,,
بخشی از تابلوی محمد فانوسکی

خون میچکد هنوز...
آن روز جهان متولد شد!
من آمده بودم
و هرکودک
آفریقایی بود
که به سیاهی برمیگشت
عراق بود
آویزان از پستانهای کوچک زنان کوبانی
و فلسطین بود
که از مشتهای گره کردهی مردمانی رها میشد
و غلتزنان در پای دیواری جان میداد...
آری
جهان کشتارگاه کوچکیست
که بوی خونابههایش از همین گوشهی اتاق میآید!
و من در قاب پنجرهی همین اتاق
خورشید را دیدم، خفه در خون دهان خویش
و آنگاه که دستهایم از شانههایم حلقآویز شدند
هر ستاره
جنازهی کودکی بود
با چشمانی خیره!
نگاه کن!
من
سالهاست جان دادهام
از گلوی سکوتم اما
خون میچکد هنوز...
نظرات کاربران