غلامحسین سربلوکی، زاده 1318است. از نوجوانی به پیشهی پدریاش، قصابی روی آورد. دکان کوچک قصابی او در ضلعی از چهاراه پنجهشاه کاشان، چندین دهه، پاتوقی برای اهالی فرهنگ بود.

قصهی ابر هوا را تو بخوان
من در سه راه پنجهشاه ( چهار راه آیتالله کاشانی کنونی) مغازهی قصابی داشتم
وقتی در سالهای 1310ـ 1308 از طرف اعلام شد که برای کاخ مرمر به فرش مناسبی نیاز است، از طریق فرماندار وقت، این موضوع به تجار و بافندگان فرش دستباف اطلاع داده میشود، که فرشی با ابعاد 7*14 متر در مدت زمان محدود، مورد نیاز است. آقای حسن تفضلی که همچون نیاکانش از تولیدکنندگان و تاجران سرشناس فرش دستباف در کاشان بودهاند به همراه آقای حاج محمود کیهان در این کار شرکت میکنند. حاج محمد تقی ارجمند، معروفترین تاجر فرش در منطقهی کرمان بود که او هم علاقهمند به بافت قالی مورد نظر دربار بود و رقیب اصلی تفضلی و کیهان بهشمار میآمد.
در نهایت طرح آقای تفضلی مورد پذیرش قرار میگیرد. با توجه به متراژ فرش، کارگاهی بزرگ برای تولید آن نیاز بود. قرار بود قالی را پس از 24 ماه تحویل دهند که با پشتکار تفضلی و کیهان، [پیش از موعد مقرر] فرش پس از بیست ماه بافته و آماده شد. فرش در حضور تیمور تاش، وزیر دربار و شخص رضاشاه، پهن میشود. رضاشاه رضایتمندانه چند باری از روی فرش با دستهای به کمر زده رد میشود و از آقای تفضلی و کیهان میخواهد هر خواستهای دارند، مطرح کنند. از آنجا که تفضلی و کیهان پیشتر در این خصوص صحبتهایشان را کرده بودند و تصمیمشان بر سرمایهگذاری در حوزهی صنعت ریسندگی بوده در پاسخ به رضاشاه میگویند؛ « از آنجا که کاشان از قدیمالایام از مراکز ریسندگی و نساجی بوده و مردمی هنرمند و علاقهمند به این حوزه دارد، اگر با تاسیس کارخانهی ریسندگی موافقت نمایید، ما حاضریم در این کار سرمایهگذاری کنیم.» رضاشاه هم به وزیرش دستور پیگیری و صدور مجوز برای این واحد تولیدی را میدهد. تفضلی و کیهان با در دست داشتن این مجوز مرحلهی بعدی کار را که جذب سرمایهی کافی برای راهاندازی باشد را آغاز میکنند. پس از فراخوان و اعلام عمومی برای سرمایهگذاری در این مورد، تفضلی با مشارکت آقایان؛ سید حسن و سید علی محمدیان، حاج آقا محمود و جواد کیهان، حاج حسینعلی و فرشچی و آقای سلیم شاهینیانس و چند سهامدار خرد دیگر کارخانهی ریسندگی کاشان را در آذر ماه 1313 و با شمارهی پنج به ثبت میرسانند.
این شروع ماجراست
من در سه راه پنجهشاه ( چهار راه آیتالله کاشانی کنونی) مغازهی قصابی داشتم. حدود سال 1336 بود. اوضاع کاسبی خوب بود. آن روزها قصد داشتم زمینی بخرم و خانهای بسازم. دوستی داشتم به نام آقای حاج محمد موسویان که از تجار فرش دستباف کاشان بودند. تصمیمم را با آقای موسویان مطرح کردم و او پیشنهاد زمین بزرگی را که حدود دوازده هزار متر میشد و در خیابان صبا ( آیتالله کاشانی کنونی) بود را دادند. این زمین متعلق به آقای تفضلی بود. برای خرید زمین با آقای موسویان به دفتر کار جناب آقای تفضلی در کارخانهی ریسندگی و بافندگی رفتیم. تا جلسهی آقای تفضلی تمام شود پانزده دقیقهای منتظر ماندیم. جلسه که تمام شد وارد دفتر شدیم. آقای موسویان مرا به آقای تفضلی معرفی کردند. آقای تفضلی، مرحوم حاج علی آقا سربلوکی، پدرم را میشناخت و زمانی که آقای موسویان پیشنهاد خرید زمین را دادند، آقای تفضلی گفتند؛ « شما زمین را تخم مرغ کن و بزن به دیوار.» با گفتن این جمله خندیدیم و بیرون آمدیم. البته به دلایلی شخصی از خرید زمین منصرف شدم.
