مانند شد به ابر، به یک بارش مدام مانند شد به عین، به شین... عین و شین و قاف

(۱)
ابوالقاسم تقوایی
چنان کشیده به دندانِ خود روانِ مرا
که گوشت میچکد و زخم، استخوان مرا
شبیه یک سگ تازی نگاه میکُندم
به پنجه میزند و میکَنَد نهان مرا
تمامِ بودن من اینچنین احاطه شده
به زخمهای مکرر چشیده جان مرا
زبان به گوشهی قلبم که میزند ناگاه
صدا، صدای تو جاری شود زبان مرا
تو نیستی که ببینی چگونه «تنهایی»
ز تکهتکهی من میخورد توان مرا
(۲)
گُل را شکافت تا که برون شد خود از شکاف
دادم به دُورِ دلبریاش روز و شب طواف
تا آب خواست برکه شدم – برکهای زلال –
تا نور خواست ماه درآوردم از غلاف
اجزای جان من همه وابستهاش شدند
چونان که احتیاج جنینی به بند ناف
مانند شد به ابر، به یک بارش مدام
مانند شد به عین، به شین... عین و شین و قاف
بارانِ نرم عشق، مرا خیس شعر کرد
بسیارها گذشت، نشد عشق را کفاف
سی سال رنجِ شعر به بازی تمام شد
مانند گربهای که دوان در پی کلاف
آن عشقِ مبهمی که مرا ناگزیر کرد
شد ناچشیده، بعد فرو رفت در شکاف
نظرات کاربران