,,

این‎که شخصیت داستانیِ «کارگر» به اندازه‌ی«کارمند» و «روشنفکر» و «روستایی» در ادبیات داستانیِ ما مطرح نشده است، می‎تواند برآیند عوامل گوناگون باشد

جایگاه کار و کارخانه در ادبیات داستانی

جایگاه کار و کارخانه در ادبیات داستانی

واقعیت این است که مفهومِ رئالیسم در تاریخ ادبیات معاصر خوب درک نشده است

اینکه شخصیت داستانیِ «کارگر» به اندازه‌ی«کارمند» و «روشنفکر» و «روستایی» در ادبیات داستانیِ ما مطرح نشده است، میتواند برآیند عوامل گوناگون باشد: جامعه‌ی ما، بهویژه تا دهه‌ی چهل، عمدتن جامعهای با مناسبات اجتماعی روستایی/ سنتی بوده تا جامعهای مبتنی بر مسائل زندگی شهری. از اینرو، کارِ کارخانهای، چنان گسترهای نیافته که موجد طبقه‌ی کارگرِ شکلگرفتهای شود، آن‌سان که حضور چهره‌ی داستانیِ «کارگر صنعتی» در فضای آثار داستانی محسوس باشد.

آن‌چه گفته شد، میتواند اعتراض گروهی را برانگیزد که معتقدند: با وجود رشدنیافتگی جامعه، کارگران تاثیرگذارتر از آن بودهاند که داستاننویسان آن‌ها را نادیده بگیرند. نطفه‌ی شکلگیریِ سازمانهای سیاسیِ کارگری در دوره‌ی انقلاب مشروطه کاشته شدو در عصر پهلویِ اول، با وجودِ گرفت و گیرهای تأمینات، نشریات سوسیالیستی منتشر می‌شد.

بهتر است به ماجرا در پرتو رویکرد ایرانیان به مدرنیته - که ترکیبی از کشش و گریز بوده است- نگاه کنیم و مسئله را در چارچوب گستردهتر برخورد روشنفکران ایرانی با مدرنیسم، که حاصلش صنعتی شدن جامعه است، مطرح کنیم.آن‌گاه، پس از بررسی روند پیدایش و گسترش صنایع در ایران، به چند و چونِ کمرنگ شدن تصویر کارگر صنعتی در داستانهای ایرانی بپردازیم. اما در فرصتی که داریم به چند عامل اشاره می‌کنیم:

الف-ضدیت آشکار و نهانِ بسیاری از اثرآفرینان با غرب و متجدد شدن جامعه، در طول تاریخ معاصر، سبب آن شده است که مظاهر مدرنیسم مثل رشد صنعت و کارخانهها در داستان فارسی نمودِ درخوری نیابد.نخستین نشانههای برخورد ایرانیان با غرب، در سفرنامههایی بروز پیدا میکند که نگارش آن‌ها از دهه‌ی1190ش آغاز شد. نخستین سفرنامهها را فارسیزبانان مقیم هند نوشتند، مانند مسیرطالبی فی بلاد افرنجی (چاپ 1192ش، کلکته) که ابوطالب لندنی از سفر خود به انگلستان نوشت؛ و در آن، «عجایب فرنگ» و رفتار و کردار مردم آن‌جا را «حیرتانگیز و شگفتآور» دید. دیری نگذشت، که با گسترش روابط سیاسی/ تجاری با اروپا، هیئتهای سیاسیِ اعزامی به فرنگ و حتا ناصرالدین‌شاه و مظفرالدین‌شاه هم به جمع سفرنامهنویسان پیوستند. نکته‌ی مشترک در این نوشتهها،که تا امروز هم تداوم یافته، برخورد دوگانه با غرب است:نویسندگان با شوق و حسرت درباره‌ی عدالت و آزادیِ برقرار در اروپا مینویسند و از پیشرفتهای علمی و فنی آن‌جا سخن میگویند، اما کم‌تر به مدنیّت مطرح در مناسبات زندگی مردم میپردازند. متفکرانی مانند عبدالرحیم طالبوف، میکوشیدند «حرمت شریعت» خدشهدار نشود و به قول دکتر زرینکوب، علاقه به صنعت اروپایی، که مخصوصنبعد از شکست ایران در جنگ با روسها محرک عمدهای در فرستادن جوانان به فرنگ شد، با دیانت منافات نداشت. چنین است که در عین شیفتگی به غرب، هراس از پرداختن به آزادیِ جاری در روابط و مناسبات اجتماعی مردمِ آن سرزمینها،در فرهنگ ما به جا ماند. هراسی که سانسورِ اندیشهها و نوشتهها آن را تشدید میکرد.

