اجرای نمایش یکی از ارکان جمعهای خانوادگی و محلهای در روستاها و شهرهای ایران زمین بوده و بنا به زمان و موقعیت سوگ یا سور اجرا میشده است.
اجرای نمایش یکی از ارکان جمعهای خانوادگی و محلهای در روستاها و شهرهای ایران زمین بوده و بنا به زمان و موقعیت سوگ یا سور اجرا میشده است. کاشان نیز از این قاعده دور نبوده و نام و شیوهی اجرای چندی از آن نمایشها برجا مانده است. نمایشهای سوگواره چون تعزیه به واسطهی وجود هیئتهای محلی دارای قدمتی بسیار است و از ویژگیهای برجستهای نیز برخوردار بوده است. از جمله میتوان به نَسخ تعزیه معروف به نسخهی کاشان و تعزیهخوانهای بهنام مانند «میرعزای کاشی، میرغم، میرزا غضنفر و حاج عباس کردمیل و... » اشاره کرد1. در این نوشتار کوشیدهام به پارهای از نمایشها یا خرده نمایشهای شادیآور اشاره کنم که این روزها دیگر حرفی از اجرای آنها نیست و شوربختانه موزهای نیز وجود ندارد تا مدارک گذشته را گردآوردی و نگهداری کند.
اسحاقچه
بازیگر صورتکی به صورت میزده و با تقلید لحن و گویش خاص یهودیان منطقهی جملات و کنایات مختلفی را بیان میداشته و سبب خنده میشده است. از جمله این بازیگران آقای علی اکبر نوازشگر بوده است.
طنازان مذهبی
توسط تقلیدچیهایی که طنزآوران سیاسی مذهبی بودند اجرا میشده است. در عهد قاجار « قادر شعرباف فینی» همدورهی فتحعلیشاه و در زمان پهلوی «آقاناقوس» و شاگردش « میرزا حبیب چاووش» با نام اصلی «حاج حبیب رمضانعلیزاده کاشانی» فعال بودهاند. اینگونه نمایشی در جشنهای مذهبی در محله و هیئت برگزار میشده و از چگونگی آن اطلاع دقیقی نداریم.
خرده نمایشهای لوتیها
بازیگرانی بودند با کلام آوازی و ضربی با تقلید گویشهای منطقههای خاص و به مانند لوتیهای گذشته در مجالس شادیآور اشعار انتقادی اجتماعی میخواندند. مانند انتقادهای عروس از مادر شوهر، داماد از مادر زن، ارباب از رعیت و... برای مثال «علی اکبر نوازش راده» آخرین بازمانده لوتیهای قهرود خاطرات بسیاری در خواندن شعر و مجلسگردانیهاشان تعریف میکند اما باز هم چیزی ثبت نشده و آموزشی هم داده نشده تا اینگونه نمایشی به یادگار بماند.
غربالبازی ( غربیل بازی)
در گویش محاورهای به آن « غلبور بازی» و « غربولبازی» هم میگفتند. بازیگر، دیگی به روی سر میگذاشته و رویاش پارچهای سفید میانداخته و ادامهی پارچه را در شلوار گشاد قرمز رنگش جمع میکرده است. پاهای بازیگر را میبستند تا فقط بتواند بجهد یا بغلتد و با زغال روی شکم بازیگر نقش دو چشم و بینی و دایرههای نامرتب میکشیدند. حرکات و آن هیبت بازیگر باعث خنده میشده است.
خیمهشببازی
در دوران نزدیک به ما خانوادهی «محمدزاده» در کاشان ساکن بودند. این خانواده توانایی بسیار زیادی در اجرای خیمهشببازی داشتهاند و حتی صفیرهایی میساختند که زبانزد خاص و عام بوده است و برای هر عروسک صفیر خاصی را میساختند.
در موزهی عروسک کاشان و در محله؟ اجرای خیمه شب بازی میشود و مسعود نوریفر به عنوان مرشد پای خیمه و رضا رادبخت عروسک گردان صندوق بازی اجرا میکنند.
