بعد از شروع پر سروصدای تخریب اضافهی طبقات ملک داماد شمخانی اجرای حکم تخریب نیمهکاره از سوی شهرداری لواسان رها شد.

دور زدن در خیابان یکطرفه
از سال ۹۶ تاکنون ۶۵۰ هزار مترمربع ساخت و ساز غیرمجاز در لواسان صورت گرفته است.
تغییرات اقلیمی، دخالتهای انسانی و گازهای گلخانهای همهی تلاششان را کردهاند که فصلها به هم بریزند، تابستانها بیشتر کِش بیایند و زمستانها آب بروند. سرما آب رفته و گرما کِش آمده اما همین که چهار باندِ هولناکِ اتوبان بابایی وصل میشود به پیچ و واپیچ آسفالتِ تازهی جادهی لواسان، خنکیِ نسیمِ دشتهای اطراف تهران مینشیند روی صورتم. به سفارشِ مدیران روزنامه قرار است در لواسان پرسه بزنم و گزارشی از فساد در ساخت و ساز این شهر بنویسم. رئیس سازمان بازرسی کل کشور در گزارشی از شهرداری لواسان اعلام کرده از سال ۹۶ تاکنون ۶۵۰ هزار مترمربع ساخت و ساز غیرمجاز در این منطقه صورت گرفته است. به لطف سفارش مدیرمسئول، اولین مقصد، دفتر امام جمعه لواسان است، حال و احوال که تمام میشود، از اشرافیت و مبارزه با ظلم روی منبر که میرود، روایتها که میگوید و وصلش میکند به کوهخواری و زمینخواری و دشتخواری من اولین سوال گفتوگو را میپرسم، «حاجآقا شما چه کردید؟» روحانیِ ریشسفید کمی جابهجا میشود، عبا را از زیرش، روی صندلی میکشد بیرون، با دست به هندوانهی پیشِ رو تعارفی میزند و میخواهد جواب بدهد که «مردِ کناری» پا پیش میگذارد. «حاج آقا دستشونو قطع کرده. همون کاری که با دختر نعمتزاده کرده با بقیهشونم میکنه». شبنم نعمتزاده دختر وزیر وقت صنعت و معدن حالا برای تحمل 20 سال حبس در زندان است، به اتهام مشارکت در اخلال عمده از طریق اختلال در توزیع مایحتاج عمومی دارو، تخریبِ یک طبقه از ویلایش در لواسان، آن هم دو سال پیش، حالا از سوی «مردِ کناری» به قطع دست متخلفین ساخت و ساز تعبیر شده است. زود میفهمم اینجا جایی نیست که میخواهم، میگذارم روحانیِ جسور از مبارزاتش با اشرافیگری سخنرانی کند، «مردِ کناری» ذوق کند و عکاس برای صفحه یک عکس بگیرد؛ من هندوانهام را میخورم. با «مردِ کناری» راهی کوچهباغهای لواسان میشوم؛ بلدِ راه است، محلهها را خوب میشناسد؛ ناران، گلندوک، توک مزرعه، عسلک و البته که باستیهیلز. نفس پژو 504 پلاک سبز توی پیچهای تندِ محله میگیرد، قرار است برویم جایی که مشرف به شهر است. موتورِ پژو نمیکشد، پیاده میشویم. با تابلویِ روزنامهای آمدهام که شهره به انقلابیگری است، «مردِ کناری» به شوق روزنامهی انقلابیمان برایم از فتوحاتش میگوید، اینکه بارها شبانه ریختهاند پارتی مختلطی را توی همین ویلاهای عجیب جمع کردهاند، اینکه هفتهای نبوده سگی قلاده به گردن را از دست صاحبش نگیرند و پشتِ کهریزک رها نکنند! حالا ایستادهایم روی تپهی خاکی مشرف به باستیهیلز، شهرک لاکچرینشینِ حاشیهی تهران، خوشنشینِ دامادِ وکیل، دخترِ وزیر و پسرِ رئیس و بیشمار فوتبالیست و سینماگر. شهرکی که مجموعهی مبارزات این سالهای مسئولان حتا باعث نشده ما بتوانیم مجوزِ ورود به آن را بگیریم و آمدهایم روی تپهای و مجبوریم از دور آن را سیر کنیم. دیوار بلندی حصار شده دور 52 ویلایِ گرانقیمت شهرک، شناختِ صاحبانش حتا از اسرار است، پروندههای ملکیِ ثبت شده در نهادهای شهری هم همه به نام افرادی بیربط است تا کسی متوجه نشود صاحبان اصلیِ کاخهای باستیهیلز چه کسانیاند. حتما موقع ثبت گفتهاند کاخ و انقلاب؟ 350 هکتارِ ناب در شمالغربی لواسان. «میشناسی صاحبای این خونهها رو؟» «کنارِ اون آجر قرمزه، اون ساختمون سفیده، اون واسه داماد شمخانیه. چهار طبقهاش تخلفه. رفته کمیسیون ماده صد.» میپرسم «اون که هنوز نیمهکارهاس. اگه تخلفه چرا داره میسازه هنوز؟» بعد نگاهم را از «مردِ کناری» میگیرم، چشم تنگ میکنم تا بهتر ببینم، از همینجا هم میشود فهمید که آخرِ هفتههای خوشی را میشود در آن ویلا گذراند. درست روی طبقهی چهارم که قرار است حتما آن مبارز نستوه به مدد قانون تخریبش کند پرچمِ سبزِ بزرگی خودش را داده است دستِ باد، آنقدر بزرگ که حتا میتوان نوشتهی «یا حسین» رویاش را از همینجا خواند.
نظرات کاربران