,,

ما که جنگ نداشتیم
دروغ که از جیرجیرِ سنگینِ شنی میآمد
در ثانیهها خاکریز زدیم
تا تکههای تو سالم بماند
زوزهی آخرین گلوله که مُرد؛
مینها که در رگهای خاک جان گرفتند؛
داشتیم در نیمکت ذخیرهی جنگ،
در مات مشت کنِ کوچهی خاکی
صبح تا غروب
مرگ را چال میکردیم؛
ما که جنگ نداشتیم
تا بدانیم کدام سو را نشانه بگیریم
تا آنکه خیابان بود و تکههای تو
اشکهای مادرت و
فحشهای مردم
روی شانهی من
(استخوانت را غنیمت گرفتند)
با هر سوتی فرو افتادیم در صف شیر خشک تا دانشگاه تا مرگ، مرگ، مرگ...
مرگ بر چون تو نه که از جنازهی خود رد شدی
که بمیریم نه،
که مرگ را زنده زنده فرو بریم
شانهام برادر! ،
درد دارد؛
روی دستت
آب پاکی را میریزند و
پیش پایت شهر را
نظرات کاربران