,,

نقاشی؛ بخشی از اثر طاهره صمدتاری

زن محو می‌شود

زن محو می‌شود

سر کشیده تاک پیر

از سر دیوار

و خوشههایش را چون ارواح پاک

(که دست هیچکس به آنها نمیرسد)

در آسمان نگه داشته

دست میکشم بر دیوار

کتیبهای نمایان میشود

با لبخندی بر لب، پسر بچهای در آغوش

و ترک بزرگی روی پستانش

(که پرندهای با پرهای خونی از آن بیرون پرید)

دست بر میدارم از دیوار

زن محو میشود و سایهام

دختر بچهای

دستهایم را پرنده میسازد

دستهایم را تیشه میشود

دستهایم را تفنگ روی شقیقهام میگذارد

یک...دو...دری به دالانی کوتاه باز میشود

دالانی در زمین

که پیش از من کسی در آن خوابیده است

سر کشیده تاک پیر از سر دیوار

زنی با یک سبد انگور بر شانه

زنی با مشتی مروارید بر سینه

در دستهایم تیشه است و میزنم

لبخند بر لبهایشان

و با هر ضربه

پرندهای از سینهام پر میکشد

که تکهای از جگرم را با خود دارد

تیشه بر میدارم از دیوار

که در هر خشتش تو را میبینم

*

جهان، چهار گوشه جهان

دیواریست

که هر وقت صدایت میکنم

آواز عاشقانهای از دور میشنوم

فریاد دلخراشی از درون.

 

نظرات کاربران