تو از دریچههای تعبیه شده در دیوار به بیرون نظر داری و دیگران از همین پنجرهها تو را نظارت میکنند. یک پنجره در هر دیوار نفی مانعی است که دیوار برای دیدار میآفریند

«نه اینکه اتاق من، همان اتاق تو باشد / نه اینکه غم همان شادی نباشد و سفاهت / اما در اینکه توی اتاق گیر افتادهایم، حرفی نیست / بیرون میرویم و اتاق با ما میآید / در هرجای دنیا اتاق با ما، در ماست / کسانی خود را شکل اتاق مییابند و / اتاق را میآرایند چون خود...»
«در این اتاقها» بیست و پنجمین مجموعهی شعر من است که این روزها بخت انتشار یافته. این شعرها در ستایش جسمانیت و حجم مادی موجودات است که من آن را تنانگی مینامم. تنانگی مادیتی است که نیازمند روح مجزا نیست؛ بلکه خود انرژی تجسم یافتهست.
اتاق پناهگاه و مسکن است. به این پناهگاه بهعنوان معماری ناگزیر و تغییرناپذیر بشری اندیشیدهام که تنها تعبیهی دری بر این پناهگاه، بهعنوان کشفی انسانی، بر روند تمدن تاثیر نهاده است. اتاق ساختاری اجتنابناپذیر دارد، دیوارهایی دارد و سقف و کفی که ما را به قانون جاذبه بر آن استوار میدارد. شکل ظاهری آن ممکن است صورتهای هندسی متعدد بگیرد اما کارکرد آن از دوران غار تا امروز یکسان مانده است. انسان وحشی با پناهگاه و مسکنش درست مثل بقیهی موجودات رفتار میکرد. غار در و دربند نداشت، باز بود رو به طبیعت پیرامون. غار بشر همچون لانهی جانوران و آشیانهی پرندگان و کنام درندگان و ماوای آبزیان و هوازیان، در طبیعت بود و جز طبیعت. حیوانات بزرگتر آزادانه در طبیعت میزیستند و میغنودند، ضعیفترها لانه و آشیانه و نقب میساختند در دل طبیعت. بشر تنها موجودی بود که برای حفظ جان خود در را آفرید. در، جداکنندهی او از خطرهای دور و بر بود. اتاق چه آنگاه که از خیزران و چوب و کرباس بوده چه حالا که از خشت و سنگ و فلز است، چهاردیواری محکمی بوده که در داشته و این در به روی او باز و به روی دیگران بسته میمانده است. دیوارها محافظان انسان بودهاند اما تاریکی را هم بر انسان تحمیل میکردهاند و او را از نور آفتاب و مهتاب و باد نشاطانگیز و تماشای دنیای بیرون مانع میشدهاند، پس انسان علاوهبر درِ محافظ ورودی، درها یا دریچههای تماشا در دیوارها کار گذاشته است. دیوارهای چهار طرف، انسان را از زندگی تا پس از مرگ بستهبندی میکند. گهواره و تخت نوعی اتاق کوچک محافظ است برای نوزاد. انسان زاده میشود در اتاق، رشد میکند در اتاق خانه، در اتاقِ مدرسه و اداره و کارخانه میکوشد، در اتاقهای معیشت و عیش خانواده تشکیل میدهد، در اتاق اخلاق و قانون و اقتدار در چارچوبهای گوناگون زندگیاش را میگذراند، همواره در فضای هندسی اتاق محدود و محاط است، حتا پس از مرگ نیز اتاق کوچکی گور او میشود. اتاقی که خلاف اتاقهای پیشین دری به بیرون ندارد، گرچه به تعبیری دری به دوزخ و مینو دارد.
از زمان غارنشینی، سقف و کف و دیوارها به مثابهی مسکن ناگزیر با ما آمدهاند، اما انسان با کشف عاملی چون «در» رابطهی خود را با طبیعت پیرامون، خلاف تمامی موجودات دور و بر، به گونهای دیگر برقرار کرده است. «در» بیش از دیوارها توانسته مالکیت فردی منحصر را برای ما مسجل کند. در را که ببندی خلوت و امنیت فردی خودت را داری مگر اینکه دیگرانی خواه دولت یا دشمن بخواهند تو را از پناهگاهت محروم کنند. واژهی «فراز» در زبان ما، معنایی متضاد دارد: در عین باز شدن به معنای بسته بودن هم است. درست مثل کارکرد ذاتی درها که به روی تو یا دیگری باز یا بسته میماند، عنصری که هم محدودکننده است هم رهاییبخش.