باشد که باز بینم دیدارِ آشنا را2
بیستسال از اولین دیدارم با آقای تفضلی گذشته بود. دانشگاه آزاد کاشان به همت چندی از فرهیختگان مثل پروفسور محمد نبی سربلوکی، دکتر علی ثابت و دیگران در اوایل سال 1363 تاسیس شده بود. نوروز 1364 بود. آن سال دانشگاه نیاز به کمکهای مالی داشت تا بتواند فعالیتش را ادامه بدهد و مجهزتر و پرقدرتتر کار کند. اعضای هیات مدیرهی دانشگاه آزاد که آقایان؛ دکتر محمد سربلوکی، مهندس علی ثابت، علی شاطری، مهندس بیدگلی بودند و من (غلامحسین سربلوکی)، جهت دیدار نوروزی و تبریک سالِ نویی به خانهی آقای تفضلی در محلهی سرسنگ رفتیم. آقای تفضلی استقبال گرمی از ما کردند و حتا سینی چای، میوه و شیرینی را خود آقای تفضلی در جمع تعارف کردند و هرچه اصرار کردیم که اجازهی این کار را به یکی از ما بسپرد، این کار را نکرد و گفتند؛ « برای من باعث افتخار است که از آقایان دانشگاهی و فرهیخته پذیرایی کنم.» همهی ما از این نوع برخورد و نگاه آقای تفضلی لذت بردیم و درس گرفتیم. خواسته و نیاز دانشگاه را خدمت جناب تفضلی مطرح کردیم و آقای تفضلی هم قول مشارکت و یاری دادند که بر سر پیمانشان هم ماندند و عملی کردند.
چهقدر دوچرخه سواری خوب است
به نظر میرسد حدود سال 1335 بود که از طرف ادارهی کار و امور اجتماعی به کارخانهی ریسندگی بافندگی کاشان ابلاغ شد که جهت تردد و رفتوآمد کارگران از خانه به کارخانه و بالعکس، کارخانهی ریسندگی موظف به تهیهی وسیلهی نقلیه میباشد که هرچه سریعتر باید این اقدامات صورت گیرد. دستور ادارهی کار و امور اجتماعی به اطلاع کلیهی کارگران در سه شیفت رسید و مرحوم تفضلی دستور اجتماع نمایندهی کارگران را به کارگزینی داد. تفضلی نامهی ادارهی کار را برای آنان میخوانَد و سپس پیشنهاد میدهد که شرکت میتواند برای رفاه کارکنان بهترین دوچرخهی موجود در بازار ( که آن زمان دوچرخهی مارک هرکولس یا راله بود) را خریداری و به شرکت تعاونی واگذار کند. قیمت تمام شدهی آن صد تومان خواهد بود و با صحبتهایی که با کارگزینی شده، میتواند ماهیانه پنج تومان از حقوق شما کسر گردد. که البته این دوچرخه متعلق به خودتان خواهد بود و میتوانید از دوچرخه هم برای رفتوآمد به محل کار و هم سایر کارهایتان استفاده کنید. در همان جلسه اکثریت نمایندگان کارگران رای به خرید دوچرخه را میدهند.
من بسیار دیده بودم که کارگران آن دوچرخهها را زینت کرده، ترکبند بسته و زنگولهای هم به دستهی آن دوچرخه بسته و با چه عشقی سوار آن میشدند. از آن دوچرخهها هم برای رفت وآمد به کارخانه ریسندگی و بافندگی استفاده میکردند و هم در کارهای روزمره. هنوز هم بعضی از آن دوچرخهها را میبینم که در کوچه و خیابان گذر میکنند. این آیندهنگری ارباب که با هزینهی بسیار کم خیلی از کارگران را صاحب دوچرخه کرده بود در آن زمان بسیار قابل توجه بود. البته در سالهای بعد از انقلاب آقای تفضلی با یکی از گاراژهای مسافربری قراردادی میبندند و طی آن نزدیک به چهل مینیبوس برای رفتوآمد کارگران در نظر گرفته میشود.
