عکس بعدی همان عکسی بود که توی کافه انار، پدرمان در آمد تا گرفتیم. یک عکس تو بودی و من نبودم. عکس بعدی من بودم تو نبودی.

برای افزایش طول، کلید یک. حجم دهی، کلید دو. واحد قرصهای ضد...
ـ آقا فاز دو میری؟
و برای برقراری ارتباط با اپراتور، کلید صفر را فشار دهید.
امروز هم مثل روزهای قبل نتوانستم صحبت کنم. خجالت کشیدم. نمیدانستم با کدام کلیدهای یک تا نه یا صفر کار دارم. نمیدانستم کلید صفر را که بزنم چه کسی جواب میدهد؟ مرد سهتیغه کردهای گوشی را بردارد، به حرفهایم گوش نکند و به ریشهای نداشتهام بخندد که به این آشغالهایی که معلوم نیست چی هست؟ از کجا آمده ؟ دلم را خوش کردهام. یا زنی با موهای بلوند که سایهی پشت چشمهایش را آبی زده و گونههایش را رژ بیست و چهار ساعته، گوشی را بردارد، انگشتش را بپیچد دور سیم تلفن، پایش را بیندازد روی پای دیگرش و با صندلی چرخدارش دور بزند، آدامس شیک نعنایی بجود و چرب زبانی کند.
زنگ در خانه را بزنند.
ـ بله
ـ منزل آقای محمدی؟
ـ بله بفرمایید.
ـ ادارهی پست. لطفا چند لحظه تشریف بیارید دم در.
دو هفته بعد زنگ بزنم فحش بدهم به زنی که موهای بلوندش را نسکافهای کرده. Nدواش راکمتر زده، اکسیدان نود درصد ضد قرمزش را بیشتر ولی باز موهایش دم به قرمزی بزند. و بگوید: چه تاریخی خریداری کردین؟
ـ بیست و دوم ماه پیش.
ـ دو هفته که بیشتر نیست. این داروها دورهی درمانی داره دورهتون هنوز کامل نشده. در ضمن شرکت هیچگونه تضمینی برای نتیجه بخش بودن یا نبودن بر عهده نداره. اینا برمیگرده به ژنتیک و تلفن را بدون خداحافظی قطع کند.
حوصلهی این کارها را ندارم. امروز هم خجالت کشیدم و قطع کردم. نمیدانم امروز وقتی در خانه را باز کنم و بیایی جلو در کیفم را بگیری تا کتم را در بیاورم و هنوز از سرجایت تکان نخورده باشی و بپرسی زنگ زدی؟ چه بگویم؟
امروزهم مثل دیروز دماغت را بگیرم و بگویم: بیگ بیگ. یا مثل دو روز قبل بگویم چه تاپ قشنگی و رنگ بنفش با موهای شرابیات ست شده. یا مثل شنبه وقتی به چشمهایم زل بزنی و بپرسی زنگ زدی؟
ـ بگویم مامانت زنگ زد. گفت: مشگلگشا گرفتم با ماستکیسه. سر راهت بیست، سیتا نون بگیر بیار. نون و ماست درست کنیم ببریم پنجه شاه. امروز حاج آقا مرتضوی میآد سفرهی علی اصغر انداختند. یادت نرهها به الهامم بگو زودتر بیاد. خدافظ.
تو میفهمیدی که این کارها یعنی نه. زنگ نزدم. و سرت را کج کنی و بگویی: فرهاد....
و من توی دستشویی پاهایم را بشورم و تو داد بزنی:
ـ فرهاد هزار بار بهت گفتم اینجا پاتو نشور. لک میشه کاشیا. به خدا از بس دست مال کشیدم کمرم صاف نمیشه. شیر آب را ببندم و بگویم:
ـ چه بوی غذایی میآد. مردم از گشنگی. من از روز اول عاشق همین دست پختت شدم. از در خونتون که رد میشدم دست و پام میلرزید. برای همین به مامانم گفتم بیاد خواستگاریت.
و تو دستت را بگذاری رو دماغت و بگویی: این جای آدم دروغگو.
تلفن را برداری و زنگ بزنی پیتزایی سرکوچه و غذا سفارش بدهی: تو چی میخوری؟
ـ غذا نپختی؟
ـ آقا دو تا قارچ و گوشت هشت تیکه با یه دلستر هلو. مشترک سی صد و پنجاه و دو.
گوشی را قطع کردم. امروز هم خجالت کشیدم.
ـ آقا فاز دو میری شما؟
ـ بله.
ـ بشین بالا نوکرتم. دو ساعته لنگ مسافرم. بندههای خدا تو ماشین معطلن. شما اونجا وایسادی با گوشیت بازی میکنی؟
ـ معذرت میخوام.
ـ چه گوشی خوش دستی!
