تصویر خانه و اصولا زمینه یا مکان-زمان در ادبیات داستانی معاصر، مانند هر مؤلفهی دیگری در گذر زمان و متناسب با تحولات اجتماعی-فرهنگی تغییر کرده است

رویای خانه و کابوس زوال
در قصهی قدیم، مکان بیش از آنکه ساخته شود دربارهی آن کلیبافی و خیالپردازی میشد
در قصهی قدیم، مکان بیش از آنکه ساخته شود دربارهی آن کلیبافی و خیالپردازی میشد. اما در داستان واقعگرا مکان -بهعنوان محل رخ دادن کنش داستان- مصور میگردد. نویسنده با وصف جزءنگرانهی اشیا و اثاثیهی موجود در خانه، محل رخ دادن حوادث را دقیق و باثبات میکند؛ همچنین میکوشد بین خانهی وصف شده در داستان و شخصیتهای بازیگر ماجراها رابطهی متقابلی برقرار سازد. برحسب نوع رویکرد نویسنده به خانه، خواننده در فضای اثر قرار میگیرد و به بخشی از واقعیت داستانی رهنمون میشود -البته اگر نویسنده از چنان قدرت تخیلی برخوردار باشد که بتواند او را از فضای زندگی روزمرهاش به جهان داستان خود ببرد.
نحوهی آراستن منازل و وصف اثاثیهی جایگرفته در آنها، ثبات یا نابسامانیِ جامعه را نیز بازتاب میدهد: لباسهای ژنده، ظرفهای لبپریده یا سقفی که هنگام بارش باران از آن آب میچکد، معرف فقر و نداری میشود، نمونه: خانهی همسایهنشینیِ رمان سنگ صبور اثر صادق چوبک. همچنین میتوان اشاره کرد به آشفتگیِ فضای خانه در داستانهای بهرام صادقی که بیثباتی درونیِ شخصیتها را مینمایاند و بیانگر تزلزل اجتماعی است. توفیق نویسنده در ساخت و پرداخت فضای خانه، در واقعنمایی و باورپذیریِ داستان نقش دارد.
تصویر خانه و اصولا زمینه یا مکان-زمان در ادبیات داستانی معاصر، مانند هر مؤلفهی دیگری در گذر زمان و متناسب با تحولات اجتماعی-فرهنگی تغییر کرده است. میتوان گفت: چگونگیِ حضور خانه در داستانها و طرز تلقی از آن و معنابخشی به آن، دوره به دوره -و از نویسندهای به نویسندهی دیگر- تفاوت دارد و حکایتگر دگردیسیِ آرام و بیوقفهی جریان داستاننویسی است. رمان و داستان کوتاهِ هر دوره، ضمن آنکه وارث سنتی ادبی است، احساس و شکلی از زندگیِ آن دوره را بازتاب میدهد.
در نخستین مرحلهی پیدایش رمان فارسی، دورهی گذار از قصهی بلند سنتی (رمانس) به رمان، پیدایش آثاری را شاهدیم که نویسندگان آنها، ضمن تلاش برای سنتشکنی از نظر شکل و محتوا، دلبستهی شگردهای روائیِ بومیاند. این پیشارمانهای قرار گرفته بین قصهی قدیمِ ایرانی و آثار مبتنی بر صناعتهای نگارشیِ جدید، متأثر از روحیهی تجدد و شورِ شناختِ دورهی بیداری، در قالب سفرنامهی تخیلی نوشته شدهاند؛ هم از رمانهای ترجمهشدهی اروپایی نقش پذیرفتهاند هم از ژانرهای ادبیِ بومی همچون سفرنامهنویسی (نوع ادبیِ اصلیِ دورهی قاجار). قهرمان داستانهای عصر مشروطه، فرد دگراندیشی است که از خانه بیرون میزند تا در عرصهی جامعه بگردد و کم و کاستیها را گوشزد کند. نویسندگان این قبیل آثار ضمن پیشِ چشم داشتنِ پیشرفتهای اروپا و مفاخر ایران باستان، روشنگرانه به بازنگری در جامعهی ایران و افشای پلیدیهای سلطهیافته بر آن میپردازند و اخلاق و عادتهای ایرانیان را هجو میکنند؛ و عهدهدارِ نقشی میشوند که بعدها در سمتوسوگیریِ سیاسیِ رمان فارسی تداوم مییابد.