مدیریت و روان شناسی تفضلی
در خصوص شیوهی مدیریت و مقابله با مشکلات باید گفت که آقای تفضلی در بسیاری زمینهها از روانشناسی و نگرش خاص خودش که برگرفته از خلقوخوی عارفانهاش بود، یاری میگرفت و بر مشکلات پیروز میشد. به عنوان مثال گفته شده که در شیفتِ کاری شب و در قسمت چیتسازی، یکی از کارگران چند توپ پارچه را از روی دیوار به بیرون پرتاب میکند و بعد از اتمام شیفت و خارج شدن از کارخانه، پارچهها را برمیدارد تا به خانه ببرد. نگهبانان متوجه کار این کارگر میشوند و موضوع را به مسئولین قسمت چیتسازی اطلاع میدهند و سرشیفت و سرپرست کارگاه نیز کارگر را اخراج میکنند و جریان را به اطلاع آقای تفضلی میرسانند و پیشنهاد اخراج کارگر را نیز مطرح میکنند. آقای تفضلی کارگر را به دفتر کارش دعوت میکند و در جمع مهندسین و کارمندان از آن کارگر به دلیل قبول تهمت دزدی تشکر میکند و میگوید؛ « این ترفند به دستور من بوده که اطلاع پیدا کنم که نگهبانان در شب و روز چگونه از کارخانه و کارگران حراست و حفاظت میکنند؟» سپس از تمامی نگهبانان نیز به خاطر جدیت و تلاش شبانهروزی تجلیل میکند و به آنان اضافه حقوق نیز میدهد. کارگر نیز با سربلندی و سرافرازی به سر کار خود بازمیگردد ولی گفته شده که تفضلی بعدها از کارگر علت سرقت توپهای پارچه را پرسیده و کارگر گفته بود که مبلغ قابل توجهی بدهی داشتم و هیچ راهی برای پرداخت آن نداشتم. آقای تفضلی مبلغ دوازده هزار تومان به او کمک بلاعوض میکند و چهار هزار تومان هم به او وام میدهد و حقوق او را نیز زیاد میکند.
تو بدان این را، تنها تو بدان3
کاشان از دیرباز شهری بوده است که با توجه به خصوصیات ویژه مثل آداب و رسوم و خُرد و کلان فرهنگهایش و همچنین برخورداری از مردمانی با تفکر و اندیشهی بزرگ در امور خیر و سازنده فعالیتهای زیادی کرده است. کاشان در مسجد و مدرسهسازی، خانهسازی، ساخت دارالشفا (بیمارستان)، راهسازی، پلسازی و کاروانسرا سابقهی طولانی در تاریخ این سرزمین دارد. آقای تفضلی و سایر همکارانش میتوانستند مانند بسیاری از صاحبان صنایع دیگر به مالاندوزی و انباشت سرمایهی شخصی در بانکها فکر کنند و یا در مسافرتهای خارج از کشور به خوشگذرانی و خوشنشینی مشغول باشند، اما این کار را نمیکنند. و سرمایهاشان را در راه توسعه و تولید بیشتر خرج میکنند. برای اشتغال بیشتر جوانان و مردمان شهر خرج میکنند. البته که از آبادی شهر هم غافل نمیشوند. از کمک در ساخت بیمارستان اخوان تا کمک در ساخت زایشگاه شبیهخوانی گرفته تا درخواست از پزشکان حاذق برای کار در کاشان و همینطور کمک به ساخت دانشگاه علوم پزشکی کاشان، دانشگاه آزاد کاشان، تجهیز بخش سیسییو بیمارستان اخوان و همچنین خرید چهار دستگاه یونیت دندانپزشکی برای بخش درمانی آرانِ کاشان. چنین موارد هزینه کردنها بسیار زیاد است. مواردی که بسیار تاثیرگذار و اثربخش نیز بوده است. کمک برای ساخت دانشگاهی مثل دانشگاه پلیتکنیکِ تهران که قرار بوده دانشکدهی تخصصی نساجی در ایران باشد از آیندهنگری و علاقهاش به پیشرفت این صنعت خبر میدهد. اهدای زمین برای ساخت دبیرستان پهلوی ( دبیرستان امام کنونی)، اهدای زمین ادارهی شهرداری کاشان، همگی و همگی از وجودی سرچشمه میگیرد که نگاهش به پیشرفت شخصی نبوده و مشخص است نگاهش به مردم شهر بوده است.