به نردههای زایشگاه تکیه داده بودم و به زنی با روسری سبز نگاه میکردم که از پراید سفید پیاده شد. پتوی بنفش دستش بود و به طرف نگهبانی میدوید. شوهرش از پراید پیاده شد. بستهی مایبِیبی پیریمیومدار سبز رنگ شمارهی یک را داد دست زنش. روسری بستهی سبز شماره یک را نگرفته بود که ماشینها بوق زدند. بوق ممتد را تاکسی زردِ چهل و سه سین میزد. عکسهای گالری گوشیام را نگاه کردم. از چهل و پنج تا عکس، چهل و سه تا نصفش مال تو بود. آن نصفه هم، همان عکسی بود که هفتهی پیش توی مهمانی دورهای مادرت با گوشی مهتاب گرفته بودی. داشتی برای خودت میفرستادی،که شوهر مهتاب زنگ زد. آمده بود دنبالش. مهتاب با دکمهی سوم مانتواش بازی میکرد و پایش را روی زمین میزد. تو فهمیدی که نمیخواهد شوهرش جلوی در خانه معطل شود. گفتی: بعدا میبینمت ازت میگیرم عزیزم.
مهتاب خندید و دکمهی سوم مانتواش را ول کرد. کفشهایش را پوشید دستش را بلند کرد و گفت: خداحافظ. همگی گفتیم خداحافظ.
ما بلند شدیم کفشهایمان را پوشیدیم و دستمان را بلند کردیم. همگی گفتند خدا حافظ.
ما هم خندیدیم و در را بستیم.
ـ آقا در رو واکن محکم ببند. قربون دستات یهکم بلبرینگاش خراب شده. روغن میخواد. یه هفتهس وقت نکردم برم روغنکاریش کنن. به خدا یه وضعی برای مردم درست شده که آدم به نون شبش محتاجه. همین لکنته یه روزم تو اون خراب شده بخوابه نمیدونم شب چی جواب زن و بچم رو بدم.
در را باز کردم و بستم.
عکس بعدی همان عکسی بود که توی کافه انار، پدرمان در آمد تا گرفتیم. یک عکس تو بودی و من نبودم. عکس بعدی من بودم تو نبودی. یک عکس چشمهای تو بسته بود، عکس بعدیاش من خیلی زل زده بودم به دوربین. گفتی: مثل این دوربین ندیدهها نگاه میکنی و بلند زدی زیر خنده. میز بغلی سرفه کرد باز تو خندیدی و گفتی: این پسره اگه روش میشد منو خفه میکرد.
هر دو خندیدیم. نی، شیر موزت را در آوردی و لیوانت را زدی به لیوان من. گفتی به سلامتی پارسا کوچولو، من گفتم به سلامتی پریا کوچولو و یک ضرب رفتیم بالا. تو چشمهایت را ریز کردی و گفتی: فرهاد....
میز بغلی نگاهمان کرد و ما دستمان را بالا آوردیم و گفتیم: چشم. خندیدیم.
گوشی من زنگ خورد. گفتی کیه؟ گفتم مامانته. گفتی بده ببینم چی کار داره؟ گفتم اگه با تو کار داشت به گوشی خودت زنگ میزد.
ـ سلام مامان. مرسی الهامم خوبه. سلام میرسونه. نه پیشم نیست. من بیرونم.
تو زبان در آوردی و من چشمک زدم.
ـ کجا؟
ـ نخل گذر بابولی؟ نذر کردی بچهدار شدیم. یه شب برم پای نخل بخوابم؟
ـ چشم بزرگیتون رو میرسونم.
ـ آقا ما دیدیم گوشی شما زنگ خورد، صدای رادیو رو کم کردیمها؟ صدای رادیو این ماشین برای هرکسی کم و زیاد نمیشه.
ـ خیلی ممنون. لطف کردین.
ـ چه گوشی خوش دستیام هست. چه مدلیه؟
ـ نوکیا 6303
ـ آنتن دهیش خوبه؟
ـ آره خوبه. ولی الان هرچی الو الو کردم. صدا نمیآمد.
ـ ما چشامون شور نیست به خدا.
ـ نه بابا این حرفا چیه؟
ـ دوربینش چطوره؟
عکس بعدی را که زدم تو شال سبز سر کرده بودی بالای سرت قاب ـ و انیکاد ـ که مادرت خودش بافته بود. من گفتم بگو سیب.
گفتی: گمشو فرهاد. بگیر دیگه.
ـ من گرفتم.
ـ گفتی: دوربینش چطوره؟
ـ من زدم زیر خنده
ـ گفتی: کوفت فرهاد بده ببینم گوشی رو.
شال سبزت توی عکس بود با قاب ـ و ان یکادـ. تو نبودی. من خندیدم. تو عکس را زوم کرده بودی و از روی عکس ـ و ان یکاد ـ مادرت را میخواندی. تلفن زنگ زد.
ـ سلام. مرسی شما خوبی مامان؟ الهامم خوبه. گوشی رو بدم الهام؟
من زبان در آوردم و تو چشمک زدی.
تا چهل شب؟ شبی دو بار، باشه چشم.