ایدئولوژی و گفتمان چیره بر هر دوره‌ی تاریخی، بر نحوه‌ی پدیداریِ متنهای آن دوره تاثیر میگذارد و آن‌ها را شکل میدهد؛ بهطوریکه نویسندگان در چهارچوبی گفتمانی، به صورت معینی درباره‌ی موضوعها مینویسند. بدینسان، متنهای مورد نظر به پدیدههای نهادیتر اجتماعی- تاریخی ربط مییابند.

در ادبیات داستانیِ عصر مشروطه، مثل سیاحتنامه‌ی ابراهیم بیک(سه جلد، 1274، 1284، 1288ش)اثر زینالعابدین مراغی و مسالک المحسنینِ (1284ش) عبدالرحیم طالبوف، آبادی و آزادیِ فرنگ با وضعیت خرابآباد خفقانزدهای به نام وطن، مقایسه میشود- به این امید که مخاطب به هشیاری فراخوانده شود. بیهوده نیست که احمد کسروی، در تاریخ مشروطه، بر تاثیر این رمانها در بیداریِ مردم و برانگیختن آن‌ها به شرکت در جنبش، تاکید میکند. مراغهایشهر مورد نظر خود را در هیئتی کمال مطلوب مطرح میکند- شهری مدرن و آرمانی، دارای کارخانهها، ادارات دولتی و امکانات رفاهی- آنسان که در باور بازرگان تجددخواهی هم‌چون او میگنجد.

پس از انقلاب مشروطه، در رمان تاریخی و رمان زندگی شهری، دیگر اثری از این نگاه نمییابیم. رمان تاریخی که نگارش نمونههایی از آن از نیمه‌ی دهه‌ی 1280 شمسی آغاز میشود، گریزی است به گذشته. رمان تاریخینویسمیخواهد با ستایش از «عظمت» ایران باستان، ضعف اجتماعیِ زمان حال را نادیده بگیرد. رمان زندگی شهری نیز به صورت دیگری، رویه‌ی گریز را در پیش میگیرد. رمان تهران مخوف (1301) اثر مشفق کاظمی که رشتهای رمان «انتقادی» در پی خود آورد، رمانی ضدِ شهر و شهرنشینی بود. در این نوع رمانها، عامل اصلیِ مشکلات اجتماعی/ اخلاقی، شهر است و نه نظام سیاسیِ نابه‌هنجاری که شهرنشینیِ بیمارگونه هم از تبعات آن به شمار میرود: نوعی بینش واپسگرا که صلای بازگشت از شهر به سمت احیای زندگی سنتی میدهد. بنابراین، در رمانِ این دوره اثری از کار و کارخانه نیست. میتوان رمان دو جلدیِ روز سیاه کارگر و روز سیاه رعیت (1305 و 1306) را مستثنی کرد. نویسنده، احمدعلی خداداده، میکوشد «گروه رنجبر و کارگر» را به عنوان یک طبقه‌ی اجتماعی مشخص مطرح کند. این رمان روندی رو به جلو دارد: ریشه‌ی قهرمان اثر در روستا است اما او پس از سیر و سلوکی در سالهای پسامشروطه، به شهر بزرگ میرسد و میکوشد «شهری» شود.

پرسشِ جامعه از کیستی و چیستیِ خود، زمینهسازِ گفتمانِ سالهای پس از جنبش مشروطه و شروع حاکمیت پهلویِ اول است: منوّرالفکران عصر مشروطه، متاثر از روشنگران قرن هجدهمِ اروپا، آثاری در تنبّه و تذکّر نوشتند. گفتمان دوره‌ی پسامشروطه رستن از تباهیِ جهل و ظلم و فساد و غارت است و به تجدد و نوسازی کشور در چهارچوبِ دولت-ملت، باستانگرایی و عربستیزی، و فرنگیمآب شدنِ جامعه معطوف است. اما چرا در آثار داستانیِ این دوره، هم‌چنان دودی از دودکشهای کارخانهای به هوا نمیرود.

