روزی که صدای پری زنگنه کشف من وخواهرم نسرین شد، زمان به شکل جشن در آمد

نیروی هیچ تاثیری به اندازهی تاثیر نخستین نیست. اما از آنجا که ـ حرفهی اصلی مردم، فراموشی است ـ تاثیرات خوب نخستین، زیرِ گرد و خاک تجربهها، رنگ و عطر خود را از دست میدهند و تاثیرات بد نخستین، از جنس گرد و خاک چسبندهی تجربهها میشوند. تجربههایی که بیارزشتریناند در محدودهی روابط انسانی، تجربه و هر رابطه و هر زندگی، تنها به درد همان رابطه و همان زندگی میخورد و بس؛ جعبهیست که میباید درِ آن را بست و کناری گذاشت. ولی سالها بعد، که در آن باز شود، هیچ چیز در آن نیست مگر تراشههای چیزهای نامشخصی که تنها به کار زخمی کردن دردناک زیر ناخنها میآیند. تاثیرات خوب نخستین، جنس معجزه و جادو را دارند. جادو و معجزه برای بقا، نیازمند استمرارند. استمرار، راز آفرینش است و آفرینش، جریانی است پیوسته و مداوم، عیش مدام. بهترین پدیدههای عالم، اگر بدون اندیشه و کشف تازه تکرار شوند، سر از ابتذال درمیآورند. «نو شدن در نو شدن» آیین آفرینش است وگرنه ـ زیر آسمان، هیچ چیز تازهای نیست ـ تازگی، در طراوت کشف ماست.
روزی که صدای پری زنگنه کشف من وخواهرم نسرین شد، زمان به شکل جشن در آمد. کودک بودیم و تصویر روی صفحهی گرامافون و جلد نوار کاسِت کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان زن زیبا و جوانی که بخشی از زیباییاش را عینک دودی بزرگی پوشانده بود. سالیانی میباید که میرفت تا من و ما، در حضور پر از طنز و سرخوشیاش با وجود آن همه درد و رنج رفته بر او دریابیم که این نابینایی، نه اصل در شب و روز او، که چیزی عاریه است و موقتی.
ما آوازهای محلی ایران را ٌٌٌٌٌٌٌٌسرزمینی که نامش دلمان را همیشه خواهد لرزاند با صدای او کشف کردیم و صدایش شد بخشی فراموش ناشدنی از حافظهی ما. بعد از نخستین دیدار، در سی سال پیش، شدیم دوستانی که انگار سالهای سال است که یکدیگر را میشناسیم. طی این سالها، کاری از دستمان بر نیامده تا برای هم انجام دهیم اما تاجاییکه جا داشته نقشههای طاق وجفت کشیدهایم برای بلندشدن از روی نیمکت ذخیرههای اجباری و پریدن وسط میدان بازی، که بیش و کم همه بیحاصل مانده اما ما کنار هم ماندهایم. نفس این تمرین خیالات به طنز و سرخوشیهای ما افزوده وکاری کرده تا سبکبار از روی گودالها و چالهها و چاهها بپریم و ادامه دهیم به آنچه آفریده برای آنیم.
پری زنگنه، طی این سالهای سدّ و بنبست وکج، به سال و سن، پیروز شده و از سِرّ نابینایی موقتی که عَرَض روزها و شبهای اوست نه اصل آن؛ گذشته و هنوز برای من همان طراوت و جادوی تاثیر نخستین را دارا است. صدایش، پای تلفن، صدای دخترکی چهارده ساله و پر شر و شور است که خستگی نمیشناسد و هیچ ترسی ندارد از تاریکی بی تهِ چاهی که میداند خود را از آن، سرانجام، بالا خواهدکشید و مغرور و گردن افراشته خواهد ایستاد زیر آفتاب و در حال تکاندن گرد و خاک از روی گلهای پیراهنش، با همان لبخند زیبای همیشگی، به صف عاشقان سینهچاکش خواهد خندید.
نظرات کاربران