,,

خیال می‌کند دارد غیب می‌گوید که زن در زندگی خیلی نقش دارد، انگار داریم تئاتر بازی می‌کنیم نه زندگی.

بازی پر اشتباه

بازی پر اشتباه

در بازی فوتبال ببیننده سهم مهمی دارد، چون می‌‌‌تواند آزادانه اظهار‌نظرکند

نمیدانم مخاطب باید گفت یا خواننده یا فرق ندارد و هر دو یک معنا را میدهند. اما در این میان تکلیف بیننده چه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود که طیف وسیعی در برمی‌‌‌گیرد. در بازی فوتبال ببیننده سهم مهمی دارد، چون می‌‌‌تواند آزادانه اظهارنظرکند. رجب مهرپرور که یکی از همین بینندههاست، عقیده دارد فوتبالیست مثل یک سرباز است. همانطور که او در جبهه می‌‌‌جنگد، فوتبالیست هم باید نود دقیقه توی زمین بجنگد. آنهم در یک بازی پراشتباه. هرکس رجب را نشناسد خیال می‌‌‌کند کارشناس فوتبال است. اما او در کارخانه پارس توشیبا کار میکند. مدتی است درش بسته شده و این تجربه را از بازی  ـ توتوـ  به دست آورده است. نمی‌‌‌دانم در شهر شما، توتو بازی میکنند یا نه؟ در شهر ما پایگاه آن توی قهوهخانههاست و آقا بیژن یکی از کارگزارانی است که ورقه‌‌‌ها را با موتور بین‌‌‌شان پخش میکند. رجب که مدتی است بیکار شده یکی از بازیکنان به نام توتو به حساب می‌‌‌آید. مرتب به ـ برانکوـ فحش می‌‌‌دهد که بی‌‌‌ناموس اگر آن جنازه را به موقع تعویض می‌‌‌کرد و از زمین بیرون می‌‌‌کشید، تیم ما شکست نمی‌‌‌خورد. بعد با عصبانیت به چند بازیکن فحش می‌‌‌دهد که من از آوردن نام آن معذورم چون خود مخاطب باید در متن شرکت کند.

 در مورد ـ برانکوـ قضیه فرق دارد. او یک خارجی است و فحش دادن به او اشکالی ندارد. گذشته از این، وقتی آن بازیکنِ جنازه، دکان بزرگی دارد که در آن وسایل ورزشی می‌‌‌فروشد و پسرم در آنجا کار می‌‌‌کند، چطور می‌‌‌توانم به او ناسزا بگویم. رجب مهرپرور دلش نه برای شکست تیم ما بلکه برای پولی که باخته بود می‌‌‌سوخت. رجب، گاهی هم موقع بازی به خانهی باجناقش که مثل او توتوباز بود میرفت و خواهر خانمش یک بشقاب تخمهی آفتابگردان جلویشان می‌‌‌گذاشت تا آنها با درک متقابل یکدیگر به تماشا بنشینند. تازه به میهمانی که می‌‌‌رفت خودش جلو جلو بود و اهل منزل پشت سرش. زنش که می‌‌‌دانست او ستون خانه است، مثل زن روشنفکر سیامک نبود که اعتراض کند؛ مگر آدم نیستی؟ چرا مثل گاو سرت را همینطور پایین می‌‌‌اندازی و راه می‌‌‌روی؟ یا مثل زن محمود آقا، همسایهشان که مرتب به شوهرش سرکوفت می‌‌‌زد؛ برو زندگی را از سیامک یاد بگیر که همیشه شانه به شانه زنش به میهمانی می‌‌‌روند. در واقع سیامک چماقی شده بود و شب و روز به سر این و آن فرود میآمد. حالا اگر می‌‌‌بینید که من با اظهارنظر دربارهی این آدم‌‌‌های خارج از گود، شما را در متن شرکت نداده‌‌‌ام، پیشاپیش معذرت می‌‌‌خواهم. آخر دلم از دست سیامک خون است و لازم بود شما را آگاه کنم. گرچه شما احتیاجی به آگاه شدن ندارید و خوب می‌‌‌دانید سیامک برای اینکه جایش را بین زن‌‌‌ها باز کند، خرده فرمایش زیاد دارد. خیال میکند دارد غیب می‌‌‌گوید که زن در زندگی خیلی نقش دارد، انگار داریم تئاتر بازی می‌‌‌کنیم نه زندگی.

هفته قبل که زنش رفته بود اهواز به اداره زنگ زد و گفت؛ امشب اگر کاری نداری بعد از شام می‌‌‌خواهم بیام پیش‌‌‌تان. تعارف کردم؛ چرا بعد شام؟ گفت اینطوری بهتر است. گفتم هرطور صلاح می‌‌‌دانی، در خدمتیم. به خانه نرفتم و در گوشه‌‌‌ای ایستادم و زاغ سـیاهش را چـوب زدم. دیدم همینطور که دارد می‌‌‌آید، دنبـال این و آن موس موس می‌‌‌کنـد. یک دفعه جلوش سبز شدم و گفتم؛ چطوری نقش باز؟ بهت زده نگاهم کرد. گفتم؛ مهرپرور را میشناسی؟ خیال کرد به سرم زده. گفت: منظور؟ گفتم : به قول او فوتبال بازی پراشتباهی است، درست مثل زندگی من و تو. تفسیر را به عهده مخاطب گذاشتم.

 

نظرات کاربران