در نوشتههای اثرآفرینانی مانند احمد کسروی، جنبه‌ی شیفتگی به غرب رنگ باخته و جنبه‌ی هراس از آن پررنگ شده است. وی در کتاب آئین (1311) از تأثیر ویران‌گر تمدن غرب بر فرهنگ مشرق زمین داد سخن میدهد؛ وی بر آن است که تمدن غرب نه تنها باعث پیشرفت بشر نشده بلکه جهان را به گمراهی و بیدینی کشانده است. اختراعها بیش از آنکه در خدمت آسایش بشر باشد، سبب هولناکتر شدن ابزارهای قتاله‌ی نظامی شده است. در این سالها، کسروی مهم‌ترین منتقد اروپایی‌گری بود- برخلاف وابستگانِ انجمن ایران جوان و کسانی هم‌چون سیدحسن تقیزاده که راه نجات وطن را مدرن شدن در همه‌یجنبههای مادّی و معنوی زندگی میدانستند.تداومبخشِ رویکرد طالبوف و کسروی، کسانی هم‌چون فخرالدین شادمان بودند. ویدر تسخیر تمدن فرنگی (1326) و تراژدی فرنگ (1346)، و نیز در رمانهای  در راه هندو کتاب بینام، به لزوم حفظ هویت دینی و بومی در رویارویی با تجدد تاکید میکند. قهرمانان رمان دیگر او، تاریکی و روشنایی (1328)، همه تحصیل‌کرده‌ی اروپا هستند اما هنگام بازگشت به وطن، ساکن دهکدهای میشوند و در آن‌جا مشغول تحقیق درباره‌ی مسائل جامعه‌ی ایران و نوشتن رسالاتی در این زمینه میشوند.

در دوره‌ی رضاشاه که تهران داشت تدریجن به شکل شهری مدرن درمیآمد، رویکردهایی از نوعی که دیدیم، شهرستیزی در رمان را تعمیق بخشید. شهر جای گسترش پلیدیها نشان داده شد. نویسندگانی هم‌چون مشفق کاظمی و پیآیندهای او، مثل محمد مسعود و عباس خلیلی، با نازل کردن «مسئله‌ی زن»و تاکید بر مکانهای عمومیِ فساد، رشتهای رمان روسپیخانهای پدید آوردند. در عمده‌ی آثار این دوره، با ارائه‌ی تصاویری منفی از شهر، شهرنشینی به مثابه‌ی اتفاقی ناگوار در نظر میآید و نه هم‌چون پدیدهای ضروری در روند تکامل جامعه. راهحل مشکل اجتماعی نیز در بازگشتی رمانتیک به زندگی سنتی و روستایی تلقی میشود. انگار جامعهای سخت وابسته‌ی سنتها نمیتواند این مرحله‌ی گذار را طی کند و رهسپار مرحله‌ی اجتماعی دیگری شود.

البته ضدیت با شهر، مبیّن ابراز بدبینی نسبت به تجدد آمرانهای هم هست که حکومت رضاشاه وجهه‌ی همّت خود ساخته بود. نکته‌ی دیگر اینکه، شهرهای ما بیش‌تر دههای ورمکرده بودند و رشد به‌قاعده و موزون شهرهای اروپایی را نداشتند. به تعبیری، با سیاستِ تجدد از بالا و آمرانه‌ی حکومت، شکل شهرهای اروپایی را به خود میگرفتند اما در آن‌ها، از شهریت و زندگیِ مدنیِ جاری در شهرهای اروپایی کم‌تر اثری دیده میشد: شهرهایی با فضای تازه اما روحی کهنه. برای درک علل شهرستیزیِ رماننویسان این دوره، به نکته‌یدیگری هم باید توجه کرد؛ و آن، تأثیر خِرَدگریزیِ شعر کلاسیک عرفانی بر اذهان نویسندگان است. دامنه‌ی نفوذ این اشعار در زبان رماننویسان مهم این دوره- مثل محمد حجازی- و شیوه‌ی شخصیتپردازی آنان عیان است.

سایهای از شهر پیشرفته در ادبیات کمجانِ علمی/ تخیلی این دوره، مثل رمانهایی از صنعتیزاده‌ی کرمانی یا داستان کوتاه «س. گ. ل. ل.» از صادق هدایت دیده میشود. اما در این آثار هم با شهری مواجه میشویم که پیشرفتهای علمی و صنعتیاشسبب آن شده که زندگی معنای خود را از دست بدهد. بهطوریکه مثلن در داستان هدایت، راهی جز خودکشی پیش روی مردم نباشد. در این آثار، توجه به دانش و فنآوریِ غرب و گریز از جنبه‌ی تاریکتر مدرنیته که بیش‌تر معطوف به شی‌وارگیِ انسان است، دیده میشود، و بهنوعی، بازتابدهنده‌یاضطرابِ ناشی از قطع ارتباط با روابط و مناسبات سنتی و رودرروییبا پیچیدگیهای زندگی و مناسبات مدرن است. به ویژه آنکه ورود مدرنیته به ایران همراه با فشارهای نظامی و تهاجم استعمار روس و انگلیس بوده است.

