یک تصویر آخرالزمانی. رستاخیزِ آهن و سیمان. مدینهی فاضلهی رنج و تنهایی. ساختمانهای پردیس تهران. مهر 95

کرامت انسانی در خانههای هجده متری
۳۴ درصد از واحدهای مسکونی در ایران و 45 درصد خانوارهای تهرانی اجارهنشین هستند.
میپرسد «چهکارهای؟» تنها سوالی که جوابش را همیشه دوست داشتهام. هر وقت خواستهام جواب کوتاهِ همیشگیام را بدهم، کمی نفسم را توی گلو نگه میدارم، صدایم را خمار میکنم، چهرهام را از هر اخم و تَخم و ادایی خالی میکنم و با صورتی سنگی میگویم «نویسندهام». «نه، منظورم اینه که شغلت چیه!؟» نگاهش میکنم، میخواهم بگویم کارتل دارم، از «جارِ» پاکستان تحویل میگیرم میآورم بازرگان تحویل میدهم، محصولم از وانِ ترکیه راه طی میکند میرسد دستِ آدمهایم در«بورشه»ی رومانی، آنها تُخس میکنند میان آرتیستهای تازهکارِ برلین. دبیرستانیهایِ پانکِ «دبرسن» مینشینند کنارِ دانوب متاعِ اصلِ دشتهای بامیانِ من را دود میکنند! نفسِ حبسِ در گلو خالی شده، چهرهی سنگیام در انفجار معدنِ صورت تکه تکه شده؛ میگویم «کارمندم». «کارمند جماعت خوبه، اجارهاش دیر نمیشه، مام شرمنده نمیشیم.» دورِ سر تراشیده، شلوارِ اسلیمِ کوتاه، بیجوراب با کفشِ کالج، همراه با عطر تند و شیرین، ایستاده روبهروی من و میگوید؛ «واحد حمامِ مستر داره و همسایههاش آرومن. صابخونه تو ساختمونه، آدم باخداییه، سگ ممنوعه ولی میذاره ماهواره بذارین. بریم بازدید؟» پشتِ جوانک راه افتادهام توی شلوغی محلهای در جنوبِ غرب تهران. جوانک دارد تلفنی آمارِ همین فایل را برای مهاجرِ نگرانِ دیگری میخواند. «55 متریِ شخصیساز، دو خوابِ فول امکانات، با پارکینگ و آسانسور، تخلیهاس، صابخونه رنگش میکنه تحویلِ شما.» در بازهی سه ماههی یک تابستان نزدیک به 7 میلیون نفر تنها در شهر تهران حداقل یکبار شبیهِ این جملهها را شنیدهاند. مرکز پژوهشهای مجلس اعلام کرده ۳۴ درصد واحدهای مسکونی در ایران و 45 درصد خانوارهای تهرانی اجارهنشین هستند. ساختمانِ شخصیساز 25 ساله است، نشسته توی سلسبیل، یکی از محلاتِ قدیم پایتخت. آبِ چشمهی فرمانفرمایان که روان میشده در این محله و کوچهباغها را که سیراب میکرده و میرفته سوی محلهی یخچال، مردم انگار یله در بهشت بودهاند که اسمش را گذاشتهاند سلسبیل؛ «چشمهای در بهشت». آجرِ مرمرِ سفیدِ نما که حتما برای انبوهسازهایِ دههی هفتاد تفاخری از یک معماری متفاوت بوده یکی در میان ریخته، جا به جای نمای خانه را زخمی کرده، انگار پوسیدگیِ دندانی توی سفیدیِ دهانی باشد. پاگردِ اول پر است از کفش، یک کالسکهی دوقلو و پاکت بزرگ خردهنانی که رویاش گذاشتهاند. پاگرد دوم خلوت اما پر است از بوی برنج سوخته و ترکیبی از تنماهی و لوبیا در ماهیتابهای حتما قدیمی، غذایِ آشنای مجردانِ موجهِ دههی 70 و لاکچریهای امروزی. بو با ما بالا میآید، از همین حالا تصمیمم را گرفتهام که خانه را نمیخواهم، پاگرد سوم همان واحد تخلیه است. فول امکانات دو اتاق دارد، تخت که هیچ، آدم هم به سختی توی خوابها جا میشود. «مهندس! این واحد خیلی خوش نقشهاس، خونههای امروزی عمرا بتونن تو 55 متر دو خواب دربیارن. وسیله بیاد توش جون میگیره. اینجوری نگاش نکن لُخته، یه دست مبل بشینه تو این سالن خونه گرم میشه. صابخونه رنگم میزنه، یه 45 متری تکخوابم هس تو رودکی، 5 طبقهی سه واحدی، طبقهی آخر. اونم خواسی حالا میبینیم.» میچرخم توی فهرست خانههای دیوار، ویرم گرفته متراژها را فیلتر کنم و بروم سمت واحدهای کوچکتر. دادههای نرمافزار دیوار گواه میدهند هرچه متراژها کم، به تعدادشان افزوده میشود. «آپارتمان 35 متری، کارون، زیر قیمت منطقه»، «آپارتمان جهت فروش، آرارات تهران، 21 متر»، «رهن آپارتمان 18 متری در ولیعصر» این یکی را که باز میکنم آگهیدهنده به مشتاقانِ بیخانمان گوشزد کرده است که املاکش «قویترین فایلینگ منطقه» را دارد! فایلینگ!؟ ذهنم میدود به سمتِ کرامتِ گمشدهی انسانی در خانههای 18 متری، میرود و مینشیند کنارِ «خبرهای خوب وزیرِ مسکن» که ساخت خانههای 25 متری را جزء وعدههایش برای کسب رای اعتماد در بهارستان فریاد میزند. میرود پیش اولین طرح جامع شهر تهران، مصوب 1345 که ساخت خانههای کمتر از 60 متر را در تهران ممنوع کرده و حالا توانِ تحویل 25 متر خانه، شده برگِ برندهی وزیر در جدال با نمایندگانِ خسته و خوابآلودِ صبحِ مجلس؛ «نبردِ بهارستان.» بازندهی همیشگیاش؛ 7 میلیون جمعیتِ بیخانمانِ پایتخت.
نظرات کاربران