در نخستین رمانوارهی جدید فارسی، سیاحتنامهی ابراهیمبیک (1274ش) نوشتهی زینالعابدین مراغی، بیشترین انتقادهای «ابراهیمبیک» حول نبودِ بهداشت میگردد. او وضع ایران را با کشورهای پیشرفته و بهویژه فرنگستان مقایسه میکند و از ضرورت ساخته شدن بیمارستان، شکلگیریِ بلدیه برای نظافت معابر و مسائلی از این دست سخن میگوید، و از تمیز نبودن معابر و خانهها، و عدم بهداشت عمومی انتقاد میکند. ابراهیمبیک از خانه بیرون زده و درگیرِ جنبشِ جاری در عرصهی جامعه شده است. در نظر او، خانه تمثیلی است از وطن که مادری پنداشته میشود بیمار و باید درمان شود. مادر و خانه یکی میشوند -دو پناهدهنده از خطر و ترس- تا یادآورِ وطن گردند. اگر نویسندهی عصر مشروطه صلا درمیدهد: «خانه باید تمیز باشد»، در واقع بر ضرورت تغییر اجتماعی تأکید میکند.
انقلاب مشروطه به اهداف خود نمیرسد، و اغلبِ رمانهای نوشته شده در مرحلهی ورود جامعه به «روزگار نو»، حول تیرهروزیِ زنان و جوانان میگردند تا یأسِ ناشی از برآورده نشدن آرمانهایی را بازتاب دهند که دگراندیشان به آنها دل بسته بودند. عرصهی عمومی ناامن میشود. «فرخ»، قهرمان تهران مخوفِ مشفق کاظمی، نومید از تحول اجتماعی، به امنیت خانه پناه میبرد و دل به این خوش میدارد که، با امید به انتقام «منتقم حقیقی»، فرزندش را بزرگ کند. ماجرای اغلب رمانهای اجتماعی دههی 1300 در محلهای پرتافتاده و خانههایی نکبتبار رخ میدهد و خواننده را به فضای ذهنیِ تیرهوتاری میبرد معرف آن دورهی تاریخی و احساسات چهرههای داستانی. در همین سالها، یحیا دولتآبادی در رمان شهرناز، با وصف جزءنگارانهی خانه و اشیاء موجود در آن، هم شخصیت داستان را میسازد هم حالوهوای محیط قصه را.
یک دهه بعد، در رمان مدرن بوف کور، تصور انسان از جهان بهمثابهی خانه و پناهی امن رو به تغییر مینهد. خانهی راویِ بوف کور در ملتقای واقعیت و وهم، سمتِ بیابان است. تنهاترین مکان و خانهای است که «فقط روی قلمدانهای قدیم ممکن است نقاشی کرده باشند». در این رمان مدرن، مکان نیز همچون زمان و شخصیتها ذهنی میشود و جنبهای استعاری مییابد. فضای غریب خانهی بوف کور، بهعنوان زمینهی داستان، نقش مهمی در بازنماییِ شخصیت راوی دارد و با روحیه و شیوهی زندگی او سازگار است. خانهی راوی در کوچهای که صدای پای گزمههای مست در آن پیچیده، ایمن نیست. و راوی -نقاب نویسنده- در حسرت خانهای ایمن، به ایران باستان گریز میزند. خانه/وطن، خانهی رویایی او نیست. پس در جهانِ داستان خانهی مطلوب خود را میسازد و نقاشی میکند تا در آن مأوا گیرد و برای سایهی خود بنویسد -خانهای خیالین که روزنِ دیوارِ پستوی آن به جهان خوابها و کابوس/رویاها گشوده میشود؛ خانهای بر لبهی جهانِ واقع/وهم، تنها همچون راویِ داستان، با روزنی در رفِ جادوییاش به آن جهان دیگر. قصهی هدایت این توان را دارد که خواننده را به جایی دیگر ببرد و او را وادارد تا از مکان واقعی فاصله بگیرد و وارد جهان داستانی شود.