در دوره‌ی رضاشاه، با توجه به شدّت و حدّت سانسور- سرنوشت گروه 53 نفر را فراموش نکنیم- ، به‌ندرت به رمانی برمیخوریم مانند نادره (نوشتۀ 1311، چاپ 1383) از میرجعفر پیشهوری که به عوامل جدیترِ مشکلات اجتماعی اشاره کند- در این رمان، تاجری که میخواهد با وارد کردن صنعت پیشرفته‌یغرب پایهگذار کارخانهای شود، با کارشکنیهای تجّارِ سنتی و کهنهپرست، مواجه و ورشکست میشود.

ب-در سالهای پس از شهریور 1320، نظامِ سخنِچیره جای به نظامی متفاوت داد. در این دوره گفتمانِ چپِ روسی به نمایندگی حزب توده‌ی ایران مطرحشد که، به زعمِ آن، چهره‌ی پررنگِ داستان ایرانی، انسان مبارز و زجرکشیده و مصممی بود که به آینده نظر داشت و به قول نیمایوشیج، در خیال «روزهای روشن» با نیروهای سرمایهداری و امپریالیسم درگیر بود. برگزاری نخستین کنگره‌ی نویسندگان ایران (1325) گامی در جهت تثبیت این گفتمان در عرصه‌ی ادبیات ایرانبهشمار میرود.

در دوره‌ی کوتاه‌مدتِ دموکراسی، پس از سقوط حکومت رضاشاه،فضا برای فعالیتهای سیاسی/ اجتماعی گشوده شد. بهطوریکه انواع گرایشهای هنری و ادبی امکان مطرح شدن یافتند. از جمله در نشریات حزب توده و متاثر از ادبیات رئالیستی/ سوسیالیستیِ شوروی، آثاری درباره‌ی کارگران نوشته شد. مثلن هدایت داستان «فردا» را در توصیف وضع دردناک کارگرانِ چاپ نوشت. کارفرمایان و کارخانهداران، تحت تاثیر آموزههای چپ، نقشی منفی ایفا میکنند. مثلن رمان صحنه‌ی زندگی (1327) از ابوالفضل لسانی، یک «رمان دادگاهی» است که در آن، زنی که از روستا به شهر آمده و در کارخانه‌ی پنبه پاککنی کارگر شده، قربانیِ تجاوز کارفرما میشود. محمود دژکام در رمان سیصد ضربه شلاق (1331) مبارزات کارگران صنعت نفت در جریان ملی کردن این صنعت را گزارش کرد و رمانی شبهمستند از محافل کارگری پدید آورد.

 نقش گفتمان چپگرا در ادبیات دهه‌ی 1320- 1330 در نخستین مجموعه‌ی داستان ابراهیم گلستان، آذر ماهِ آخر پاییز (1327)، مشهودتر است. گلستان براساس الگوی مسلط بر ادبیات رئالیسم سوسیالیستی، رابطه‌ی قهرمانِ اصولپرداز و فرد نوآموزی را بهجلوه درمیآورد که باید به سوی مشیِ حزب راهنمایی شود.در رمان چشمهایش (1331) اثر بزرگ علوی هنرمندان بازیگر حوادثاند، نه کارگران. اگر هم کارگران مطرح شوند آنان را در جایگاه مبارزانی علیه حکومت وقت مییابیم و کم‌تر آنان را در کارخانه و درگیر مناسباتِ کاری میبینیم. مثلنماجرای «خائن» از بزرگ علوی حول جست‌وجوبرای کشف عوامل لو رفتن تشکیلات سیاسیِ کارگری شکل میگیرد. یا جلال آلاحمد در از رنجی که می‌بریم (1326) به عصیان معدنکاوان در روالی مبارزاتی/ شعاری میپردازد. عبدالحسین نوشین نمایش‌نامه‌یخروس سحر (1326) را با نقشآفرینیِ تیپهایی قالبی از کارگر و کارفرما، به قصد رسوا کردن «سرمایهداران سودپرست» مینویسد؛ چنین رویکردی را در داستانها و اشعار محمدعلی افراشته نیز شاهدیم. بدینسان، در ادبیات دهه‌ی 1320- 1330 نیز طرز تلقیِ شعاری از رئالیسم، مانعِ شکلگیریِ شخصیتهای زندهای از کارگر و کارخانهدار و پیدایش رمان کارگریِ به قاعدهای شد.

