,,

عباس جمالی در «واگویه‌ای بیش از یک اجرا» به ویرانه‌های برجای مانده از کارخانه‌ی شماره یک پرداخته است. متنی پرسشگرانه از خلاء و فقدان، بیانگر تاریخی در غیاب تاریخ‌های رسمی

واگویه‌ای  پیش از یک اجرا

واگویه‌ای پیش از یک اجرا

جدا از تاریخ رسمی تاریخی رقم می‌خورد که در ویرانه‌هایش ثبت می‌شود

جدا از تاریخ رسمی تاریخی رقم میخورد که در ویرانههایش ثبت میشود. در خلا و فقدانش، در خاطرات و خوابها. تاریخی که در بدنها مستقر است تا روی کاغذها و دست نوشتههای رسمی. تاریخی که در غیابش، تاریخی از فتوحات مینشیند.

زمین ویران کارخانهی نساجی در میدان پانزده خرداد کاشان که کشیده شده است تا خیابان بیست و دو بهمن و خیابان رجایی، تاریخی از جنس همین فقدان اجرای کارگران است. تاریخی که زمان را با ویرانگیاش، خط میاندازد و چیزی به نام تاریخ را در یک شهر تاریخی مورد سوال قرار میدهد. ترکیب شهر تاریخی ترکیبی ساخته شده برای وصف شهریست که آمادهی پذیرش گردشگران است. گردشگرانی ( چه درون، چه آن سوی مرزهایش) که میخواهند به دیدن تاریخ بیایند. تاریخی که نمودش در خانهها و کوچه پس کوچههای بافت تاریخی کاشان است. باقی مانده از دورانی که تعریفش از مکان و زمان تفاوت داشت. و این تمایز معرفتیاش در قالب نوعی از معماری و نوعی از پرداخت فضا موجود است. گردشگران به تماشای این تمایز میآیند. خودشان را در آن مکانها قرار میدهند. و شاید نوعی حسرت، نوعی افسوس و نوعی از فقدان به سراغشان بیاید که چرا و چگونه اکنون پرداخت فضا در معماری خانهها و شهرسازیها بیروح و دارای میزانی از خشونت است که هیچ حس انسانی نهتنها برنمیانگیزد بلکه باعث سرکوب آن هم میشود. آنها با قرار گرفتن در این تاریخ و جدا از تاریخی که در آن نفس میکشند، آرام میشوند.

اما با قدم زدن در ویرانهی کارخانهی نساجی عقل سلیم میگوید کسی آرام نمیشود. هیچکس دست هیچ گردشگری را نمیگیرد به آنجا ببرد و بگوید اینجا هم تاریخ ماست. اینجا هم باقی مانده از تاریخ نه چندان دوری است که مردمان ما در آن کار میکردند، حقوق میگرفتند و با آن حقوق، نان و گوشت میخریدند و به خانه میبردند. تصویری عام از یک کارخانه که سریع یک ذهن را اشغال میکند. ولی اکنون از آن تنها نامی باقی مانده. خاطراتی و خوابهایی شاید. اصالت این تاریخ به جایی است که در آن مستقر میشود. در بدنها و خوابها. برای همین گویی هر زبانی که بخواهد با فاصله آن را روایت کند، گویی دچار لکنت و در موفقیتآمیزترین شکلاش گزارشی سرد از وقایع خواهد شد.

خودم چندباری این تجربه را داشتم که با دوربینم وقتی میخواستم عکاسی کنم از آنجا، از آن ویرانه، هیچ نمایی را نتوانستم به ثبت برسانم که نمایی از این فقدان و خلا باشد. فقدان کار و زندگی در این ویرانه، گویی تمام بدنِ ویران، خودش را بسیج میکرد تا از یک بازنمایی سادهانگارانه فرار کند. تن ندهد به آرامش پس از ثبت. که شاید اگر من آن روزها نمایی خاطر جمع را ثبت میکردم، امروز دیگر این یادداشت را نمینوشتم. بلایی که این وفور وسیلههای ثبت برای ما به همراه آورده؛ چرا که ما را بیشتر نابینا میکند تا بینا. ما از پشت دوربینهای بد کیفیت گوشیها چیزهایی را به ثبت میرسانیم گویی که آنجا بودهایم و دیدهایم همه چیز را. در حالی که ما نه تنها دیدهایم بلکه آنچه موجود بوده است را با عکسی بیکیفیت، خط انداختهایم. و خودمان را خالی از حافظهای غنی از تصاویر حمل کردهایم.