میروم خنده به لب، خونین دل4
روزی یکی از کارگران کارخانه به دفتر آقای تفضلی میرود تا درخواست افزایش حقوقش را به خود آقای تفضلی بدهد. پس از سلام و احوالپرسی، ارباب تفضلی از او نام پدرش را میپرسد و او را با اسم پدری و خانوادگیاش میشناسد و خطاب به او میگوید؛ « تو پسر آ ممدی؟» کارگر در پاسخ میگوید؛ « بله ارباب.» تفضلی باز میگوید؛ « خوبه والله، آره والالله. بارکالله، خوبه. از کارت در کارخونه راضی هستی یا نه؟» کارگر میگوید؛« بد نیست.» ارباب میگوید؛ «خوبه والله. آره والله، بارکالله.» و سرانجام پس از شوخی و بگو و مگوها، آقای تفضلی حقوق کارگر را زیاد نمیکند. کارگر که به سالن کارخانه بازمیگردد، جریان گفتوگوی خود را با ارباب برای سایر کارگران تعریف میکند آنها کلی میخندند و این موضوع چندین سال به عنوان مزاح و شوخی بین اقشار مختلف کاشان شایع شده بود. دوستان هرگاه به همدیگر میرسیدند به هم میگفتند: «پسر آممدی؟ خوبه والله. آره والله، بارکالله.» و باز تکرار میکردند؛ « تو پسر آممدی؟ خوبه والله. آره والله. بارکالله.»
روزی آقای موسیو یروان هنگام بازدید از کارخانه، به انبار کارخانه رفته بود و در لابهلای عدلهای پنبه کارگری را میبیند که خوابیده است. کارگر را بیدار میکند و از او میپرسد؛ « چرا خوابیدهای؟» کارگر با انگشت خود اشاره به ماتحت خود میکند و میگوید؛ « فوت به تهام میشینه.» موسیو یروان متوجه معنای جواب کارگر نمیشود ولی به همراه یکی از کارگران دیگر، به دفتر کار آقای تفضلی میرود و جریان خوابیدن کارگر را در انبار و جواب او را برای ارباب تعریف میکند. ارباب که معنای حرف کارگر را متوجه شده بود، توسط سرپرست کارگاه، کارگر را دعوت کرده و او را اخراج میکند. وقتی موسیو یروان علت چنین تصمیمی را از آقای تفضلی میپرسد، ارباب پاسخ میدهد؛ « مرض او بسیار خطرناک و مسری است، اگر او را بیرون نمیکردم، تمام کارگران از مرض او واگیر میکردند و کارخانه رو به نابودی میرفت.»
بر خشم بیتفاوت یک تصویر5
هیات ابوالفضل (خاتونی) که ریاستش را مرحوم سیدآقامیر مسچی به عهده داشت، از آقای فخرالدین حجازی برای سخنرانیهای مذهبی در ماههای محرم و صفر به کاشان دعوت میکرد. او سخنرانی حرفهای و سخنانش مهیج بود. در شور دادن در مسائل مذهبی و ذکر احادیث و تاریخ اسلام به ویژه شیعه استاد بود. قبل از انقلاب وقتی آقای سید فخرالدین حجازی در مدرسهی سلطانی (امام فعلی) سخنرانی میکرد، مردم کاشان برای شنیدن صدای مهیج و جذاب او سر و دست میشکستند و از راههای دور و نزدیک جمع میشدند و تا دیر وقت در مدرسه میماندند. آقای حجازی در بین عامهی مردم کاشان محبوبیت خاصی داشت.