چشم بزرگیتون رو میسونم.
ـ آقا به خدا چشای ما شور نیست. بعدن نگی مرتیکهی سق سیا.
ـ نه بابا این حرفها چیه؟
ـ کسی که زنگ میزنه یه جایی هست آنتن نمیده.
ـ ما به خاطر شما کلا رادیو رو خاموش کردیم.
ـ خیلی ممنون. لطف کردید.
ـ قربون دستت. در رو باز کن محکم ببند.
در را باز کردیم. رو به رویمان یک سبد بزرگ گل بود. تو خندیدی و گفتی:
ـ پس دکتر کو؟
صدایی گفت: بفرمایید تو.
خندیدیم و رفتیم تو. گفتیم سلام.
ـ سلام
آزمایشها را که نشان دکتر دادیم. تو با دکمهی سوم مانتوات بازی میکردی و پاشنهی کفشت را به زمین میزدی. من به تو نگاه میکردم. تو به من. من زبان در آوردم. تو لبت را گاز گرفتی .
تو مثل این دوربین ندیدهها به دکتر نگاه میکردی.
میخواستم بگویم: بگو سیب.
تو میخواستی بگویی: گمشو فرهاد.
دکتر گفت: استروئید آنابولیک مصرف داری؟
گفتیم: نه.
گفت: سندرم کلاین فلتر.
گفتیم: نه
خندید: این که دارو نیست. مشکل ژنتیکیه.
تو گفتی: دکتر راهی داره؟
ـ ICSI ، اونم فقط شانسش سی درصده.
تو گفتی: دکتر...
دکتر عینکش را برداشت؛ کاهو بخور با کلم، سویا بخور، سیگار نکش.
گفتیم: چشم.
بلند شدیم دستهایمان را بالا آوردیم. گفت: خداحافظ.
خندیدیم و در را محکم بستیم.
ـ آقا الهی خیر ببینی. من گفتم محکم ولی نه اینقدر محکم دیگه. طوری نیست. اگه اجازه بدین رادیو رو روشن کنم.
ـ آقای راننده حرکت نمیکنید؟ من یه کوچولو عجله دارم.
ـ چشم شما یه کوچولو دیگه دندون رو جیگر بزار. یه نفر دیگه بیاد رفتیم.
من به نردههای زایشگاه تکیه داده بودم. صدایی گفت: بفرمایید تو.
خندیدیم و رفتیم تو. دکتر گفت: آزو اسپرمی پیش بیضه ای.
من سرفه کردم. تو میخواستی گریه کنی. گفتی: اگه روم میشد دکتر رو خفش میکردم.
نی، شیر موزت را در آوردی. زدی به لیوان من. تا رفتی حرف بزنی گوشی من زنگ خورد.
سلام مامان، الهامم خوبه. نه مادر جان. خودم می دونم. بله آدم برای یه حالت تهوع مسخره و پیشپا افتاده جار نمیزنه بچهدار شده. ما هم اومدیم بیرون حال الهام عوض بشه.
بدون خداحافظی تلفن را قطع کرد. خجالت کشیدم.
ـ نمایندگان مجلس امروز در جلسه غیرعلنی طرح دو فوریتی وام بدون بهره برای خانوادههای بیش از...
ـ آقا اگه میشه یهکم ولوم بدید.
ـ چی بدم؟
ـ یهکم صدای رادیوتون رو زیاد کنید.
تو تیشرت نارنجیات را که مادرت از کربلا آورده بود پوشیده بودی. موهایت را هنوز شرابی نکرده بودی. شبکهی مستند را نگاه میکردیم. فیلها کوچ میکردند. گفتی: چه بچههای کوچولویی. الهی فداشون بشم. نگاه کن فرهاد.
ـ سه تن وزنشونه. کجاشون کوچولوان اینا؟
ـ فرهاد میشه یه روزم ما یکی داشته باشیم؟
ـ کجا نگهش داریم؟
ـ خونمون رو عوض میکنیم. یه دو خوابه میگیریم.
ـ آخه کی بچه فیل رو تو خونه نگه میداره؟
کنترل را پرت کردی و رفتی. تلویزیون را خاموش کردم. آمدم توی اتاق. گریه میکردی. گریه میکردی که این عکس را گرفتم؛ الهام میریم یه دکتر خوب. تو غصه نخور همه چی درست میشه.
ـ فرهاد...
ـ الهام. یه فیلو با یه حرکت چطوری میزاری تو یخچال؟
ـ خفه شو.
ـ خب. با دو حرکت چطوری میزاری؟
گریه میکردی و دکمهی سوم مانتوات را میبستی که بروی خانهی مادرت. من دستت را گرفتم دکتر گفت: کاهو بخورم با کلم.
دستت را از دستم کشیدی و مانتوات را پرت کردی روی تخت. بالشات خیس شده بود. موهایت را شرابی کرده بودی، که این عکس را گرفتم.
نظرات کاربران