,,

افزایش قیمت مسکن، اجاره‌بها و رهن خانه باعث شده بسیاری از خانواده‌هایی که توان پرداخت رهن و اجاره ندارند به زندگی در کانکس روی بیاورند.

برای شرمِ لطیفِ آینه‌ها

برای شرمِ لطیفِ آینه‌ها

دو و نیم میلیون خانه‌ی خالی در سراسر کشور و پانصد هزار واحد خالی در تهران وجود دارد

ما ساکنانِ حکومتِ خیالیم و چه جایی بهتر از ماندن در ترافیک برای خیال‌بازی. روان‌شناسانی نهیب زده‌اند به ما آدم‌هایِ خیال‌دوست که این نوعی صدای ذهنی است، بد است، ضرر دارد، چرا که وقتی خیال می‌بافیم در «حال» زندگی نمی‌کنیم! عصب‌شناس‌ها اما به ما واماندگانِ در ترافیکِ خیال‌ساز امید می‌دهند، می‌گویند این ناشی از یک سلسله محاسباتِ ذهنی است، خوب است، برای زنده ماندن مغز مفید است، حتا اسم دارد؛ «خودرایانی». تعریفش برای من می‌شود این‌که راهِ روزنامه را در ترافیک روزانه خیال ببافم بی‌آن‌که یادم بماند در مسیر چه اتفاقی افتاده است. اعضای پارلمان شهری جیره‌ی سالانه‌ی خیال‌بازی‌ام را محاسبه کرده‌اند، می‌گویند هر شهروند تهرانی در سال 300 ساعت را در ترافیک خیال می‌بافد. سهمِ من از محاسبات شورای شهرِ پایتخت بالاتر است، روزی 3 ساعت در ترافیک، از هرچه کم داشته باشم از جیره‌ی کمیابِ خیال سرشارم. ما زاده‌ی حکومتِ خیالیم. خیال‌بازیِ پدران و مکافاتِ فرزندان. حتما به شوقِ خیالِ رهایی، چهل سال پیش آوار شده‌ایم به جمعیت سرزمین، متولدین سالِ شصت، سالِ خیال. هرمِ جمعیتی را بهم ریختیم، شیرخشک‌های بازار را نایاب کردیم، در نیمکت‌های چوبی چهارنفره‌ی مدارسِ سه‌شیفته درس خواندیم، کنکور را در دو مرحله به التماس گذراندیم، همه بیکار شدیم که شغلی برای این همه آدم نبود، یکباره تنها شدیم که آدمی برای عشق‌بازی نمانده بود و حالا هم که بی‌جا شده‌ایم که خانه‌ای برای این جماعتِ خیال‌زاده نیست. یک دهه‌ی دیگر حتا بی‌گور خواهیم ماند که حتما قبری برای 8 میلیون آدمِ در آستانه‌ی مرگ نخواهد بود. رسیده‌ام به روزنامه. زنگ می‌زنم به یکی از وکلای خوشنامِ خانواده، قرار است برای روزنامه گزارشی «جذاب» از شروطِ عجیبِ ضمنِ عقد تهیه کنم، «جذاب» را سردبیر می‌گوید. تلخ‌تر از هر چیز نگاهِ شادمانه‌یِ (جذاب) رسانه‌ها به موضوعات تلخ است، غرابه‌ی زهری در صدایِ خسته‌ی شاعر. «وکیلِ خوشنام» شروط عجیب را برایم فهرست می‌کند، از اجبار به سفرهای خارجی تا ثبت رمزارز برای مهریه، رسم تازه‌ای هم هست، لابد به دلیل آوارِ متولدین سالِ خیال، وکیل می‌گوید «تازگی‌ها چیزی که زیاد دیدم شرطی است که اغلب پسرها می‌گذارند، به این شکل که شرط می‌کنند دختر بعد از ازدواج هم توی خونه‌ی پدرش بمونه، یعنی دختر و پسر تو خونه‌ی پدریشون می‌مونن در حالی که ازدواج کردن» جا می‌خورم، یعنی آن‌قدر خانه نیست که ازدواج‌ها بدون تهیه‌ی مسکن شکل می‌گیرد؟ خودرایانِ مغزم راه افتاده، بی‌خیالِ بقیه‌ی حرف‌های وکیلِ خوشنام شده‌ام و خیالم رفته پیِ همین حرفش، همین شرطش. خیالم رفته سمت ۵۰۰ هزار خانه‌ی خالیِ در تهران، ۲.۵ میلیون خانه‌ی خالیِ در ایران، به افزایشِ جمعیتِ‌ پشت‌بام‌خوابِ در پایتخت، به صدایِ خسته‌ی فرهاد؛ «سقفمون افسوس و افسوس تنِ ابرِ آسمونه»، به مغازه‌خوابیِ کارگران، کارتن‌خوابیِ نداران، ماشین‌خوابیِ رانندگان؛ «یک سقفِ پابرجا محکم‌تر از آهن»، به بازارِ پررونق خریدِ کانکس، خانه‌های کوچکِ فلزی، دستاوردِ تلخِ پدرانِ خیال‌باز. «واسه لمسِ تپشِ دلواپسی.» صدایِ وکیل دوباره جان گرفته در گوشیِ تلفن، رسیده به خلاهای قانونی و لزومِ اجبار در مشاوره‌های پیش از ازدواج؛ لزومِ اجبار؛ کلیدواژه‌ی گشایش دکانِ جدیدِ مشاوران و وکلا. می‌گذارم خوش باشد، صفحه که برایِ حرف‌های وکیل جا دارد، ماییم که جا نداریم! وکیل حرف می‌زند، من رفته‌ام پیِ مجلسِ انقلابی که هنوز نیامده سر شوخی را با ما باز کرده، گفته به خانه‌های خالی مالیات می‌بندد، دولت هم با افتخار سرش را بالا گرفته، گفته کنار مجلسِ انقلابی در اخذ مالیات بر خانه‌های خالی می‌ماند. شوخی است، ما دیگر به شوخی‌ها نمی‌خندیم، می‌دانیم 70 درصد خانه‌هایِ خالی متعلق به همین دولتِ شوخ است، اخذ مالیات تاثیر هم داشته باشد که ندارد جیب به جیبِ خودشان است، نمایشِ خنده‌داری نیست. خانه‌های خالی کالایِ سرمایه‌ایِ موسسات مالی و اعتباری است، سرمایه هم که سرخری به نام مستاجر نمی‌خواهد، خالی که بماند حتما شرش کم‌تر است، نفعش بیش‌تر. مستاجر، سرمایه را مستهلک می‌کند. بماند توی کانکس، بخوابد توی مغازه، بشیند توی ماشین‌. خودرایانِ مغزم اسم موسسات را ردیف کرده، وکیلِ خوشنام تازه فکش گرم شده؛ انگار در بیدادگاهی ناجیِ محکومِ به مرگی شده است، من اما اسم‌های موسسات را در ترافیکِ مغزی‌ام ردیف می‌کنم؛ «ثامن، ضامن، کوثر، نور، وحدت، رسالت، تعاون، انصار، عسکر، مرآت، کرامت، صدرا» یک‌جوری‌اند اسم‌ها. فکرم رفته سمتِ ردیفِ مال‌باخته‌ها در بلوارِ خزان‌زده‌ی میرداماد، به ترافیکی که به بلوار هدیه داده‌اند، به خیالی که برایم ساخته‌اند. پیرمردی ایستاده روبه‌روی بانک مرکزی، روی مقوای کارتنیِ در دستش نوشته «تجمعِ غارت‌شدگان». محاسبات ذهنی‌ام فعال شده، خودرایان راه افتاده، ادامه‌ی مقوای پیرمرد را در ذهنم می‌نویسم؛ «غارت‌شدگان، مالباختگان، فریب‌خوردگان، بیکاران، بی‌خانمانان، خیال‌زدگان، خیال‌زدگان، خیال‌زدگان

نظرات کاربران