به دههی چهل که میرسیم، خانه -مأمن و برانگیزندهی آرزوها- در محور داستانهای زنان داستاننویس جای میگیرد و مرکز جهان ذهنیِ چهرههای داستانی را میسازد. نویسنده جهان داستان خود را محدود به صحنهی خانه میکند. به قول باشلار، منتقد فرانسوی، «خانه گوشهی دنج ما، سهم ما از جهان» و مکانی است که رویاها را میپروراند.
حفظ آرامش خانه دغدغهی «زری» در سووشونِ سیمین دانشور است. وضع خانهی او جوّ دورهی اشغال کشور و به خطر افتادن خانهها را القا میکند. زری میکوشد در موقعیتی آشوبزده، محیط «خانهی» خود را امن و آرام نگه دارد. تجاوز به حریم شخصیِ قهرمان سووشون (1348)، که با به عاریت گرفتن گوشوارههایش در شب عقدکنان دختر حاکم آغاز شده است، با بردن اسب پسرش ابعاد تازهای مییابد. و زری -که در صحنههای آغازین، برای حفظ آرامش خانه، کوتاه میآمد- در گذر از رنجها، تصمیم میگیرد ایستادگی کند: خواهناخواه به عرصهی مبارزه درمیآید و سفر درونی او همپای سفر بیرونیاش در پهنهی جامعه، به آگاهی میانجامد. او میخواست خانوادهی خود را از بلایا دور نگه دارد اما نکبتی که جامعه را فراگرفته است به درون خانهی او نیز رخنه میکند و آن را فرومیپاشد. رفتهرفته جهانِ بیرون به آرزو و خواستهی درون غلبه میکند -آنچه بر زری و خانه و کاشانهی او میگذرد نمونهای است از مصائب ایرانیان در سالهای اشغال کشور.
قهرمانان داستانهای مهشید امیرشاهی رویای خانهای را میبینند پناهدهندهی خاطرات کودکی؛ و بدینسان، حسرت تهرانِ دوستداشتنیِ دههی سی و چهلِ شمسی را به دل خواننده میگذارند. در داستانهای گلی ترقی نیز جستوجوی خانهی از دسترفتهی کودکی، نشانگر طلب آرامش با گشتوگذار در خاطرههاست: «شاید باغ سبزِ شمیران خوابی شیرین بود. و بیدار شدهایم! آنچه فکر میکردیم از فولاد است و پایههایش همیشگی است با تلنگری فرومیریزد... [خانه] به هزاران ذرهی چرخان در هوا تبدیل میشود و همراه آن بوهای شیرین کودکی، مزههای قدیمی، و موهبتهای سادهی گذشته، مثل خطوطی فرار در فضا، از پهنهی زندگیِ ما -زندگیِ من- دور میشوند». امیرشاهی و ترقی، با بیان خاطرات چهرههای داستانی خود از تهرانِ دههی چهل، نگاهی درونی به تغییرات این شهر دارند تا روح گمشده در درازنای زمانِ آن را احضار کنند. در این داستانها تهران جلوهای زیبا دارد، متفاوت با تهرانِ مخوفِ نویسندگان متعهد، شهری است که دارد به پدیدههای مدرن تن میدهد.
«خانه» بهمثابهی گرانیگاه هستی، در مرکز رویدادهای داستانهای ترقی جا خوش کرده است. زندگی در خانهی پدری با شادیِ یکنواختی میگذرد؛ تنوع در دنیای بیرون و در نحوهی گذرانِ کسانی است که به خانه وارد میشوند و تجربهی دیدارشان بر راوی اثری دیرپا دارد. ورود اشخاص گوناگون «مثل هجوم قبیلهای ناآشنا به سرزمینی امن، نظام یکنواخت خانهی ما را بههم میریزد». تا زمانی که خانه در وضعی پایدار به سر میبَرد، «قصهای» در کار نیست. حادثه با غریبهها از راه میرسد و آشوبی پدید میآورد که وضع خانه را ناپایدار میسازد. آشوب که از سر بگذرد، دوباره وضع پایدار میگردد و قصه پایان مییابد. اما، همچنان که تودورُف میگوید، حالتِ پایدارِ دوم هرگز با حالت پایدارِ اول همسان نیست. آدمها بهویژه راوی/شاهد، در گذر از حادثه دگرگون گشتهاند: «حس میکنم زیر پایم خالی شده و به جایی محکم و مطمئن مثل سابق متصل نیستم».