واقعیت این است که مفهومِ رئالیسم در تاریخ ادبیات معاصر خوب درک نشده است. گویی مشکلِ تعیینِ نسبتِ هنر با واقعیت، از سالهای 1320 به بعد و پروپاگاندِ ادبیات حزبی، هم‌چنان تداوم یافته است. از دیدِ منادیان اولیه‌ی رئالیسم در ادبیات ما، واقعیت به عنوان یک وجودِ خارجیِ مستقل از ذهن در نظر گرفته میشد؛ واقعیت مسلم و قطعی فرض میشد و با رویا و ذهنیت در تضاد قرار داده میشد. به هر نوع ذهن‌گرایی با سوءظن نگریسته میشد و بر آن انگِ فرمالیسم- به عنوان یک دشنام- زده میشد. و تیپهای بی‌درون و تشخّص فردی، جایگزین شخصیتهای داستانیِ زنده می‌شد.

پ-زمان میگذرد، دهه‌ی 1340 فرامیرسد. اینبار گفتمان غرب‌زدگی بر حیات اجتماعی و فکری ایران غالب میشود. در این گفتمان، به قول شاپور بهیان در چکامه‌ی گذشته، مرثیه زوال، «طرح دیرینه‌ی دیگریشدنِ[انسان ایرانی]بهکناری نهاده میشود. دیگری، دیگر مطلوب و خواستنی نیست. او حتا منشأ بدیها و تباهی‌های جامعه‌ی ما است. در دوره‌ی مشروطه خرافات و استبداد مانع دیگریشدنِ ما بود. در دوره‌ی رضاشاه این مانع، نفوذ اعراب تلقی میشد. در دهه‌ی 1320، سرمایهداری و امپریالیسم و نوکران داخلی آن‌ها. در دو دهه‌ی 40 و 50 کل معادله دگرگون میشود... اکنون خودِ دیگری مانع است.» چرخشی در رویکرد به غرب پیش میآید و طی آن غرب و غربی نفی میشوند- براساس سنتزی از ستیز مارکسیسملنینیسم با غربِ امپریالیست، گرایش ناسیونالیستیِ مبتنی بر جستوجوی هویت و اصالت فرهنگی و مخالفت با نفوذ خارجی، و نگرش دینی که غرب را مترادف با فساد فرهنگی میداند و در نتیجه با نفوذ آن مخالف و خواهان بازگشت به خویش است.

   بارزترین نمودِ این گفتمان در غرب‌زدگیِ جلال آلاحمد است؛ و نشانههای تاثیر گفتمان غرب‌زدگی و بازگشت به خویش در برخی از مهم‌ترین رمانهای این دوره آشکارتر از آن است که قابل چشمپوشی باشد. مثلن درسووشون (1348)،رویکرد سیمین دانشور به نقش انگلیسیهای مستقر در شیراز نوعی بیگانههراسیِ منطبق بر گفتمان غرب‌زدگی را بازتاب میدهد. این رویکرد در رمانبرّه‌ی گمشده‌ی راعی(1356) اثر هوشنگ گلشیری به صورت لزومِ حفظ سنّتها و بازگشت به شعائر ملی بروز پیدا میکند. قهرمانان قصههای کوتاه و بلندِ محمود دولتآبادی سوگوارِ ورود تراکتور به دِه و خللپذیر شدن بنای مناسبات سنتی، به جست‌وجوی اقتدار پدرسالار از دسترفته، سفر آغاز میکنند.

با مقبول شدن این طرز تلقی از شهر، بهعنوان مکانی مدرن که انسانها را از خویشتن خویش دور میکند، باز هم ادبیات کارخانهای مجال رشد نیافت.در ادبیات ایران، کارگران در حوزه‌ی کاریِ خود، کم‌تر به چشم میآیند. زیرا نویسندگان، از سویی درگیر مبارزه با خرافهپرستی در جامعهایاند که مناسبات کهنه بر آن چیرگی دارد؛ و از سوی دیگر، به همین مناسبات دلبستهتر از آن‌اند که بتوانند نقش مدرنیسم(که از سوی حکومتی بیباور به مدرنیته تایید میشد) در تغییر آن‌ها را بپذیرند.