ما همیشه با نوعی  نظاممندی در حال مشاهده کردنیم. نظامی که دادههای تصویری را دستهبندی میکند و تاکیدگذاری میکند. نظامی که فرمان میراند بایست و نگاه کن یا عبور کن و فراموش کن. این نظامِ مشاهده اگر نظام تربیت شدهای نباشد و جز به قرائت رسمی از پدیدهها وامدار نباشد، در همان قرائت رسمی از تاریخ باقی میماند و هیچگاه ما را مورد سوال قرار نخواهد داد که، چرا آن زمین ویران کارخانهی نساجی تاریخ نیست. چرا نباید در عرصهی تماشا باشد، چرا نباید دور تا دورش را دیواری شیشهای نکشند تا به هر شهروند یا هر گردشگری بگوید بایست و تماشا کن. و این سوال باز در تو شکل بگیرد چرا این ناندانی مردمان یک شهر باید از آن ویرانهای باقی بماند، ویرانهای که حالا گوشهای از آن بانکی بالا رفته است و شاید فرداها هم مالها یا مجتمعهای مسکونی و تجاری از خاک کارگری آن برویند، چرا آنجا نباید در عرصهی تماشا باشد؟

 پنداری غلط از توسعه به ما حکم میدهد هر جایی که ویران است را بسازید و بعد هم بفروشید. آبادانی. آبادانی. این تعریف از آبادانی جز بر تحریف تاریخ و ساختن تاریخی برساخته نیست که نمودِ آن یک سویش به پاک کردن تاریخ کارخانهی نساجی است؛ یک سویش، آن همه مرمت غلو شدهای است که تاریخی برساخته را دارد شکل میدهد در بافت تاریخی کاشان.

خود زبان هم داوریست متهم. هم بیانکننده است. هم خودش با پنهان کردن زبان رسمی در خودش جانبداری میکند. زبانی که بتواند مداخلهاش را در واقعیت حفظ کند به همان اندازه شاید باید ویران شده باشد. طرحی نو بریزد برای بیان آن ویرانه تا خطابی نو و مخاطبی نو را سامان دهد. تا نظام مشاهده را به هم بریزاند. برای همین است که وقتی به اجرایی دربارهی کارخانهی نساجی فکر میکنم، جز قطعات چیزی به ذهنم نمیرسد. قطعاتی دور افتاده از هم و نزدیک. زبانی از هم گسیخته و در عین حال پرتابکننده. اجرایی به دور از پرداخت بافت سطحی سوژه و در عین حال نزدیکترین به همان ویرانه. سیاست این زیباییشناسی نه بازنمایی سادهانگارانه، بلکه نوشتن مقدمهایست بر مشاهده بر آن ویرانی و ویرانیمان. همیشه دعوایی در میگیرد که این زیباییشناسی آیا در پوستهای از فرهیختگی نمیخزد تا تمام روابطش را با بیننده و خوانندهای ناآگاهتر به هنر و ادبیات از دست بدهد. من خودم همیشه دلخوشم به اینکه این اتفاق تنها پوستهای از نظام عام مشاهده را میترکاند. و برای همین دیگر دیدارش. خواندنش کمی دشوار به نظر میرسد. چرا که اگر بخواهد تنها مستندی گزارشی از آن واقعیت باشد، باز دارد گویی از واقعیتِ پشت سر گذاشته خبر میدهد. و خوشبینانهاش اینکه واقعیتی روی دست ما مانده که باید سریع تغییر شکل بدهد و همانطور که گفته شد، جایش را مالها و آبادانی بگیرد. نه شکلی از مرثیه مد نظرم است.

مرثیهای برای ویرانهای که تا ابد باقی بماند. شکلی از پرسشی جدی مد نظرم است. پرسشی جدی در مقابل حذف نظام مشاهده که ویرانی کارخانه از مشاهده پاک میکند. این نظام مشاهده دارای زبان بیابهام و به ظاهر روشن است. مثل زبان تورلیدرها وقتی که از تاریخ مکانها میگویند. زبانی فشرده، دارای توصیفهای بسیار که تاریخ را به گزارشی شیرین و خاطرهانگار تقلیل میدهد. همینجاست که باید از خود نوستالژی و امر غریب هم دفاع کرد. نوستالژی در شکل حقیقیاش ما را با پرسشی جدی روبهرو میکند. من کیستم و کجا مورد حمله واقع شدهام که اینچنین حسرت خوردهام. نه حسرتی سادهانگارانه که به آه و نالهای رقیق ختم بشود. نگاهی تبارشناسانه ( به سنخ فوکوییاش) حتا خود همین اضافهی باشکوه تاریخ را خلع سلاح میکند و افشا میکند. آن وقت است که امر غریب باز در قالب سوالی جدی یخهگیر ما میشود که، واقعن من در کدامیک از این تاریخها به دنیا آمدهام، تاریخ رسمی ( که بلندگوهای بسیار دارد) یا تاریخی که باید خود بیآفرینم از زاویهی اکنون؟

 احضار تاریخ (به تعریف بنیامینیاش) تاریخی که من از اکنونیترین نقطهای که در آن زیست میکنم احضارش میکنم تا دوباره دست در آن ببرم تا صرفن ناظری خاموش باشم. این دوراهی است که دیگر تفسیر تاریخ از کار میافتد. تفاسیری که سوژهای میسازد، انباشتی از وقایع در گذشته و تاریخگرایی را رقم میزند. تاریخگرایی در خدمت نظام مشاهده و نظامهای فرهنگی است. و از اتفاق سیاست غلط توسعه همیشه کارمندانی از تاریخگرایی در اختیار دارد. تا واقعیت را جعل کنند و تاریخی برساخته را رقم بزنند.

نظرات کاربران