شهرِ زادگاه و خانهی پدری، در داستانهای غزاله علیزاده نیز جای چشمگیری دارد. خانه حسرت او را برمیانگیزد، از حد مکانی جغرافیایی فراتر میرود و صورتی معنوی از حیات را تداعی میکند؛ گاه نیز مفهومی نمادین مییابد تا تداعیکنندهی وطن شود و با یاد محمد مصدق درآمیزد که قهرمان رویاییِ او بود: «خانهی روشن ما از کِی به باد رفت؟ در خواب، رویای خانه میبینم و، بیخانه، کابوس... دکتر مصدق چهارده سال در احمدآباد زیر غبار تبعید، از نفسهایی میافتاد که با هر آمد و رفت، دنیا را تکان میداد. دلالهای خارجی، خانهی ملیِ او را به باد دادند».
طرح رمان دو جلدیِ خانهی ادریسیها (1370- 1371) حول سرنوشت خانهای شکل میگیرد که حکومت انقلابی آن را مصادره کرده و کسان تازهای را در آنجا نشانده است. در پایان این رمان پرحادثه، «لقا» دختر خانواده، بهخلاف برادرش، از کشور مهاجرت نمیکند، میمانَد تا با روشن نگهداشتن شعلهی آتش در خانهی مصادره شده، خاطرهی آن را حفظ کند. او میمانَد تا چراغ زندگیِ از دسترفته را روشن نگه دارد. نویسنده، در وصف فضایی رو به اضطرابِ مدام، از «رویای خانه و کابوس زوال» مینویسد. خانه، که تمثیلی است از وطن، همچون درون ساکنانش فرو میریزد.
طوبا و معنای شب (1368) اثر شهرنوش پارسیپور را میتوان داستان یک خانهی کهن دانست که رفتهرفته رنگی استعاری میگیرد. «طوبا»، همچون «لقا»، نگهبان خانه میشود و قصهی آدمها و اشباحی را میگوید که به آنجا رفت و آمد دارند. مکانِ داستان بیانگر مضمون آن میشود و نویسنده رویکرد خود به زندگی را حول رابطهی زن با خانه پیش میبرد. رفتهرفته، بین آن دو نوعی همگونی پدید میآید و خانه نقش مهمی در القای معنا و مفهوم رمان بازی میکند: همانطور که خانه رو به فروپاشی میرود طوبا نیز در هم میریزد و آرزو میکند کاش همچون «ستاره» و «مریم» -زنان مقتول و مدفون زیر درخت خانه- به ستیز با شرایط برمیخاست تا بندیِ هنجارهای متعارف و نگهبان خانهای رو به ویرانی نمیشد: «چه زندگی عبثی! اندوه تلخی زن را در خود فرو میبرد. حسی از بیهودگی داشت»: در خانه میمانَد و به درون رانده میشود. در ذهن میزیَد و مالیخولیایی میگردد. تلاش ذهنیِ او برای رفتن از خانه بینتیجه میماند، زیرا همواره از آشوبِ فضای مردانهی بیرون، به درون رانده میشود.فاجعهی زندگی شخصیتهای محمود دولتآبادی در جداافتادگی آنان از خانهی پدری نمود مییابد -خانهای که نشانگر هویت آنهاست. جستوجوی پدر و خانهی سنتیِ آرامبخش، مهمترین مشغلهی آدمهای داستانهای لایههای بیابانی است. «مارو»، در از خمِ چمبر جز مهاجرت به دنبال پدر و مادر، شوقی ندارد. همانطور که قهرمانانِ رمان سفر نیز میان آوارگی و ماندن در خانه سرگردانند. همهی تلاش پدران در گاوارهبان، آوسنهی باباسبحان و عقیل عقیل، صرفِ حفظ کانون خانواده میشود -کانون خانوادهای که در جای خالی سلوچ (1358) از هم میپاشد.