   در دهه‌ی چهل،ادبیات روستایی- بر اثر شور و شوق روشنفکرانی که در جست‌وجوی راهی به درون «خلق» بودند و شهرستیزان نگران از متصّف شدن به غربزدگی- به صورت جریانی پُرتوش و توان درآمد.اما در بخشی از جریان ادبیات اقلیمیِ این دوره،کارگران نقشآفرینِ ماجراهای داستانی شدند. منظورم آثار نویسندگان جنوب ایران، بهویژه نویسندگان بالیده در شهرهای بزرگی هم‌چون آبادان و اهواز است. ناصر تقوایی در تابستان همان سال (1348) داستانهایی نوشت از عصیانها و سرخوردگیهای کارگران نفت و بارانداز. محمدرضا صفدری در سیاسنبو (1368) با رئالیسمی خشمگینانه از مناسبات کاری در جنوب نوشت. یک قصه‌ی خوب دیگر، که فارغ از شعارهای مبارزاتیو کلیشهسازیها، کارگران را در متنِ مناسبات جاری در کارخانه مصوّر میکند، «کره در جیبِ» صمد طاهری است. دیگرانی مثل احمد محمود و نسیم خاکسار و ناصر مؤذن و مسعود میناوی و قاضی ربیحاوی و... هم در داستانهای خود به فضاهای کارگری پرداختهاند. البته آنان عمدتن کارگران را در جایگاهی مبارزاتی تصویر کردهاند. در نوعِ رویکردِ آنان، تاثیرگفتمان سوسیالیسممحورِ فقیرپسندِ دهه‌ی 1350 مشهود است. یکی از معروف‌ترین نویسندگان این گرایش، علیاشرف درویشیان، در رمان سالهای ابری (1370) به فضای کارگریِ پالایشگاه غرب کشور نیز پرداخته است. یک رمان کارگریِ قابل توجهدراین دوره را حسین دولتآبادی نوشته است.وی در رمان کبودان (1357) تصویر گستردهای از زندگی کارگران مهاجر به بنادر و جزایر خلیج فارس داده است. میتوان از تکداستانها و رمانهای دیگری هم یاد کرد، مثلنمجید دانشآراسته یا محسن حسام در داستانهایی کوتاه، کارگران را تصویر میکنند که با کارفرمایان درگیر میشوند و همواره در پی کاری تازه آواره‌ی شهرهایند. راوی رمانطبل آتش (1370)علیاصغر شیرزادی نیز کارگری است که با کارفرمایی درمیافتد که زمانی تودهای بوده اما حالا مقاطعهکار و شاهپرست شده است. در چند سالِ پس از انقلاب، آثار متعدد دیگری نیز به عنوان نمونههای ادبیات کارگریِ معترض پدید آمد. در عین حال، اثر گفتمان غرب‌زدگی در آثاری همچون اهل غرقِ(1368)منیرو روانیپور محسوس است. او با توصیف جنوبی که جنبه‌ی پریوار و جادوزده‌ی آنبه سبب کشف نفت و ورود صنعت مونتاژ از دست رفته، بر زوال هماهنگیِ کُهَنی مویه میکند که ضرورتن مشمول مرور زمان شده است.

ت-ادبیات کارخانهمحور در دو سه دهه‌ی اخیر چه حال و هوایی یافته است؟ در این دوره، نویسندگان به زندگی شهری بیش از زندگی روستایی عنایت نشان دادند. اما، با تغییر «وظیفه‌ی ادبیات»، زندگی شهری نیز بیش‌تر در آپارتمانهای کوچک و دل‌تنگیهای بزرگ، و پاساژها به نمایش درآمد. انگار نویسنده دیگر تمایل چندانی نداشت که به عنوان صدای جمع شناخته شود. پس، باز هم صدای موتورهای کارخانه در داستان فارسی چندان طنین نینداخت. با اینهمه، رسیدن به درک و دریافتی دقیق‌تر از جایگاه کارخانه در داستاننویسیِ این دوره، نیازمند مطالعهای گستردهتر و حوصله و فرصتی دیگر است.

 

 

 

 

 

 

نظرات کاربران