پنجره ابزارِ بده بستان اندکی است که آدمی پس از کشفِ درِ جداکننده، برای ارتباطگیری خود با طبیعت و دیگران فراهم کرده است. در واقع پنجره نوعی نفی دیوار است. دیوار پنهانکنندهی حضور آدمی بود مگر در وا شود، اما پنجرهها توانستند مهابت خوفناک دیوارها را که انسان را از ارتباط با دیگران مصون و در امان میداشت بشکنند. تو از دریچههای تعبیه شده در دیوار به بیرون نظر داری و دیگران از همین پنجرهها تو را نظارت میکنند. یک پنجره در هر دیوار نفی مانعی است که دیوار برای دیدار میآفریند. در طول قرنها، هرچه ترس بشر از بیرون کمتر شده، پنجرهها بیشتر شدهاند. تا امروزه که گاهی دو تا سه دیوار خانه سراپا تبدیل به پنجرههای شیشهای شده است و بعضی جاها آدمها در چهاردیواری شیشهای زندگی میکنند، امری تناقضآمیز که دیده میشوی و درعینحال میخواهی امنیت و خلوت خود را داشته باشی. اتاق حجم هندسی ساکن است که آدمیزاد- موجود نسبتا غیرهندسی متحرک- را در خود میزایاند، رشد میدهد، زندگیاش را تا مرگ بین دیوارها و درهایش، بین سقف و کف خود تثبیت میکند. حجم بدن انسان و بدنهی اتاق نوعی شباهت بین آن دو را یادآور میشود اما ساکن ماندن اتاق و بیتسکین بودن آدمی این شباهت را کمرنگ میکند. در نهایت این اتاق است که ما را در خود پناه میدهد با اثاثیهای که محصول مشترک توانایی ما و ظرفیت اتاق است همزیستی مسالمتآمیزی داریم، هرچه اتاق را کاملتر کنیم زندگی ما ظاهرا در آن آسانتر است. اگرچه در آغاز ما اتاقها را به میل خود میآرائیم، لیکن اتاق پس از سالها ما را در خود، به شکل خود درمیآورد با عاداتی که زوایا و خفایای دیوارها بر ما تحمیل میکنند و فضاهایی که برای ما میسازند، با دریچههای اندک یا بسیاری که به بیرون دارد ارتباط ما را با طبیعت، با همسایگان و دیگران کمابیش میسر میسازد، با کوتاهی یا ارتفاع سقفش، مجال تنفس و خیالانگیزی و رفاه نامرئی را فراهم میکند. رفاه واقعی البته در کف اتاق با چینش ابزار مدنی جدید، میسر شده است. با کشف در و دروازه، که امکان مالکیت، فردیت، خانوادهی منحصر، مجال فراغت، تفکر و تخیل بیشتر و بهتر را در چهاردیواری فراهم ساخته، فرهنگ و تمدن رشد کرده و به توسعه انجامیده است.
اتاق یک سلول است، یک اتم، متصل میشود به اتاقهای دیگر، ترکیب میشود با فضاهای وابسته، تکثیر میشود در انواع و اقسام خود، خانه یا آپارتمان را میسازد و مجموع خانهها محله و شهر را میسازند و اتاقها در کوچهها و خیابانها و میدانها هربار به گونهای مغازه و اداره و کارخانه و رستوران و سایر عناصر و نهادهای شهری را شکل میدهند. درک اتاق به معنای ادراک شهر نیست. شهر موجود مستقلی است جدا از اجزایش، موجود زندهی متغیری که شخصیت ظاهرا ساکن و باطن متحرکی دارد. اما در اتاقت که راحت نباشی شهر از نظرت میافتد. میهن تو گاهی فقط اتاق تو خواهد بود و منحصر بدان.