تقلیدهای شادیآور
تقلید و تقلیدهای ولایتی یا تقلیدهای محلی نمایشهای کوتاه با داستانهای تکراری و بیشتر در مورد روابط و اختلافات ارباب و رعیت، کاسب و مشتری، استاد و شاگرد و شهری و روستایی بودند و اساس آن بر کمدی لهجهها و برخوردها و شوخیهای فیزیکی بود، این خردهنمایشها که ابتدا توسط افراد شوخطبع اما غیرحرفهای در مجالس شادمانی اجرا میشدند، به تدریج با برنامههای ارائه شده توسط دستههای مطرب وارد شدند.
یكی از این نمایشها «نمایش عروسی كاشیها» است: «خانوادهای برای پسرشان میخواستند زن بگیرند و خاله خانم باجیها پس از رفت و آمد فراوان و گفت و شنیدهای زیاد كه دست و پای كوچك و لب و دهان ریز و ابروی باریك و دماغ قلمی و پیشانی صاف و صورت گرد و چشم میشی و موی خرمائی و قد متوسط و گوشت و قالب متناسب میخواستند و درآخركه فقیرآدم و سردرخشتی و دود چراغ خرده و ارزان باشد و یك دختر را دیده بودند كه دماغش بزرگ بوده و در جایی یكی كه دهانش گشاد و جائی دماغش درشت و جائی تنش لاغر و جائی قدش دراز و جائی كه سر درخانهشان آجری بود و آنها از درش تو نمیرفتند و حسن و عیب گوئیهای بسیار، دختركاسبی را از خانه كاشیها پسندیده موكول به بلهبران میشود و درشبی مردها جمع شده، سخنهای مقدماتی برگزار و حرف از چه آوردن و چه خریدن میشود. وقتی بزرگتر دامادان دربارهی مهریه و خرج عقد سوال میكند از طرف عروسان با روی باز و زبان تسلیم پرمهر جواب میدهد، مگر ما كیسه دوختهایم! پسرتاج سرما و دختر كنیز خودتان میباشد، هرگلی زدهاید سرخودتان زدهاید، چیزی هم نخواستید مهر كنید یا بیاورید نكنید و نیاورید، ساعت ببینید دستش را بگیرید به خانهتان ببرید كه دامادان خوشحال شده هزاردعا بهجان خانوادهی عروس كه چه مردمان چشم و دل سیر راه نظر بلند اهل خیری میباشند میكنند و اما تا مسئله زیاد هم سبك و ساده برگزار نشود، میخواهند تا اگر هل پوكی هم باشد عنوان بكنند. عروسان میگویند همانطور كه گفتهاند آنها چشم وكیسه ندوختهاند اما برای شگون و اینكه امر، امر عروسی است جهت خیر و خوشی یك كاسه نبات و چند كله قند و یك كلام الله و همین و آقا را آورده دختر را به عقد پسر درآورید و دامادان قبول میكنند. و از اینجاست كه مطلب اصلی نمایش شروع میشود. از خود عروسان یكی رو به دامادان كرده میگوید؛ انشاالله مبارك است و به دلخوشی و عاقبت بخیری باشد اما این عروسی كه شما میخواهید به خانه ببرید یك جفت كفش نمیخواهید پایش كنید؟ كه اهل مجلس یك زبان میگویند (مخا -مخا ، چرا نمخا ) یعنی میخواهد میخواهد، چرا نمیخواهد و یكی كه كاغذ و قلم دستش است سیاهه میکند. مجددا همان شخص دامادان را مخاطب قرار داده میگوید؛ این عروسی كه شما میخواهید ببرید یك پیراهن نمیخواهد تنش بكنید؟ كه باز همه صدا بلند كرده میگویند (مخا مخا چرا نمخا ) و پشت سر آن میگوید یك چادر نمیخواهد سرش كنید؟ (مخا مخا) یك چاقچور نمیخواهد پایش كنید؟ (مخا مخا) یك چارقد نمیخواهد؟ (مخا مخا) یك النگو نمیخواهد دستش كنید؟ (مخا مخا) یك جفت گوشواره نمیخواهد به گوشش كنه؟ (مخا مخا) یك سینه ریز نمیخواهد دلش خوش باشد؟ (مخا مخا) دو ریسه خلخال نمیخواهد؟ (مخا مخا) آنقدر مهر نمیخواهد آبرویش باشه؟ (مخا مخا) آنقدر شیربها نمیخواهد؟ (مخا مخا) پول بنداندازان نمیخواهد؟ (مخا مخا) پول حمام نمیخواهد؟ (مخا مخا) پول حنا؟ (مخا مخا). مخارج عقد؟ (مخا مخا) خرج بزك؟ (مخا مخا – مخا مخا- مخا مخا- مخا مخا – مخا مخا ) و آنقدر عروسان چیز میخواهند و مجلسیان دولا و راست شده مخا مخا میكنند تا همه بِسان فنر به خم و راست شدن در میآیند و از فرط خستگی كه همه با هم خم میشده راست نمیشوند و روی هم میافتند نمایش به آخر میرسد. غرض آنكه به قدر ده دختر اسم و رسمدار سر در آجری خرج بخواه از دامادان توقع و تمنا میكنند و درآخر هزار منت بارشان میكنند كه ما از آن جهت اینطور بیحرف و نقل وخرج و باج قبول كردیم كه دو حرام به هم حلال بشوند و رسممان نیست بابت دختر شوهر دادن چیزی خواسته حرف بزنیم !» و چنانكه هویداست در این نمایش از تكنیكهایی چون «نعل وارونه زدن» لهجهی كاشانی استفاده و البته محوریترین تكنیك تكرار واژه «مخا، مخا» و تعظیمهای مكرر است كه دركنار ایجاد ضرب آهنگی شادیآور و مناسب برای مجلس شادمانی و همچنین بهره بردن از تواناییهای بدنی بازیگران برای اجرای این مجلس تقلید بهره میبرند. در کنار آن نقد اجتماعی خود را به مراسمهای خواستگاری و اینکه مهم دو جوان نیستند که میخواهند زندگی تازه ای را شروع کنند را اعلامی کنند.( شهری: جلد دوم ،1370،68،69،70)
در کاشان دو گروه تقلیدچی بودهاند. گروهی برای خواص و گروهی برای عامهی مردم از حرکات و گفتار تقلیدچیها هم فقط صحبتهایی کوتاه مانده است. از نمونههای آن میتوان به:
الف) حکیمبازی ب) قاضیبازی ج) لعبت و مسخره د) تغاربازی ( بازی ماستکی) ه) شاهبازی ( میر نوروزی) چ) عروس و داماد بازی اشاره کرد. از معروفترین مقلدان یا مسخرهبازان کاشان« شاطر حسین عابدی کاشی» معروف به « آقاناقوس» بوده که از او و شیوهی اجرایش، اسم و توضیحات اندکی مانده اما از گفتوگوها و جزئیات نمایش هیچچیز نمانده است.
ابوالقاسم جنتیعطایی درمورد سابقهی نمایش ایرانی و موضوعات و مضامین آن درسال 1333 مینویسد: «در پیشینهی کهنسال بازیهای ملی و محلی» ما نمایشهایی خندهآور از قبیل: پهلوان کچل یا پهلوان پنبه «عروسی هالو» « خاله رورو» ، « چهارصندوق» و«طبیب کاشی» موجود است که هنوز به وسیلهی دستههای مطربان دورهگرد، در ایام عید، روز اسمگذاری نوزاد، عروسیها، ختنه سورانیها و مهمانیهای بزرگ به معرض تماشا گذاشته میشود. به طوریکه محتوای اغلب این نمایشها نشان میدهد، مضامین، افکار و مکالمات اشخاص داستانها حاوی حقایقی تلخ، نکاتی اخلاقی، انتقادی و عبرتانگیز از زندگی اجتماعی و خصوصی است که در کپسول شهد و شکر شوخی و مسخره به خورد تماشاگران داده میشود.(جنتی عطایی 1333-ص 57) بیضایی در کتاب نمایش در ایران به « مازندرانی و کاشی » یا « حاجی کاشی و داماد فراری » ( بیضایی:159،1379) نام میبرد و اینها را میتوان در نمایشهای کمدی سفید یا همان تقلیدهای محلی طبقهبندی کرد.