در واکنش به از هم پاشیدگیِ نسلی که سودای تغییر در سر داشت، هوشنگ گلشیری رمان آینههای دردار (1371) را نوشت و سرگذشت نویسندهای را مصور ساخت که در خانهی زبان سکنا میگزیند.
مضمون عمدهی داستانهای بزرگ علوی در مجموعهی نامهها (1329) و رمان چشمهایش (1331) را اختلاف پدران و دختران تشکیل میشود -دختران داستانهای او در پیِ تغییر سرنوشت خود، از خانه بیرون میزنند و درگیر ماجراهای سیاسیِ جاری در پهنهی جامعه میشوند تا پا در راه زندگی تازه بگذارند. قهرمانان آثار احمد محمود، مشغلهای متفاوت با چهرههای داستانیِ دولتآبادی در سر دارند و شبیه شخصیتهای آثار علویاند. اهمیت خانه در آثار این دو نویسنده از این باور رئالیستها ناشی میشود که چهرههای داستانی از دل محیط اجتماعیشان برمیآیند؛ به میان آشوب حوادث تاریخی پرتاب میشوند و سرنوشت آنان را مبارزهی میان نیروهای متخاصمِ اجتماعی رقم میزند. در آثاری همچون همسایهها و مدار صفر درجه، خانه جزءنگارانه وصف میشود اما در درخت انجیر معابد رنگی استعاری میگیرد تا نشانهی وطن شود -گرفتارِ گیاهِ بهسرعت رشدیابندهای که همهی مظاهر زندگی مدنی را در لابهلای شاخ و برگ خود نابود میکند. چهرههای داستانهای احمد محمود زمانی هویت مییابند که از تنگنای خانه به عرصهی اجتماع پا مینهند و سفر مخاطرهآمیز خود را در زندگی آغاز میکنند؛ سرگذشت خود را از سرنوشت جماعت جدا میکنند، تنها و بیگانهوش به مواجهه با جهانِ فردیتستیزی میروند که با خواستهای درونیشان در تضاد است. تنهایی عمیق، آنان را به غریبههایی در میان جمع بدل میکند: «خالد» با وضعیت خود مصالحه نمیکند و بهمثابهی فردی مسئلهدار ویژگیِ شخصیتی رمانی را پیدا میکند، در حالیکه «نوذر» تنهایی و بیگانگیِ خود را در برخوردی طنزآمیز و بازیوار با جهان بروز میدهد.
نوع رویکرد احمد محمود در درخت انجیر معابد، در داستان کوتاه «خانه باید تمیز باشد»، از مجموعهی آشفتهحالان بیداربخت (1377) نوشتهی غلامحسین ساعدی، نیز مشهود است: زن و مردی جوان برای ماه عسل به ویلای دوستی آمدهاند. به کمک پسربچهای عجیباحوال، ویلا را پیدا میکنند. اما آنجا را پر از جانوران موذی مییابند. مرد، به کمک پسربچه، شروع به تمیز کردن خانه میکند. بخش عمدهی داستان به شرح تلاش آنان برای نابودیِ جانوران میگذرد. آن دو خسته شدهاند ولی شادند که خانه تمیز شده است. هنگامی که زن و مرد به خانهی تمیز شده میروند جانورها از راه میرسند و دوباره آنجا را پُر میکنند. آن دو چارهای نمییابند جز گریز از خانه. نویسنده فضای (مکان+ حالوهوا) خفقانآوری میسازد که حشرات موذی همه جا را تصرف کردهاند.
داستانِ خانه را میتوان در آثار نویسندگان دیگر نیز پی گرفت. هر نویسندهای، براساس طرز تلقی خود، خانهی داستانش را ساخته و کوشیده است خواننده را به تعمق دربارهی آن برانگیزد. هر داستان از خانهای سخن میگوید؛ در عین حال، هر داستان خانهای است که خواننده را به تلاش برای کشف شگفتیهای خود فرامیخواند.
نظرات کاربران