اتاق اما جسم است، جسمانیت محض. یک مادیت شکلیافته توسط انسان و محیط بر انسان و شکلدهندهی عواطف و خیالات و رفتارهای روزانهی آدمیزاد. این اتاق بیروح نیست اما روحش از جنس متافیزیکِ وهمناک نیست؛ بلکه متافیزیکی برخاسته از فیزیک ملموس اوست و از جنس جسم آن. تن او را باید بشناسی و تنانگیاش را و روح تجسمیافته در مادیت صوری و فضای جاریاش را، تا بتوانی برهمکنشگری اتاق و آدمی را به گونهای بهتر، کارآمدسازی. در شهرها و این زمان، ما خانههامان -در واقع مجموع اتاقهامان- را نمیسازیم، برای ما میسازند. معماران برای ما میسازند و ناگزیر در آنها ساکن میشویم. این اتاقها به میل ما نیستند بستگی به ظرفیت مالی و توانایی و ذوق ما دارند. در شرایط مالی عالی شاید بتوانیم خانهای با اتاقهای باب میل خود، حتا بالاتر از سلیقهی خود پیدا کنیم و زندگیمان را در آن بچینیم یا بگوییم بیارایند.
معماران اتاقها را میسازند، خانه و خیابان و شهر را. اما معماران همه یکجور فکر نمیکنند و تابع موازینی خاص نیستند. اگر قانونی همهسونگر و بنیادین و آیندهبین، بر رشد و توسعهی شهر و مجموع آن بهعنوان کالبدی کارآمد و زیبا نظارت نکند، توسعهی شهری بنا بر طرحهای گوناگون معمارها و خواست خلقالساعهی مشتری خصوصی یا دولتی، مجموعهای میشود که در آن شهر بهعنوان یک موجود انداموار و زنده، که باید سازوار و سنجیده و کارا باشد، در یک اغتشاش بحرانزا، هیأت شتر گاو پلنگ پیدا میکند که سازگاری آدمیزاد فرزانه با چنین محیطی گاه محال میشود. ما وسط بحران عظیمی هستیم که محصول شهر ناسازوار ماست و آن ناهنجاری صوری و بینظمی درونی، نظم اندیشگی ما را به بینظمی میراند و هنجار عاطفی ما را به کژتابیهای مادی و عینیاش مبتلا میکند.
شعر هنر ملی ماست و به تعبیری درستتر روحِ هنرِ ما در این سرزمین است و از بین هنرها، معماری کالبد این روح باید باشد که نیست. شاید وقتی، معماری ما با فضای پرانحنای موسیقی و خط ما همساز بوده، باغهای ما با فضاهای جادویی مینیاتورهامان همگون شده، شعر ما در کاشی و قالی وگچبریهای پُر پیچوتاب و نور رنگارنگ ارسیها و رفاه خاطر و فراغت سردابها و بادگیرها و اشیای زینتی اتاقهامان هماهنگ بوده است. البته اینها غالبا در خانهی اعیان نمود پیدا میکرده. اما حالا در خانهی همان اعیان نیز بیسلیقگی، ناهمسازی بنا و آنچه در آن است و ربطشان به هم، دل بههمزن است که ناشی از بیارتباطی همه چیز با همه کس است. میدانیم که بیارتباطی ظاهری و باطنی، حاصل ذهن بیربط و یاوه است.
برگردیم به اتاق، که به هیچروی در هیچ زمان، از اتاق رهایی و جدایی نداریم. اشاره کردم که انسان غارنشین همچون بقیهی جانوران در پناهگاه بیدر میزیست، تا در را کشف کرد، ارتباطش با طبیعت قطع نشد اما محدود شد به اینکه کی در را بگشاید. درها مهمترین کشف تمدن بودهاند؛ همتراز آتش اما مهمتر و پیشتر از چرخ، که در ارتباط انسان با طبیعت تاثیر نهادهاند. جانوران در طبیعت میزیند و ما با کشف در و دیوار، خود را از آن ارتباط همگانی با موجودات طبیعت منقطع کردهایم. «در» یک نماد و استعاره میتواند باشد. دور خانههامان دیوارهای سنگی و فلزی کشیدهایم- این اواخر که نیزههای فولادی هم بر آنها نشاندهایم. دور شهرها و بندرها هم حصار و بارو نشاندهایم، دور کشورهامان مرز مرئی یا سیم خاردار کشیدهایم، لاجرم بین خودمان و دیگران دیوارهای نامرئی بالا بردهایم.