در روزگار نزدیکتر به ما، منظور از تقلیدهای محلی، نمایشهای تقلید است که با بهرهگیری از کمدی لهجه و استفادهی مفید از لهجهی شیرین کاشی اجرا میشده است و هنوز هم اجرا میشود. در محلهی درب باغ و چهارباغ فین کاشان نمایشی با حضور «رضا کریمی فینی» و «امیرحسین حداد کاشی» نقشپوش «آق حسین کاشی» به اجرا در آمده است.
در سال 1382 و جشن ده سالگی کانون اندیشه جوان ـ سپهری یک روز جشن محله نام گذاری شده بود و در آن شب اهالی محلهی «درِ باغ» به خانه میرزا آقا احسان ـ محل قبل این مجموعه فرهنگی ـ دعوت شدند و مرتضی جهانی به همراه مصطفی شبخوان نمایش کوتاه «نان و دلقک» را اجرا کردند. از نمونههای نمایشهای تک نفره نیز محمد عباسزاده پیش پردهی «مَممَد فِشفِشه» را در محلهی آب انبارخان در خانهی نقلی اجرا کرده است.
سیاهبازی
در کاشان گروههای سیاهبازی فعال و خوبی بوده است. حتی در شیوهپردازی در نواحی مختلف کاشان هم تفاوتهایی وجود داشته است. مثلا شیوهی کاشان، شیوهی بادرود، آران بیدگل، نطنز و قمصر متفاوت بوده است. در خود کاشان گروهای فعال مانند لوتیباشی که در خیابان محتشم زندگی میکردند، گروه مرشد موندی ( علی ورزنده)، گروه موسیخان کاشی و غیره بودهاند که این گروهها سر دسته نمایش پانخل، پشت مشهد و ملکآباد ( میدان ولی سلطان) را همراهی میکردند. از معروفترین کسانی که نقش سیاه را یازی میکردند، «علی آقا کاشانی»، «ولیالله احتساب»، «حسن شرف»، «شکری واکسی» را میتوان نام برد. اشعار را ریتمیک میخواندند و مجالس شادی را اجرا میکردند.
در دوران معاصر به دلیل به وجود آمدن تماشاخانههای کوچک یا بزرگ این گونه نمایشی کمتر در محلهها اجرا شده است. برای نمونه رضا کریمی عراقی در کارگاه تاتر رها، مرتضی جهانی در کانون جوانهها، در کارگاه نمایش کاج در محلهی درب باغ، تماشاخانه سیدعلی نصر در محلهی آب انبارخان را میتوان نام برد.
چندسالی است موسسهی پژوهشی کودکان دنیا در روزهای آخر سال شادپیمایی با حضور همه که نمادهایی از پوشش و آرایش عمو نوروز، ننه سرما، خاله بهار و حاجی فیروز را دارند برپا میکند. این حرکت پسندیده به اهتمام مسعود نوری فر و رضا رادبخت و ... در کاشان نیز برگزار شده است و اهالی نمایش با به تن کردن لباسهای ویژه در چند محله و بازار کاشان حرکت کردند و فرارسیدن نوروز را شادباش گفتند.
از آنجایی که شادی نیاز جامعهی محلی ما میباشد، منِ نمایشگر نمایشهای شادیآور ایرانی بنا به وظیفهی خودم در روزهای نزدیک به نوروز، لباس قرمز به تن میکنم و صورت سیاه میکنم و با دایرهزنگی در دست، بیشتر به مناسبت سال جدید در دو بخش قبلِ اول روزهای پایان سال به عنوان حاجی فیروز و نوروز به عنوان مبارک در محلهها راه میروم و شاد باش میگویم.
جدای تهران و تجربههای محلههای ظفر و هاشمی و 13 آبان، در کاشان در محلهی درب باغ به واسطهی خانه تاریخی احسان و کاج و در محلهی آب انبارخان به خاطر بودن مجموعهی خانه نقلی اجرای سیاه بازی داشتهام.
