین فردی (ویژگیهای آرتیستیک). این همان فضای مشترکی است که از آن بهعنوان نزدیکی و نسبت میان هنر در معنای آبادانی، و عمل دموکراتیک نام بردم.

بر اساس چنین نگاهی به مفاهیم هنر و دموکراسی، ترکیب هنر دموکراتیک دارای خط پیوند و یا کارکرد مشترکی با هنرهای سنتی (یا آنچه امروزه به صنایع دستی مشهور است) میشود که در آن نقش فردی هنرمند به نفع نیازها یا ارزشهای عمومی به حاشیه میرود. در مقایسه با محصولات هنری مدرن، که اغلب بر کیش شخصیت هنرمند و ویژگیهای متمایز و اغلب بیفایده او تاکید میکند، در زیستجهان سنتی، مهارتها، تولیدها و صنایع از داراییها و کیفیتهای خصلتساز یک منطقه و اهالی آن شناخته میشدهاند. اگر در سطح کلان، یک شهر بر مبنای پیشه یا صنعتی خاص شناخته میشده، در سطح خرد، آن پیشه دارای میدانی از فعالان و پیشههای پیرامونیای بوده که هر کدام در قسمتی از شهر دارای پایگاه بودهاند. اهمیت و نقش پررنگ این سامانه در شهرها تا جایی بوده که آن محلهها بر اساس این پایگاهها شناخته شده و شهرت مییافتهاند. که به نمونههای بسیار گستردهی آن در شهر کاشان و دیگر شهرهای دارای بافت تاریخی میتوان اشاره کرد.

در واقع آنچه دموکراسی شهری مدرن تلاش میکند در مواجهه با شکل و نیازهای شهرهای امروزی و از خلال مفاهیم حوزهی عمومی و داراییهای جمعی تعریف کند، به نوعی تلاش برای جایگزینی پارهای از همان شبکههای سنتی است، که به دلایل مختلف یا برای شهر امروزی و مسائلش نابسنده است و یا از دست رفته و فراموش شدهاند (به زعم من خود مفهوم کوچه و برزن یکی از آن مفاهیم است که اکنون واقعیت ساختاری در زندگی ما ندارد). در هر صورت هدف همان است و هنر هم اگر بر اساس آن ریشهها و نقش بنیادین خود خوانش شود، گذر اصلی این محله خواهد بود؛ گذری به باغی آباد.

گرچه دموکراسی و مدرنیسم دارای تار و پودهای تاریخی بسیاری هستند، هنر دموکراتیک با ارزشهای فردمحور هنر دوران مدرن سر ناسازگاری دارد. این تناقض را شاید بتوان تنها بر بستر اصالت ارزشهای فردی در دنیای مدرن فهم کرد و با آن کنار آمد. اما آنچه مشخص است آن هنری که به گفتهی کنت کلارک -مورخ هنر بریتانیایی- «اشرافیت غیر قابل علاج» و یا «نمونهی برجستهای از حکومت عدهی قلیل بر اکثریت» است و هنرمندانش «دیکتاتورهای خوشخیم» هستند، ریشه در همین گفتمان مدرنی دارد که در پیوند با هویت فردی و محوریت آن در شناخت سوژهی مدرن و جایگاه و حقوق او، در تلاش است او را در مرکز جهانی ذهنی قرار دهد. در نهایت هنر به مثابهی قلمروی اراده و حکمرانی او، قرار است به جنگ تمام ارزشها و نقشهایی برود که فردیت او را تهدید و تحدید میکنند. هنر دموکراتیک نیز تمام این ارزشها را به رسمیت میشناسد و همچنان بر سر این نزاع میایستد و سوار بر نیروی خلاقهاش در نبردی ابدی با ساختارهای ارعاب و کنترل به سر خواهد برد. تنها تفاوتش این است که تاکید را از روی کیفیات تمایزآفرین فردی و آرتیستیک برداشته و همانطور که گفته شد بر روی داراییهای جمعی و فضاهای عمومی میگذارد.

در بخش پایانی این یادداشت، ترجیح میدهم با یک نمونه از این نوع هنر، گفتههای خود را کمی ملموستر کنم. تصویری که در ادامهی متن میبینید یک تکه سنگفرش و قسمتی از اثرNetty Gelijstee ، هنرمند هلندی است که در نمایشگاهش به یادگار به من و همسرم داد. تکهای از سنگفرش محلهشان در منطقهی ایندیش بورت (Indische Buurt) آمستردام است که روی آن الگویی را چاپ زده بود، طرحی از دور تا دور محلهشان، که مساحت زیادی را شامل میشد.

قطعهای از سنگفرش معمول یک محله، یک ابژهی بیمعنا، اکنون در خانهی ما، دارای بار معنایی زیادی شده. با خود از حافظهی قدمها و سرگذشت روزهای یک مکان میگوید. هر ابژهای شاید این قابلیت را داشته باشد، تنها کافی است آن را در ساختار معنایی دیگری قرار دهیم. مانند یک کلمه که از دل یک دایرهالمعارف بیرون بکشی و در ساختار یک شعر آن را دارای دلالت های معنایی تاریخی، اجتماعی و فردی کنی.

این جنس پرداختن به مفهوم محله، تاریخ، ارزشها و نیازهای آن، یکی از ویژگیهای هنر دموکراتیک و مرکزگریز میتواند باشد. آنچه یک محله را داری سرمایهی نمادین کرده و آن را در چرخهی ارتقای کیفیتهایش قرار میدهد.

شاید این جمله مهمترین جمله و محور ادعایی باشد که این متن در رابطهی میان کوچه و هنر با میانجیگری واژهی دموکراسی مطرح میکند. لزوم و ضرورت وجود هنری که حول مسائل و بحرانهای یک جامعهی کوچک و داراییهای مادی و نمادین آن شکل میگیرد، و البته در فرم و دلالت به آن جامعه و مکان محدود نمیماند. آن مکان، انسانها و روابطشان با آن، جغرافیا و پیشههای جاریاش، استعدادها و کمبودهایش، تهدیدها و قابلیتهایش، نیازها و چالشهایی که نزدیکترین و ملموسترین مردمان اطراف هنرمند با آن درگیر هستند، همه در افقی تاریخی، نقطهی عزیمتی میشود برای طرحریزی یک اثر هنری که نه فقط مخاطبینش در درجهی اول همان مردمانند، بلکه آن مردم قسمتی از آن خواهند بود و خود را در آن حس خواهند کرد؛ نزدیک ترین مردمان به مثابهی نوع انسان، و مسائل آنها به مثابهی مسائلی عام. چنین است که بر حول چنین چرخهای از خوانش کوچه بهعنوان متنی غنی از دادههای تاریخی، فرهنگی و زیستی، خلاقیت همچون نیروی روشناییبخش به سوی زیستی مطلوبتر عمل میکند.

اینگونه است که گرچه گمان میکنم، کوچه بهعنوان فضای فیزیکی و ذهنی مشترک اهالی، دیگر در زندگی شهری امروز ما واقعیت ساختاری ندارد و هیچ ارزشی در زندگی امروز ما نیست که بتواند بر اساس معیارهای کوچه تعریف شود، اما هنر میتواند در چنین بزنگاهی بر مبنای اصالت وجودی و کارکردی خود، این مفهوم را تا حدی باززایی کرده، و آن را بهعنوان مفهومی کلیدی در راستای نیل به جامعهای زندهتر و باغی آبادتر دوباره به ما برگرداند.

 

نظرات کاربران