اتاق نه مطلقا خوب است نه نسبتا بد. اتاق امنیت خاطر و خلوت عشرت و محل کار و عرصهی تقابل و بقاست، در اتاقها نسل بشر را تا مرز تهدیدکنندهای تکثیر کردهایم، علم را در پناه این دیوارها رشد دادهایم، زیر همین سقفها هنر آفریدهایم، جنگ و زلزله و سیل و آتشفشان اتاقهامان، هستی و بودنمان را میخواسته از بین ببرد، با کار و مقاومت و صلح و زیبایی اندیشیده در این اتاقها، شهرها و کشورهامان را آزاد و آباد کردهایم. تمدن از اتاقهای کار ما شروع شده و به اتاقهای فراغت ما برگشته و به ما موجودیت تازه بخشیده است. اتاق موجودی زنده است، آنکه آن را مرده بپندارد، بر خویش ستم کرده است. اتاقها اما همیشه یار ما نیستند، در کار مدارا و آشتی نبودهاند، اتاقها گاهی بر سر ما آوار شدهاند، شاهد مرگ بهموقع یا باعث فنای زودرس ما شدهاند، اتاق بیرحم است؟ شفقت به حال ساکنانش ندارد؟ نه! اتاق آیین خودش را دارد، باید آن آیین و رفتار خاموش را بشناسی، اتاقها و خانهها در شهر و کشورها و جهان تو را پناه داده و تا امروزت کشانده است باید درون این حافظهی بشری، بینای هشیار همدم همیشگیات، شایستهی همذات و همزاد تمامی عمرت باشی.
اتاق معمار تاریخ است. معماری تاریخ از اتاقها شروع میشود، اتاقها با ناهمزمانی شگرف، حضور بشری ما را از دیرینهسنگی و اعصار اسطورهای تا دوران شرکتهای فراملیتی سرمایهداری در هم گره زده است. بین این دیوارها، که در سراسر جهان و در سراسر زمان گستردهاند، درهایی باز شده است رو به چشمانداز دموکراسی و آزادی آرمانی؛ و دریغا بهموقع بسته نشده به روی فاشیسم و استبداد و حماقت که میلیونها اتاق و ساکنان بیمزدهاش را به خفقان و شیون وا ندارد. اتاقها حالا دیگر به هم شباهت ندارند. اتاقهای سرمایهداری با اتاقهای سوسیالیستی ظاهرا متفاوتاند، اما چه زود جایشان را با هم عوض میکنند. اتاقی که در آن جاسوسی از دنیا، جنگهای جهانی و شومترین وقایع تاریخی روی میدهد، کنار اتاقی است که شعر زیبایی، حماسهی صلح و آرمان همزیستی عاری از خشونت سروده میشود. اتاق تن میزند از اینکه بخواهی آن را به هر شکلی که میخواهی بسازی و به هر راهی بکشانی، پناهگاه را آبریزگاه کردن فقط از ما برمیآمد تا از هرجانور دیگر. اگرچه سعی کردهایم در بعضی جاها دیوار را برداریم و آن را به شیشه و پنجرههای بزرگ تقلیل دهیم اما دیوار شیشهای هم دیوار است و درهای کلوندار پیشین حالا فقط با رمز و شماره باز میشوند. اتاق از آغاز تا امروز تغییر نکرده است، کارکردش بهعنوان پناهگاه و مسکن همان بوده که هست با یک تفاوت که درها بهصورت روزافزونی ما را از طبیعت و موجودات آن جداتر کرده است.
«درِ» اتاق که امری ذاتی نبوده اما ضروری شده، حالا از حدود مادی خود تجاوز کرده و معنوی و نامرئی شده است: دری شده که ما بر ذهن خود داریم. ذهنی که به روی کسانی و چیزها و مفاهیمی آسان باز میشود و به روی مسلکی، عقیدهای، آیینی، منش و روشی همچنان بسته میماند.
به اتاق بیدر و دیوار میاندیشم اما آن دیگر اتاق نیست. از اتاقها، رهایی نداریم، اما با رفتن به بیشه و دشت و کنار رود، با گذر از آسمان و دریا و کوه، با سفرها از فراسوی مرزها و باورها، میخواهیم خود را از بستهبندی شدن در حجم اتاق، خانه، شهر، حتا مدنیت حاضر برهانیم اما اتاق پیروزمندانه در تاریکی شب ما را به خود میخواند و فرزند بیمزده را در چارچوب مقدرش میخواباند.
1- سخنرانی در باب «معماری در تاریخ» در خانهی هنرمندان
نظرات کاربران