
دریانوردان در کارگاه کشتیسازی
میتوانم بر شانههایم دو بال برویانم
و انگشتانم
همچنان که راه را نشانم میدهند
در میان ابرهای دور و برم جستوجو کنند
فکرهایی را که در سرم میچرخند
میبارند
و
شانههایم را سنگین میکنند برای پرواز.
همهی آرزوی کارگری مثل من میتواند همین باشد
که از قطرههای عرق بر پیشانیاش
دریایی بسازد
زورقی بیآفریند
و
افق کهربایی روبهرو را
در چشمهایش مجسم کند
سرزمینی را
تصور کند
که همهی ساکنانش دو بال بر شانههایشان دارند برای پرواز
و
همچنان که پیشانی همهشان را عرق پوشانده است
رویاهایشان را
ببیند
و لمس کند با انگشتانش
که حتی میشود روی همین زمین
و در همین کارگاه سه در چهار
که صدای اره و چکش
گم شده لابهلای هزار ابر کوچک و بزرگ
کسی مثل خودم را
بیآفرینم
زیر نور بیرمق چراغ بالای سرم
درست روبهروی میز کارم
و به او بگویم
هرچه میتواند رویا بسازد
و برای من
و خودش
بالهای چوبی بتراشد
و مطمئن باشد میتواند با آنها هر دویمان را تا سرزمینی پر بدهد
که
پیش از ما
در افق کهرباییاش
دریانوردانی از کارگاه کشتیسازیشان
بیرون زدهاند و
مرغان دریایی
خبر رسیدنشان را
آوردهاند.
همهی مهارت یک ناخدا
راندن کشتیاش نیست
میخواهم از
سرزمین تازهای که انتظارم را میکشد
جادهای بکشم
تا میز کارم
در همین کارگاه سه در چهار
و پهن کنم همهی بساط سفرم را
جلو چشمهای ناباور.
مگر
جز این است که میتوان آفرید
و میتوان سر بلند کرد؟
میتوانم بر شانههای تو
دو بال برویانم
و به تماشایات بنشینم
در افقی کهربایی...
نظرات کاربران