,,

نقاشی؛ میرمحمد فتاحی

ببخشید

ببخشید

شما را به خدا ببخشید

آخر هزار سال است

این راه را می‌رویم

و برنمی‌گردیم

نه آبی تکان می‌خورد

نه کسی را خبری می‌شود

این‌بار هم تقصیر ما نبود

شب بود

بیداد برف و سوز و سرما بود

گرگ‌ها، گرگ‌ها، گرگ‌ها

سایه به سایه‌ی ما می‌آمدند

زورمان به بوران و کولاک نمی‌رسید

بیچاره سنگ‌ها تاب نیاوردند

و از سنگینی بار

زیر پای ما لغزیدند

و ما تا ته دره

خندیدیم و خندیدیم و خندیدیم

هیچ نگفتیم

تا خواب کسی آشفته نشود

دل سنگی نلرزد

و گیسوی خاری پریشان نشود

ببخشید

فقط و فقط

اشتباه مادران ما بود

شیون و فریادشان

آوار بهمنی شد

که تا اشکی به چشمی

و آهی به دلی هست

تمامی ندارد.

 

نظرات کاربران