,,

طناب دار به گردن ترانه‌ها می‌افتد و خیابان‌های بی‌فریاد خیابان می‌مانند

زنی که دهان ندارد

زنی که دهان ندارد

نقاشی اثری از مجتبی طباطبایی

(1)
تاریخ در دروازه‌های شیراز
نمی‌ماند
فریادی می‌شود
با چشم‌های در آمده
سرهای سوار شده
 تفنگ‌های بی‌خشاب
و نگاه‌های چفت شده بر دیوار‌ها

حالا پنجشیر
زنی تنهاست
که گونه‌های سرخش
در دره می‌ماند
و گیسوانش لای در
گیر می‌کند
زنی که در نقاشی کودکان
دهان ندارد
شاید در قفس باز بود و
نمی‌دانستیم

شیراز و پنجشیر
هر دو فقط «شین» ندارند
خون دارند
و لطفعلی‌خانی
که تنهاست.
(2)
خانه از لبخند تهی می‌شود
پنجره از آفتاب
و باغچه از ریشه

طناب دار به گردن ترانه‌ها می‌افتد
و خیابان‌های بی‌فریاد
خیابان می‌مانند

زن‌های زیادی را می‌شناسم
که از قطارهای باربری می‌افتند
و نظرمحمد باز هم
با گاری دیگری
در میدان
جنازه‌ها را جمع می‌کند
و تمام روز را
در زمین‌های خشکیده
 سیلی خورده
کشاله می‌کند
تا رودخانه به آب برگردد
صورت به خنده
و کلمات در کتاب‌های واقعی

دنیا از لبخند تهی می‌شود
بهاری می‌رود
و پاییزی باز می‌گردد.

نظرات کاربران