در این میان دو تجربهام را برای شما مینویسم.
اولی به تنهایی در خانه احسان، نقشپوش حاجی فیروز شدم و دایرهزنگی به دست در محله حرکت کردم و خواندم « اسم من آقا حاجی فیروزه، عمر من آقا سالی یه روزه، با اینکه فقط یک روزه هستم ریال صدها سال که با شما هستم » و خنده بر لب رهگذرها نشاندم و وارد خانه کاج شدم و جشن پایان سال داستاننویسها بود و هفتسین داستانی هم روی میز چیده شده بود. اندکی صبر کردم و با تمام شدن خوانش داستان با اجازهی مجری وارد شدم و شعر خواندم و خندهای بود که جان گرفت و شعرخوانیهای من را همراهی کردند و دست زدند و دعای شادی و سلامتی برای همهی مردم ایران میکردند.
بار دیگر در نوروز مبارک شدم. از آنجا راه افتادم به سمت محلهی آب انبارخان، نگاههای متعجبانهی مردم کاشان در محلهی مسجدآقا بزرگ برایم دیدنی بود. دو مرد جوان به سراغم آمدند که برایمان بخوان و من خواندم. آنها دست میزدند و خواستند پول بدهند، گفتم: «شاباش نمیگیرم، ولی یهبار هرجایی شد برای یک کودکِ کار بستنی بخر.» دمت گرم گفتند و رفتند و من ادامه دادم تا اول کوچهی آشتیکنان ایستادم و نگاه کردم موتورسواری میآمد به سمت من. دو نفر بودند. راننده ترمز کرد شیشه کلاه کاسکتش را به بالا فرستاد و گفت: «چطوری سیا؟» من ناخودآگاه گفتم: «قر بده بیا.» دوستش زد پشت کمرش با لهجهی شیرین کاشانی گفت: «خوبِد شد؟ برو دیره.» رفتند و من به راهم ادامه دادم. کمی سردم شده بود که به خانم آقا فرنگی رسیدم. حاجی فیروز با زبان دست و پا شکسته سلام و علیک کرد و نوروز مبارک گفت و آنها رفتند و من به خانهی دوست رفتم که ساسان مهرپویان و سعید خسروی خیمه شب اجرا داشتند و چه شوری درمیان تماشاگران این اجرا برپا بود.
اما بار دوم
با سبا اصلیان همسر عزیز به کاشان برای دیدن پدر و مادر و تبریک نوروز آمدیدم و من مبارک شدم و ایشان مردپوشی کردند. سبیل نمایشی گذاشتند و کلاه بر سر، نقشپوش ارباب شدند و در خانهی احسان برای مهمانان نوروزی نمایش اجرا کردیم. سبا هم ارباب را بازی کردند و هم دخترحاجی که میخواست بهترین سفرهی هفتسین را بچیند که تا پدر رفته سفر برای تجارت بر میگردد، همهچیز مرتب و منظم باشد. اجرا تمام شد که اهالی خانهی کاج و موزهی منوچهر شیبانی خواستند که یک ساعت دیگر در خانه کاج نیز اجرایی داشته باشیم و قبول کردیم.
من در این فاصله به محلهی درب باغ رفتم و گشتی زدم و به چند نفری نیز تبریک نوروز گفتم و برای دیدن اجرا دعوتشان کردم و به خانهی کاج رفتم. دوستی برای نوازندگی به جمع ما اضافه شده بود با ایشان تمرین کوتاهی انجام دادیم و برای اجرا آماده شدیم.
دوستان به بازدیدکننگان نوید اجرای سیاه بازی را میدادند و چند خانوادهای نیز ایستادند تا زمان اجرا فرا برسد و چه اجرای خوبی شد با همراهی تماشاچیها.
من در این نوشتار سعی براین کردم تا نمایش های شادیآور در کاشان از دیروز تا امروز را مرور کنم با امید به برپا شدن موزهی نمایشهای ایرانی در سرزمینمان ایران.
نظرات کاربران