انقلاب که شد آقای حجازی جزء انقلابیون طراز اول بشمار می آمد و بیشتر چهرهی او را در تلویزیون همراه با مسئولین میدیدیم. روزهایی از روزهای زمستان سال 1358 در باشگاه تاج (باشگاه تختی فعلی) اجتماع بزرگی تشکیل شده بود تا به سخنرانی انقلابی ایشان گوش دهند. آقای حجازی کم کم سخنانش را برد به سمت سرمایه و سرمایهداران. آقای حجازی گفت؛ « سرمایهداران خون مردم را میمکند و فلان میکنند و بهمان. بعد گفت یکی از این سرمایهداران معروف که سالهاست خون مردم بیچاره و بدبخت کاشان را میمکد و به شیشه میکند، آقای حسن تفضلی است. هنگامی که به واژهی تفضلی رسید آن را «تُفاضلی» گفت. با گیرایی کلامش چنان در دل مردم، شوری برپا کرد که هر آن دوست داشتند که از طرف فرمانده (آقای فخرالدین حجازی) اجازهی حمله صادر گردد که از قضا فرمان صادر شد و آقای حجازی گفت؛ « مردم بریزید و این کارخانه را بر سر صاحبان سرمایه آتش بزنید و خراب کنید.» عدهای بسیج شده، آمادهی حرکت به طرف میدان پانزده خرداد که کارخانهی ریسندگی و بافندگی در کنار آن قرار داشت شدند. اما ناگهان از طرف کارگران ریسندگی و بافندگی که به خاطر شریک بودن در سود سهام کارخانجات، سهامدار بودند برای آنان پیام آمد؛ « که مگر از روی نعش ما گذر کنید. این کارخانه تنها متعلق به آقای تفضلی نیست، که مال ما هم هست.» قسمت قابل تامل این است که سایر کارگرانی که حتا شیفت کاریاشان هم نبود از خانههایشان با چوب و چماق به دوستان خود در فلکهی مجسمه (پانزده خرداد) پیوستند و جمعیت کثیری را تشکیل دادند و نزدیک بود در کاشان به خاطر سخنرانی آقای حجازی جنگ و درگیری داخلی برپا شود که سرانجام با وساطت عدهای از مصلحین از جمله مرحوم آیتالله سید مهدی یثربی و سخنرانیهای آیتالله خراسانی قضیه به خیر و خوشی پایان یافت. و مردم بار دیگر به شخصیت بزرگ آقای تفضلی و تفاوتش بر سایر صنعتگران ایمان آوردند.
در غربت شبانهی قبرستان 6
کاشان عزادار شده بود. برای فوت پدر صنعت نساجی ایران، جناب آقای حاج حسن تفضلی بنیانگذار و موسس کارخانههای ریسندگی و بافندگی شمارهی یک و دو، نساجی آریا، جین و... که عمرش را در راه خدمت به مردم از راه اشتغالزایی و ریشهکن کردن بیکاری و فقر عمومی در منطقهی کاشان و حومهاش سپری کرده بود. آقای تفضلی، دوشادوش مردم به سمت غسالخانهی دشتافروز برده شد. غسالخانهای که خودش سنگِ بنایش را برای کاشان گذاشته بود. مردم کاشان و همینطور روستاهای اطراف از ساعت هشت صبح در میدان پانزده خرداد تا نزدیکیهای کارخانهی کرک جهت استقبال از مرحوم تفضلی به انتظار ایستاده بودند. جنازهی آقای تفضلی را قرار بود از تهران به سمت کاشان بیاورند و در غسالخانهی دشتافروز غسل و کفن کنند. مردم از ساعت هشت صبح در خیابانها آمده بودند تا نزدیک ساعت دوازده و نیم ظهر بود که صدای همهمهی «آقای تفضلی را آوردند» در میان جمعیت پیچید. آنان که گوشه و کنار خیابان و یا کوچهای بر روی زمین نشسته بودند، بلند شدند و آنان که سر بر دیوار خانه و یا مغازهای خوابشان برده بود برخواستند و به سمت ماشین حمل جنازهی آقای تفضلی حرکت کردند. بیش از پانصد اتوبوس و مینیبوس و سواری که آقای تفضلی را بدرقه میکردند خیابان را بند آورده بودند. وزیر صنایع، رئیس و اعضای اتاق بازرگانی تهران و کاشان، مدیران و کارکنان سازمان گسترش مالکیت واحدهای تولیدی، نمایندگان شرکتهای خارجی همه آمده بودند و با نصب پرده و پلاکارد و آگهی در روزنامههای رسمی با خانوادهی تفضلی همدردی کردند. از کاشانیان نیز همه بودند. از کارگر و بازاری تا مردم روستاهای اطراف. از رئیس ادارات دولتی و غیردولتی، از کارگران بقیهی کارخانهها تا مردمی که تنها اسمی از آقای تفضلی شنیده بودند. همه آمده بودند. جمعیت بسیار زیادی آمده بود. خیلیها میگفتند حضور این جمعیت در کاشان بیسابقه بوده است. حتا تشییع جنازهی آیتالله سید فخرالدین امامت و یا سید علی یثربی هم به این شلوغی نبود.
پس از خاکسپاری آقای تفضلی در مقبرهی خانوادگیاشان در دشتافروز کاشان، در مسجد درب یلان(درب وَلّون) از مردم برای صرف ناهار دعوت شد. ناهار مراسم زرشکپلو و مرغ بود به همراه نوشابه. در کاشان پیچیده بود که ناهار تشییع جنازهی آقای تفضلی بیش از یک میلیون تومان خرج برداشته است.
