,,

خانه‌ی تاریخی صدوری متعلق به دوره‌ی قاجار با دو حیاط و دوازده اتاق به سبک معماری گودال‌باغچه در محله‌ی «پنجه‌شاه» کاشان عکس؛ علی صدوری

تو را خانه کجا باشد؟

تو را خانه کجا باشد؟

۶۴ درصد از درآمد مردم برای اجاره‌خانه مصرف می‌شود!

15 سال زندگی در 13 خانه یعنی هیچ چیزی را بلد نباشم دل کندن را خوب فهمیده‌ام. خانه اما کجاست؟ «در قلب کسانی است که دوستش می‌دارند؟» رضا خودآموز ِسطحِA1 زبان آلمانی را پیوستِ اَپ babel کرده و هر روز مدام باید تکرار ‌کنم «ایش هایس میثم» و بعد خودم را شلوارکِ جین به پا و سیگار به دست، رها در خیابان «کایزر» فرانکفورت تصور ‌‌‌کنم. تنها کلامِ آشنای آلمانی، پیش از فهمِ معرفی خودم به این زبان محدود است به چند جمله‌ی مردی در آلبوم «سرو چمانِ» شجریانِ مادرم. اجرا شده در سال 68 کارلسروهه‌. در میانه‌ی تشویقِ خفه‌ی حضار، صدای مردی از ضبطِ تک کاسته‌ی سوغاتیِ مکه‌ی عمو می‌گوید «لیوه فوقاین دِ زوادِرِس آیلن دِرِس کنسرتس بیرماخن اَینه اِشتاینینگدِ پاوزه اَن دَنگِت فونتسِن تاز پروگرام وایت. شنوندگان عزیز این بود اولین بخش برنامه‌ی هنری امشب، ‌15دقیقه زنگ تنفس اعلام می‌کنم و بعد ادامه‌ی برنامه». در تبعیدِ پاپِ آن سال‌ها، جز «نون و پنیر و سبزیِ» داریوش، پخش شده میانِ خِش‌خِش موجِ رادیو کویتِ ساعتِ یکِ ظهرِ برادرم، آوازِ «بی‌همزبانی» تنها موسیقیِ پرتکرارِ خانه بود. آن‌قدر پرتکرار که توضیحِ مردِ آلمانی را کنارِ آوازِ ماهورِ شجریان حفظ کرده بودم، در غیابِ هر نوای شادی که گناه بود. گناهِ آن‌ سال‌ها حالا در تسخیرِ مشابهان وطنی است، ما اما ادامه‌ی غمگینِ همان آوازیم. حالا شجریانِ پسر هر روز توی باندهای لرزانِ ماشین فریاد می‌زند؛

«نباشد عیب پرسیدن تو را خانه کجا باشد

نشانی ده اگر یابیم و آن اقبال ما باشد

 تو خورشید جهان باشی ز چشم ما نهان باشی

 تو خود این را روا داری و آنگه این روا باشد

 نگفتی من وفادارم وفا را من خریدارم

 ببین در رنگ رخسارم بیندیش این وفا باشد

خریدی خانه‌ی دل را دل آن توست می‌دانی

هر آن‌چه هست در خانه از آنِ کدخدا باشد»

 واقعا مرا خانه کجا باشد؟ دلم می‌رود پیِ کودکی‌ام در خانه‌ی صاحبقدم، حوضِ‌ِ شکل صلیبیِ نشسته توی حیاط و سردابِ همیشه رمز‌آلودش، فقط بمباران شهر بود که ما را چند ماهی کوچ داد به آن‌جا و همه‌ی راز واری‌اش با تک حمله‌ی بعث به کاشان رنگ باخت. پرت شده‌ام توی خانه‌ی عزیز، گودال‌باغچه‌ی هولناکِ کوچه‌ی مخابرات با تک درختِ انجیر خشک شده در حیاطش. با پستوی ترسناکی که همیشه بوی آروغ می‌داد. رفته‌ام در خانه‌ی قاجاریِ خاله. تا چشم کار می‌کند اتاق، باران که می‌بارد، تند که می‌بارد بخشی از خانه می‌ریزد، خاله با شوق زنگ می‌زند به ما که برویم ببینیم یک دیوارِ باران‌‍‌زده فروریخته و یک اتاق تازه به خانه اضافه کرده است، خانه روزگاری نظمیه‌ی قجری بوده، سلول‌های پنهانی دارد که نشانی‌اش را تنها باران‌های تند دارند، چه حبس‌ها که ندیده، چه نسقچی‌ها که مجرمان را کت‌بسته از پله‌های خانه‌ی صدوری پایین نبرده‌اند، چه قصه‌ها که با آسیه نبافته‌ایم، چه آتش‌ها که نسوزاندیم. پرت می‌شوم توی خانه‌ی سهروردی، چلچلیِ خانه‌داری‌ام، موکت‌هایِ قرمز و راحتی‌هایِ تخت‌شوِ تیره، آبیِ آرامِ رویِ دیوار و کتابخانه‌هایِ استوارِ کنارش، طبقه‌ی چهارمِ یک ساختمانِ چهارطبقه‌ی اداری، «در ساعت پنجِ عصر» نه خانه که ساختمان در غبضه‌ی ماست، صدا آزاد، رفت و آمد آزاد، بوسه آزاد، گیاهِ تلخِ افسون،‌ شراب و شعر و فریاد، آزادِ آزادِ آزاد. اولین بار است جایی به نام خانه معنای والای رهایی است، کشورِ کوچکِ آزادی. خیابان فرحِ سابق حتما چند ماهی پس از انقلاب به افتخار شیخِ اشراق، سهروردی نام گرفته و من رهاترین روزهایم را در خانه‌ی شیخ نفس کشیده‌ام. روزهایی نه جانکاه که کوتاه اما یگانه که هیچ کم نداشتند. یک سال بعد که گزارش تکان‌دهنده‌ی وزارت راه از سهم اجاره‌‌بهای یک واحد مسکونی از درآمد خانوار منتشر می‌شود می‌فهمیم آمارهای آقایان نشان داده در تهران و کلانشهرها ۶۴ درصد از درآمد مردم برای اجاره‌خانه مصرف می‌شود. ما همان مردمانیم. گزارش به گوش صاحبخانه و کدخدا هم رسیده و ما دوباره از سرزمینِ آزادی تبعید می‌شویم، «چه موحش پنجِ عصری». شجریانِ پسر دوباره توی گوشم است، زمزمه می‌کند «هر آن‌چه هست در خانه از آنِ کدخدا باشد» من به مدد اپِ babel یاد گرفته‌ام که بپرسم «هو ایز د اَین هاوس؟».

نظرات کاربران