تو بمان، با من تنها تو بمان 7
مراسم ختم مرحوم تفضلی در روز دوشنبه یازدهم آبان ماه 1366 برگزار شد. این مراسم نیز در مسجد درب یلان، مسجدی که خودش مرمتش کرده و سالهای سال ده روز اول محرم را روضهخوانی داشت، برگزار شد. پس از قرائت کلام الله مجید، و به عنوان یکی از سخنرانان برنامه، نمایندهی دانشکدهی علوم پزشکی کاشان ضمن اظهار تاسف از درگذشت آقای تفضلی اعلام داشتند که مبلغ بیست میلیون تومان به دانشکده کمک کرده است و از خدمات دیگر این مرد سخن گفت. در مسجد درب یلان جای سوزن انداختن نبود. فشار مردم اجازه نمیداد که کسی راحت در مسجد بنشیند. در این مراسم، وزیر صنایع، آقای تفضلی را پدر صنعت نساجی ایران خطاب کردند و همچنین آیتالله آلطه که از قم آمده بود برای سخنرانی در مراسم ترحیم، در طی سخنانش، مقام و مرتبهی آقای تفضلی را در کنار مردان نیک خدایی شمرد. پس از فوت آقای تفضلی در آبان 1366، شاعران کاشانی و غیر کاشانی زیادی به مناسبت درگذشت، شب هفت و چهلم آقای تفضلی شعر سرودند.
حکایت این کارخانه، حکایت سرو کاشمر است
آقای تفضلی کارآفرینی نمونه بود که اگر سیاستهای مسئولین و مدیران نالایق پس از آقای تفضلی و همچنین دخالتهای دیگران نمیبود، این خوان گسترده باز میبود و استمرار سیاستهای اقتصادی مرحوم حاج حسن تفضلی حتا قادر بود بعد از مرگش نیز برای عامهی کاشانیان ثمربخش باشد و اثری از فقر در جامعه نباشد. صد افسوس که این درخت تنومند و تناور که روز به روز مانند سرو کاشمر که به دست حضرت زردشت نشانده شده و تا زمان خلیفهی عباسی به درختی بس تنومند و بزرگ تبدیل شده بود که در زیر سایهی این درخت پر برکت هزاران دام و وحوش میآرمیدند و در روی شاخ و برگ آن، روزها و شبها هزاران هزار از پرندگان، آشیانه داشتند. آن درخت نیز بر اثر سعایت بداندیشان به دستور خلیفهی عباسی قطع شد و به بغداد برای پادشاه فرستاده شد. یک روز پیش از آن که سرو به بغداد برسد، متوکل عباسی کشته شد و این مطابق با پیشگویی زرتشت بود که گفته بود؛ « هر که این درخت را ببرد، کشته خواهد شد.» گفتهاند این سرو در زمان قطع شدن بیش از هزار و چهارصد سال عمر داشته است. و متوکل عباسی آرزوی دیدن این سرو را به گور میبَرَد.
دانهای که آقای تفضلی در سالهای 1313 در کاشان میکارد و تا سالهای سال از آن حفاظت و حراست میکند و طی پنجاه سال به درختی تنومندی تبدیل شده بود و چندین هزار نفر در سایهسار آن زندگی میکردند را برکندند و از صفحهی روزگار محو نمودند. آیا فروپاشی کارخانهی ریسندگی و بافندگی کاشان سرنوشت محتوم این نوع از واحدهای صنعتی است؟ اگر چنین است چرا شرکتهای ژاپنی، کرهای، هندی، چینی و هزاران شرکت دیگر فعالیتشان روز به روز گستردهتر میشود و در عرصههای بینالمللی جولان بیشتری میدهند؟ در حال حاضر از کارخانه و ماشینآلات و دهها ساختمان آن، هیچ آثاری برجای نمانده است و زمینهای آن را طلبکارها در اختیار گرفته و مانند گوشت شتر قربانی، هر کسی سهمی از آن را در دست دارد.
پینوشت:
3،1، 7: شعر بهار را باور کن، فریدون مشیری
2: غزل شماره 5 حافظ
4: شعر وداع، فروغ فرخزاد
5: شعر بر او ببخشایید، فروغ فرخزاد
6: شعر دیدار در شب، فروغ فرخزاد
نظرات کاربران